مقدمه
ابنتیمیه از معدود افراد بحثبرانگیز و محل مناقشه در قرنهای پس از خویش بوده است. گروهی روش و آرای وی را پذیرفتند و به دفاع تمامقد از او پرداختند، اما گروهی دیگر به رد و انکار آرای او روی آوردند. نویسنده اثر حاضر در صدد است نظریات ابنتیمیه درباره صفات خداوند، تجسیم و عصمت انبیا را تبیین کند و سپس به نقد آن بپردازد تا بدینترتیب دیدگاه وی را به دقت بکاود.
یکی از اصول مهم ابنتیمیه تبعیت از سلف است. مقصود از سلف سه نسل صحابه، تابعین و اتباع تابعین است. او معتقد است فهم سلف بر فهم خلف برتری دارد و باید از فهم آنان پیروی کرد. مخالفان ابنتیمیه، ضمن احترام به سلف، گفتهاند بسیاری از عقایدی که از ناحیه ابنتیمیه به سلف نسبت داده میشود، افترا به سلف است. کتاب ابن تیمیه لیس سلفیا نیز بر همین دیدگاه نوشته شده است. این کتاب مشتمل بر یک مقدمه و سه باب است. در باب اول کتاب، نمونههایی از نظر علمای اهل سنت در خصوص آیات و احادیث متشابهی که در آن صفات خداوند ذکر شده، آورده شده است و پس از آن دیدگاه ابنتیمیه در این زمینه ذکر شده است که کاملاً در تعارض با نظر سایر علما قرار دارد. نویسنده در باب دوم با عنوان «ابنتیمیه مجسم است» تبیین میکند که چگونه ابنتیمیه مکان و جهت را به خداوند نسبت میدهد. باب سوم نیز درباره نظر ابنتیمیه در خصوص عصمت انبیا بحث میکند.
مؤلف پس از بررسی نظرات علمای سلف و ابنتیمیه، به نقد و رد عقاید و نظریات ابنتیمیه در باب تشبیه و تجسیم خداوند و عصمت انبیا میپردازد و اینگونه نتیجه میگیرد که رویه ابنتیمیه در مخالفت کامل با مذهب سلف صالح است و «ابنتیمیه سلفی نیست».
درباره کتاب
منصور محمد محمد عویس کتاب ابن تیمیه لیس سلفیاً را در نقد دیدگاه ابنتیمیه درباره تجسیم و تشبیه و عصمت انبیا نگاشته است. گرچه نویسنده مستقیماً بیان نداشته که این کتاب را در ردّ کتاب ابن تیمیة سلفیاً، اثر محمد خلیل هراس، نوشته است، ولی میتوان این کتاب را در تقابل با کتاب هراس دانست؛ زیرا در برخی صفحات این کتاب، اشاراتی به کتاب هراس دیده میشود که در این اشارات، نویسنده پس از نقل مطالب کتاب ابن تیمیة سلفیاً، گفتار نویسنده را نقد کرده است. از آن گذشته عنوان کتاب نیز خود گویای این تقابل است.
درباره نویسنده کتاب اطلاع چندانی در دست نیست، جز اینکه وی فارغالتحصیل الأزهر مصر است و با عنوان صریحی که برای کتاب خود انتخاب کرده است، نشان میدهد از منتقدان سرسخت سلفیه، به ویژه وهابیت، است. کتاب ابن تیمیه لیس سلفیاً با حمله وهابیان و مدافعان ابنتیمیه مواجه شد و حتی در کتاب کتب حذر منها العلماء این کتاب را از کتب ممنوعه برشمردند و آن را «پر از اباطیل و آمیخته با بدعتها» توصیف کردند.[۱]
محتوای کتاب
این کتاب از سه باب تشکیل شده است. در باب اول، دیدگاه مذهب سلف با نظر ابنتیمیه درباره صفات خداوند مقایسه میشود. باب دوم به عقیده تجسیم ابنتیمیه میپردازد و آن را نقد میکند؛ و در نهایت، در باب سوم دیدگاه ابنتیمیه درباره عصمت انبیا ذکر و سپس نقد شده است.
باب اول: بیانٌ لمذهب السلف
نویسنده در فصل اول این باب، ابتدا نظر علمای اهل سنت را در خصوص آیات و احادیث متشابهی که در آن صفات خداوند ذکر شده، بیان میکند و بعد از آن نظر ابنتیمیه را در این باره ذکر میکند تا مقایسهای بین دیدگاه علمای سلف و ابنتیمیه به مخاطب خود ارائه دهد. نویسنده در این باب (ص۷-۲۳) به ترتیب، نظر این افراد را درباره صفات خداوند و آیاتی که در قرآن در این باره وجود دارد، بیان میکند:
فخر رازی در اساس التقدیس؛ ابنخلدون در مقدمه کتاب العبر؛ احمد الدردیر در فوائد الفرائد فی ضابط العقائد؛ کمال بن ابی شریف در شرح المسایره؛ کمال بن الهمام در المسایرة فی العقائد المنجیة؛ علامه لبنانی در حاشیة علی شرح جمع الجوامع؛ سعدالدین تفتازانی در شرح علی العقائد النسفیة؛ عز بن عبدالسلام، ابراهیم لقانی در جوهرة التوحید؛ ابوحامد غزالی در إلجام العوام عن علم الکلام؛ سید احمد الرفاعی در البرهان المؤید؛ عبدالعلیم محمود در التکفیر السلفی فی الاسلام؛ دکتر محمد البهی در الجانب الالهی من التنکیز الاسلامی؛ و محمد عبدالعظیم زرقانی در مناهل العرفان فی علوم القرآن.
برای مثال، سعد الدین تفتازانی، در شرح علی العقائد النسفیة، پس از ذکر ادله مخالفان بیان داشته است که حمل این نصوص بر معنای ظاهری آن و حکم کردن بر غیرمحسوس (خداوند) به احکام محسوس، وهم و خطای محض است و در زمینه تنزیه خداوند، دلایل قطعی وجود دارد (ص۱۰).
یکی از مثالهای مهمی که منصور عویس درباره اشکال بر ابنتیمیه مطرح میکند (ص۱۰-۱۲)، گفتارهایی است که از شیخ عز بن عبدالسلام نقل میکند. شیخ عز بن عبدالسلام بیان داشته که برخی آیات به منظور تطبیق ذهنی سؤال و درک سائل است و اگر به این صورت نمیآمد، سائل و مخاطب آیات، از درک معنای آن عاجز میماندند. از یحیی بن معاذ رازی درباره ذات و کیفیت و مکان خداوند پرسیدند و وی از پاسخ طفره رفت و پس از اعتراض سائل بیان داشت که صفات خداوند محدود به موارد مذکور در قرآن است و بقیه صفات، صفت مخلوقان است. شبلی در پاسخ به پرسش از آیه شریفه «الرحمن علی العرش استوی» بیان داشته، رحمان ازلی است و عرش حادث، پس عرش به واسطه رحمان استواء یافت. از احمد بن حنبل درباره استواء پرسیدند. وی گفت استواء آنچنان است که در آیه آمده، نه به آن صورت که به ذهن انسان خطور میکند. شافعی نیز در این باره میگوید: «آمنت بلاتشبیه و صدقت بلاتمثیل و اتهمت نفسی فی الادراک و أمسکت عن الغوض فیه کل الامساک». ابوحنیفه میگوید هر کس بگوید نمیدانم خدا در آسمان است یا زمین، کافر شده، چون گمان برده برای خداوند مکان است و هر کس چنین گمانی ببرد، مشبه است. از مالک نیز درباره استواء پرسیدند. وی گفت: «استواء مشخص است ولی کیفیت آن نامشخص. ایمان واجب است و پرسش از آن بدعت».[۲]
ابوحامد غزالی در إلجام العوام عن علم الکلام میگوید حقیقت مذهب سلف (یعنی مذهب صحابه و تابعین) این است که واجب است در برخورد با هر حدیثی از این دست احادیث، به یکی از این هفت امر یعنی: تقدیس (تنزیه خداوند)، تصدیق (ایمان به گفتار پیامبر)، اعتراف به عجز خود، سکوت (نپرسیدن از معنای آن)، إمساک (تصرف نکردن در معنای آن)، کفّ (بازداشتن باطن خود از بحث و تفکر در آن)، تسلیم به اهل آن (یعنی واگذاری به پیامبرصل الله علیه و آله و سلم و انبیا و صدیقین و اولیا) متوسل شد (ص۱۴ و ۱۵).
سید احمد الرفاعی در البرهان المؤید میگوید: «عقاید خود را از تمسک به ظاهرِ آیات و روایاتِ متشابه حفظ کنید. زیرا این تمسک از اصول کفر است» (ص۱۶). عبدالعلیم محمود نیز در التکفیر السلفی فی الاسلام میگوید: «قطعاً مراد از آیه «و هو القاهر فوق عباده» فوقیت مکانی نیست. چون خداوند قبل از مکان بوده است و ما نمیتوانیم آن را بفهمیم؛ نه ما و نه هیچ سائل دیگری قدرت شناخت و درک آن را ندارد، و مذهب سلف این بوده است که در برخورد با ادله وجود خداوند و صفاتش، که در قرآن و سنت آمده است، بدون هر گونه زیادت و نقصانی توقف میکردند» (ص۱۶-۱۸).
محمد عبدالعظیم زرقانی در کتاب مناهل العرفان فی علوم القرآن میگوید علمای ما در برخورد با متشابهات، به سه شیوه عمل میکنند. آنها اولاً حمل لفظ بر معنای ظاهریاش را که محال است، باطل میدانند. دوم در صورت متوقف بودنِ دفاع از اسلام بر تأویل این موارد، به معانیِ صحیح، تأویل کنند. سوم اگر در مورد حدیثی تأویل قریب به ذهن و مناسبی به دست آمد، بر آن اجماع میکنند (ص۲۱-۲۳).
البته باید توجه داشت که اشخاصی مانند فخر رازی، ابنخلدون، احمد الدردیر و … ، که نویسنده اقوال آنها را آورده، همگی از علمای متأخر هستند و هیچکدام از علمای سلف نیستند. به نظر میرسد نویسنده یا معنای سلف را درک نکرده است یا آنکه معنای سلف را فهمیده و در اینجا میخواهد بگوید که ابنتیمیه بر اساس رأی و نظر بسیاری از دانشمندان متأخر، رویهای خلاف رویه سلف داشته است.
تصویر مذهب سلف نزد ابن تیمیه
محمد عویس در فصل دوم تا فصل چهارم از باب اول به بیان برخی موارد مخالفت روش و منهج ابنتیمیه با سلف پرداخته است. انکار مجاز در لغت از جمله این موارد است. ابنتیمیه منکر وقوع مجاز در لغت است و معتقد است تقسیم استعمالات به حقیقی و مجازی، نادرست است و هیچگونه مجازگویی در قرآن و حدیث رخ نداده است (ص۲۴). سپس نویسنده به نقد دیدگاه ابنتیمیه درباره مجاز میپردازد و میگوید ابوعبیده معمر بن مثنی (۱۱۴-۲۱۰ ه.ق.) که از علمای قرن دوم و سوم است، درباره مجاز و حقیقت سخنانی دارد و البته خود ابنتیمیه نیز بر این سخنان اذعان داشته و بیان کرده است که منظور ابوعبیده از مجاز در آیات، مفهوم آیه است، نه قسیمِ حقیقت. منصور محمد عویس در ردّ دیدگاه ابنتیمیه گفته است این ادعای ابنتیمیه گزافهگویی آشکاری است که نه خود وی و نه دیگر منکران مجاز دلیلی بر آن ذکر نکردهاند (ص۳۱).
همچنین ممکن است اصطلاح «مجاز» بین علما، متداول نباشد، اما این مطلب به این دلیل است که اصطلاحات علوم مختلف، به خاطر تحدید و تعریف مفاهیم علوم، وضع شدهاند که در زمان متقدم، نیازی به آن وجود نداشت. عرب بر طبق اسلوب خویش بعضی کلمات را در «آنچه برای آن وضع شده»[۳] آورده و برخی دیگر را در «آنچه برای آن وضع نشده»[۴] و این مطلب بعدها در زبانها به نام حقیقت و مجاز معروف شده است (ص۳۲ و ۳۳). برای مثال، شافعی ذیل آیه «و اسألهم عن القریة»[۵] (از قریه بپرس) گفته است منظور «اهل القریة» است و بین «اشخاص آگاه به زبان عرب»[۶] اختلافی در این مورد وجود ندارد. از این سخن شافعی مشخص میشود که در مورد برخی الفاظ، معنای اصلی مراد نیست. عجیب است که ابنتیمیه متوجه نشده است که حقیقت «دلالتکننده بر معنایش بدون واسطه»[۷] است و مجاز «دلالتکننده بر معنای مقصود به واسطه قرینه»[۸] (ص۳۴ و ۳۵).
ابنقیم و مجاز
نویسنده سپس به بررسی آرای یکی از برجستهترین شاگردان ابنتیمیه به نام ابنقیم جوزیه در باب حقیقت و مجاز میپردازد و بیان میدارد که وی در این باب دچار تناقض شده است. ابنقیم در کتاب الفوائد المشوقة إلی علوم القرآن و علم البیان و در جاهای دیگر، آشکارا به موضوع حقیقت و مجاز اشاره میکند و حتی در این کتاب به توصیفِ مجاز در عرب و انواع آن میپردازد. اما با کمال تعجب میبینیم ابنقیم در کتاب الصواعق المرسلة همان حرف ابنتیمیه را تکرار میکند و میگوید اولین کسی که لفظ «مجاز» را به کار برد، ابوعبیده معمر بن مثنی بود که تفسیر قرآن خود را مجاز القرآن نامید و منظور از مجاز در گفتارِ وی در مقابل حقیقت نیست، بلکه منظور، «آنچه از لفظ تعبیر و تفسیر میشود»[۹] است. و در جای دیگر میگوید: «و دانسته شد که تقسیم الفاظ به حقیقت و مجاز، نه تقسیم شرعی است، نه عقلی و نه لغوی؛ بلکه صرفاً اصطلاحی است که بعد از سه قرن نخست پدید آمده است»[۱۰] و بدینترتیب مطالب ابنقیم در کتابهای مختلف، متناقض و در تضاد با هم قرار دارد (ص۳۷-۴۱).
سپس نویسنده در فصل چهارم دوباره بحث را به سمت ابنتیمیه باز میگرداند و از انکار مجاز در دیدگاه ابنتیمیه، که به ظاهر بحثی بلاغی است، دو نتیجه میگیرد:
۱. کسی که این چنین مجاز را انکار میکند، ارزش کلام و آرای خود را پایین آورده است.
۲. ابنتیمیه علیرغم ادعای تنزیه و تقدیس، از زمره مشبهه و مجسمه است. زیرا مذهب سلف گرچه درباره تأویل تفصیلی ساکت است، اما از تأویل اجمالی منعی نکردهاند. به عبارت دیگر، سلف از اسنادِ ظاهرِ مشکوک به تشبیه منع کردهاند و معنای آن را به خدا واگذار کردهاند. ولی ابنتیمیه الفاظ مشعر به تشبیه را به ظاهر آن معنا کرده و تأویل نکرده است. به همین دلیل، عمل وی با قواعد لغت عربی در تضاد است. وی اعلان کرده است که: «صحیح نیست که گفته شود ظاهر، اراده نشده است»،[۱۱] و «همین ظاهر، حقیقت است؛ زیرا در لغت مجاز وجود ندارد».[۱۲] نکته دیگر اینکه ابنتیمیه به این منهج خود نیز وفادار نبوده، در کتاب الفرقان بین أولیاء الرحمن و أولیاء الشیطان کلمه «مع» را در جایی که منظور همراهی خداوند با انسانها است، به دو قسم عامّه و خاصّه تقسیم کرده است و در آیه «ألم تر أن الله یعلم ما فی السموات و ما فی الأرض ما یکون من نجوی ثلاثة إلا هو رابعم و لا خمسة إلا هو سادسهم و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلّا هو معهم أینما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیامة إن الله بکل شیء علیم»[۱۳] (آيا نمىدانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مىداند هيچگاه سه نفر با هم نجوا نمىكنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوا نمىكنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست، هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مىسازد، چراكه خداوند به هر چيزى داناست) به معنای همراهی به وسیله علم خویش دانسته است و در آیاتی مانند «إن الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون»[۱۴] (خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كردهاند، و كسانى كه نيكوكارند) و «لا تحزن إن الله معنا»[۱۵] (و او به همراه خود مىگفت: «غم مخور، خدا با ماست!») به معنای همراهی در مقابله با دشمنان مسلمانان و پیامبرصل الله علیه و آله و سلم حمل کرده و گفته است: «اگر معنای معیت این باشد که خداوند بذاته در هر مکانی باشد، تناقض است (و محال). بلکه باید گفت همراهی خداوند با آنها به وسیله کمک و حمایتش است و در مقابل از دشمنانش حمایتی نمیکند».[۱۶]
نویسنده درباره این طرز برخورد ابنتیمیه با تأویل و مجاز میگوید آیا این نوع رویکرد و تفسیر از «مع» به معنایی که مناسب ذات خداوند است، خروج کلام از مقتضای ظاهر نیست و آیا این تفسیر، استبعاد لفظ به معنایی که غیرمناسب با لفظ و مناسب با ذات خداوند تعالی است، نیست؟ اگر این روش صحیح است، چرا در بقیه نصوص به کار برده و تعمیم داده نشود؟
جالب است که شاگرد ابنتیمیه، ابنقیم نیز در آیه «نحن اقرب الیه من حبل الورید»[۱۷] (و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم!) بیان داشته مراد قرب ملائکه است و نسبت دادن قرب به خداوند به صیغه جمع، بنا بر عادت بزرگان در نسبت دادن افعال بندگانشان به خود و به واسطه اوامرشان است. چنانکه پادشاهی میگوید: «ما آنها را کُشتیم» و همچنین است در آیه «فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم»[۱۸] (اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد. بلكه خداوند آنها را كشت!).
در ادامه، نویسنده، گفتار شیخ محمد عبدالعظیم زرکانی و شیخ محمد بن زاهدی بن حسن الکوثری شیخ محمد ابوزهره را در نقد گفتار ابنتیمیه در خصوص منع تأویل آورده است (ص۴۲-۶۶).
باب دوم: ابنتیمیه مجسم
ابنتیمیه مکان و جهت را به خداوند نسبت میدهد
نویسنده در فصل اول این باب بیان میدارد که ابنتیمیه مکان و جهت را به خداوند نسبت میدهد. ابنتیمیه در کتاب مجموع الفتاوی به شدت بر نافیان جهت و مکانمندی خداوند میتازد و قول و دلیل ایشان را رد میکند. لازمه قول ابنتیمیه، اثبات جهت و مکان برای خداست. وی درباره دیدگاه قائلان به عدم جهت و تحیز میگوید:
این کلام (جهت و مکان نداشتن خداوند) نه از دین خدا است و نه از ایمان و نه راه مؤمنین و نه اطاعت خداوند و رسولش است. وقتی چنین است، کسی که اعتقاد به آن (جهت و مکان نداشتن خداوند) را ملتزم شود، آن را جزء دین قرار داده و به همین جهت دین خدا را تغییر داده است؛ همچنان که بدعتگذاران یهودی و مسیحی و مبتدعین مسلمان دین پیامبران را تغییر دادند»[۱۹] (ص۷۱).
با توجه به این گفتار ابنتیمیه و مواردی مانند آن، درمییابیم که وی قائل به بطلان اعتقاد به نفی جهت و مکانمندی در خصوص خداوند (یعنی اعتقاد به وجود جهت و تحیز) است و اعتقاد به جهت نداشتن و مکانمند نبودن را از افعال امامان گمراه میداند و آن را از مصادیق «أم تقولون علی الله ما لا تعلمون»[۲۰] (يا چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد»؟!) میخواند.
حتی ابنتیمیه در کتاب الرسالة التدمریة به مکانمندی و جهتدار بودن خداوند تصریح میکند و میگوید: «اگر کسی بگوید خداوند در جهتی است، یا منظورش این است که خداوند بالای عالم است یا اینکه خداوند داخل در مخلوقات است. معنای اول، کلامی درست است و اگر اراده معنای دوم بکند، سخنش باطل است».[۲۱]
همچنین، ابنتیمیه در کتاب التأسیس خود نیز فوقیت حسی را برای خدا قائل است. وی ادعا میکند جهت داشتن و مکانمندی خداوند حق است و قولِ وحی بر طریق و گفتار سلف است (ص۷۰-۸۸).
ردّ گفتار ابنتیمیه در مکانمندی و جهت داشتن خداوند
نویسنده سپس در فصل دوم این باب به رد گفتار ابنتیمیه میپردازد و دیدگاه ابوحامد غزالی در إلجام العوام (ص۹۰ و ۹۱) و شیخ محمد عبده در حاشیهاش بر العقائد العضدیه (ص۹۵ و ۹۶) و شیخ کوثری در الردّ علی نونیة ابنقیم (ص۹۶-۹۸) را، که در تعارض با گفتار ابنتیمیه هستند، نقل میکند و در انتها میگوید علما، تفسیر مبتنی بر ظاهر الفاظ آیاتِ مشکوک در تجسیم را قبول ندارند و شرعاً و عقلاً آن را مردود میشمرند و روشن است که گفتار ابنتیمیه مانند مذهب سلف نیست. سپس نویسنده میگوید بنا بر گفتار محمد عبده، برخی علما مثبتین جهت بر خداوند را کافر میدانند. بنابراین، گفتار ما در اینکه «ابنتیمیه سلفی نیست» نوعی تسامح و مدارا است (ص۱۱۸).
ابنتیمیه به قیام حوادث در خداوند تعالی قائل است
یکی دیگر از ادله «سلفی نبودن ابنتیمیه» نظر وی در قیام (تحقّق) حوادث در خداوند است. محمد خلیل هراس، که از حامیان متعصب ابنتیمیه است، میگوید ابنتیمیه همانند کرامیه قائل به قیام حوادث در ذات خداوند است. علاوه بر گفتار محمد خلیل هراس، خود ابنتیمیه نیز در کتاب منهاج السنة، تصریح به این نظر خود دارد و میگوید: «اگر قائل به وقوع حوادث در خداوند بشوید، ما شما را تأیید میکنیم و این قول، همان چیزی است که شرع و عقل بر آن دلالت دارد».[۲۲] و در جای دیگری، در همان کتاب، میگوید: «اگر به ما بگویند از این مطلب وقوع حوادث در ذات خداوند اثبات شود، میگوییم: چه کسی از سلف و ائمه این را انکار میکند؟ نصوص قرآن و سنت نیز آن را اثبات میکند. همچنین حکم عقل و سخن پذیرفتهشده همه گروهها آن را تأیید میکند. و کسی که آن را انکار کند، لوازم و ملزومات آن را نشناخته است».[۲۳]
البته اعتراف ابنتیمیه به این رأی خود محدود به این موارد نیست و در جاهای دیگر نیز به چشم میخورد. نویسنده سپس به نقد دیدگاه ابنتیمیه میپردازد و میگوید همچنان که شیخ هراس بیان داشته، ابنتیمیه درباره قول به قیام حوادث در خداوند از کرامیه تبعیت کرده است و کرامیه نیز از مجسمه هستند. اما این قولِ شیخ هراس درست نیست که سلفیه نیز قائل به نظر ابنتیمیه هستند. بلکه صحیح آن است که بگوییم این قول فقط قول کرامیه است و تعمیم این قول به «سلف»، بدون دلیل است.
اشکال بعدی نویسنده، بر گفتار خود ابنتیمیه است. ابنتیمیه در منهاج السنة، قائل به قیام حوادث در خداوند میشود و میگوید: «چه کسی از سلف و ائمه قبلی آن را انکار کرده!؟؟».[۲۴] ولی در جای دیگر همان کتاب، خداوند را بریء از اعراض (صفات زائد بر ذات) و نقایص (امور مخالف کمال مطلق) معرفی میکند و میگوید: «خداوند از اعراض و نقایص منزه است».[۲۵]
اشکال دیگر آن است که تمام مسلمانان اجماع دارند که هر کمالی که شایسته خالق متعال است باید درباره ذات مقدس حق ثابت شود، و تأثیر و قیام حوادث در ذات خداوند به معنای قیام مخلوق در ذات خداوند است. چون حادث، مخلوق است و این به معنای قیام ناقص در خداوندِ کامل و اتصاف خداوند کامل به ناقص است. اگر ابنتیمیه با این گفتار موافق باشد، با اجماع مسلمانان بر کمالِ خداوند مخالفت، و کمال را از خداوند سلب کرده است.
نویسنده سپس میگوید ابنتیمیه در نسبت دادنِ این قول خود به سلف اشتباه کرده است و قیام حوادث در ذاتِ خداوند، هم به لحاظ شرع و هم به لحاظ عقلی محال است و اصلیترین دلیل آن، آیات فراوانی است که دلالت بر تنزیه خداوند میکند مثل «لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر»[۲۶] (هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست) و «قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد»[۲۷] (بگو: خداوند، يكتا و يگانه است. خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مىكنند. (هرگز) نزاد، و زاده نشد. و براى او هيچگاه شبيه و مانندی نبوده است). سپس به ردّ این قول از زبان کندی در کتاب رسائل الکندی الفلسفیة، سخن کمال بن همام در کتاب المسایرة فی العقائد المنجیة فی الآخرة، قول علما در دلیل بر بطلان تسلسل، گفتار شیخ کوثری در ردّ بر نونیه ابنقیم و گفتار باقلانی در این باب میپردازد و در انتها بیان میدارد که قیام حوادث در ذات خداوند، مستلزم قول به تجسیم است که سلف با آن مخالف است و بنابراین «ابنتیمیه سلفی نیست» (ص۱۱۹-۱۵۶).
ابنتیمیه قائل است کلام خداوند دارای صوت و حرف است
نویسنده درباره منبع این قول ابنتیمیه که در فصل پنجم از باب دوم به آن اشاره کرده، به کتاب ابنتیمیه السلفی، اثر شیخ هراس، ارجاع میدهد که هراس در این باره میگوید: «ابنتیمیه اعتقاد دارد که خداوند با حرف و صوت صحبت میکند؛ به عربی قرآنی سخن میگوید؛ همچنان که به زبان عبری تورات سخن میگفت و موسی% را به صورتی که میشنید، خطاب قرار داد. همچنین در روز قیامت به همین صورت (صدایی که همه میفهمند) بندگانش را خطاب میکند».[۲۸]
سپس نویسنده این قول ابنتیمیه را نقد کرده، میگوید آیا ابنتیمیه نمیداند که این مطلب مستلزم حرکت در ذات باریتعالی است و حرکت عرضی است که فقط در جسم تحقق مییابد. پس لازمه این سخن اثبات جسمیت خداوند است. در حالی که ابنتیمیه ادعا دارد که صفات خداوند، تشابهی با صفات خلق ندارد. سپس نویسنده گفتارهایی از ابنتیمیه در شرح العقیده الاصفهانیة و فتاوی ابنتیمیه ذکر میکند که دلالت بر این قول ابنتیمیه دارد (ص۱۵۷-۱۵۹).
نویسنده در فصل ششم از باب دوم به نقد این گفتار ابنتیمیه میپردازد و میگوید اشکال اول این است که خود ابنتیمیه در جایی دیگر از کتاب فتاوایش، گفتار خود را ردّ و نقض میکند و میگوید:
قول کسانی که میگویند قرآن حرف و صوتی است که از خداوند صادر میشود، و همچنین قول به اینکه معنای قرآن از خداوند صادر میشود، (یعنی قول به حدوث قرآن) بدعت است و کسی از سلف هیچکدام از این دو قول را نگفتهاند. در کلام من هیچکدام از این بدعتها نیست. بلکه گفتار من آن است که قرآن کلام خداوند است و غیرمخلوق و این قول همان چیزی است که سلف بر آن اجماع کردهاند.[۲۹]
اشکال دیگر اینکه ادعای ابنتیمیه که «کلام خداوند از صوت و حرفی تشکیل یافته که شبیه صوت و حرف مخلوقات نیست»[۳۰] در تنزیه و نفی تشبیه کفایت نمیکند. زیرا از سویی صوت و حرف خداوند و مخلوقاتش (بنا بر این سخن) در معنای عامِ صوت و حرف اشتراک دارند و از سوی دیگر این گفتار متناقض است و مانند این است که بگوییم چیزی حادث است، اما نه مثل حوادث.
همچنین بر فرض پذیرش تفاوت صوت و حرف خداوند با صوت و حرف مخلوقات، ابنتیمیه باز هم قائل به تنزیه نیست و از مشبهه به شمار میرود. ابنتیمیه در توصیف کلام خدا در شرح العقیدة الاصفهانیة میگوید: «حدیث ابنمسعود بیان میدارد هنگامی که خداوند با وحی صحبت میکند، صوتی از وی شنیده میشود که شبیه کشیدن زنجیر شتر است».[۳۱]
چهارمین اشکال این است که ابنتیمیه گمان میبرد که وی سلفی است و خداوند را فقط به آنچه در قرآن و سنت پیامبرصل الله علیه و آله و سلم آمده، توصیف کرده است، اما در قرآن آمده است: «و کلم الله موسی تکلیماً»[۳۲] (و خداوند با موسى سخن گفت). ولی ابنتیمیه پا را از این فراتر گذاشته، به خداوند صفت «نطق» را نسبت داده است. علاوه بر اینکه وی به مخالفت سلف برخاسته، لفظی را که در سلف نبوده، اختراع کرده است. باید گفت کلمه «نطق» مستلزم اموری است که برای خداوند محال است. ضمن اینکه نتیجه نسبت دادنِ «نطق» به خداوند، إسناد صوت و حرف و به تبع آن جهت و لازمه جهت، جسمیت برای خداوند است و تجسیم بر خداوند محال است.
سپس نویسنده گفتارهایی از کوثری، سبکی، باقلانی و همچنین فتاوایی از برخی علما در ردّ نظریه ابنتیمیه ذکر میکند (ص۱۶۰-۱۸۶).
اشاراتی دیگر در فهم ابنتیمیه در متشابهات
نویسنده در فصل هفتم ادامه این باب، مثالهای دیگری در مشبهه بودنِ ابنتیمیه ذکر میکند و میگوید ابنتیمیه علاوه بر قائل بودن به اثبات مکان و جهت، قیام حوادث در ذات خداوند، و صوت و حرف داشتن کلام خدا قائل به موارد دیگری است که لازمه آن تجسیم است. برای مثال، وی به معنای تحتاللفظی و ظاهری، برای نزول خداوند قائل است. شیخ هراس در کتاب ابنتیمیه السلفی به نقل از مجموعة الرسائل الکبری ابنتیمیه میگوید:
ابنتیمیه منکر این است که در قرآن و سنت لفظ «نزول» دربردارنده معنای شناختهشده از نزول نباشد. به خاطر اینکه قرآن به لغت عرب نازل شده است و عرب معنایی غیر از این معنا را برای نزول نمیشناسد. اگر از این لفظ معنایی دیگر اراده شود، خطابی به غیر لغت عربی است و استعمال لفظ در معنایی غیرشناختهشده است و این استعمال جایز نیست.[۳۳]
گرچه شیخ هراس در ادامه درصدد توجیه نظر ابنتیمیه برآمده، میگوید:
لکن آیا معنای این سخن ابنتیمیه این است که وی قائل به نزول حقیقی خداوند به آسمان دنیا است؟ و آیا برای خداوند حرکت و انتقال جایز است؟ متنی از ابنتیمیه که دلالت بر این بکند، نیافتیم. بلکه روش ابنتیمیه که در عموم کتبش آورده، این است که خداوند بالای آسمانها است و از خلقش جدا است و مخلوقات خدا را محصور و احاطه نمیکند.[۳۴]
منصور عویس سپس ادلهای در ردّ نظریه ابنتیمیه و تناقض داشتن گفتار ابنتیمیه و مخالفت این گفتار ابنتیمیه با نظر سلف ذکر میکند.
همچنین نویسنده میگوید فهم ابنتیمیه از آیه «الرحمن علی العرش استوی»[۳۵] (همان بخشندهاى كه بر عرش مسلّط است) نیز ظاهری است و همچنان که نویسنده در فصول پیشین ذکر کرد، ابنتیمیه به واسطه امثال این آیه، جهت را برای خداوند اثبات کرد و به حسب فهم ظاهری خویش، لفظ «علی» را به «فوق» تبدیل کرد. در کتاب فتاوی ابنتیمیه آمده است: «آنچه خداوند در فطرت و ذات بندگانش نهادینه کرده، این است که خداوند بالای آسمانها است».[۳۶]
نویسنده سپس به واسطه ادله عقلی و شرعی و نقلقولهایی از دکتر محمد البهی، شیخ الکوثری، ربیع بن حبیب و امام قشیری، به ردّ گفتار ابنتیمیه میپردازد و این مطلب را ثابت میکند که منهج سلف با رأی ابنتیمیه مخالف است و «ابنتیمیه سلفی نیست» (ص۱۸۷-۲۱۵).
مواجهه ابنتیمیه با قضیه تجسیم
نویسنده در فصل هشتم این باب به تعریف جسم از دیدگاه ابنتیمیه میپردازد و سپس دیدگاه ابنتیمیه درباره جسمیت خداوند را در چند مرحله بیان میکند. ابتدا نویسنده کتاب بیان میدارد که ابنتیمیه در باب نظر سلف در خصوص جسمیت خداوند در کتاب منهاج السنه میگوید: «کسی از صحابه و تابعین و سایر امامان مسلمان (چه اهل بیت و چه غیر ایشان) واژههای «جسم»، «جوهر»، «مکانمندی»، «جهت» و مانند آن را بیان نکرده است. بنابراین، کسی از آنها هیچکدام از آن الفاظ را در حق خداوند (چه نفی و چه اثباتی) استعمال نکرده است».[۳۷]
سپس نویسنده دیدگاه آلوسی در تفسیر روح المعانی و ابوحامد غزالی در إلجام العوام در نقد دیدگاه ابنتیمیه را ذکر میکند و سپس ادلهای دیگر در نقد گفتار ابنتیمیه میآورد. آنگاه میگوید ابنتیمیه در کتاب موافقة صریح المعقول لصحیح المنقول تصریح میکند که سلف، موضع جهمیه را در نفی جسمیت برای خداوند، انکار کردند و این مطلب در تناقض با گفتار سابق ابنتیمیه در منهاج است (که در بالا ذکر شد).
نکته بعدی این است که ابنتیمیه قائل به ترکیب در ذات خداوند است و ذات خداوند را مرکب از اجزا میداند و قول قائلان به نفی ترکیب را ردّ و انکار میکند. سپس نویسنده به ذکر برخی گفتارهای ابنتیمیه در کتاب مجموع الفتاوی میپردازد و با توجه به این گفتارها نتیجه میگیرد که ابنتیمیه قائل به جسمیت خداوند است. البته ابنتیمیه جسمیتی از سنخ مخلوقات را از خداوند نفی میکند. در ادامه، نویسنده این قول ابنتیمیه را نیز درباره عدم تماثل جسمیت خداوند با مخلوقات به چالش میکشد و آن را مخالف منهج سلف، بنا بر ادعای خودِ ابنتیمیه، میداند.
سپس نویسنده میگوید ابنتیمیه مخالفان تشبیه را به سبب اعتمادشان به دلیل جسم نداشتن خداوند نقد میکند و میگوید بهتر است مخالفان تشبیه به جای اعتماد بر نفی تجسیم، بر نفی عیب و نقص خداوند اعتماد کنند.
در ادامه نویسنده عباراتی را از شیخ الکوثری، دکتر سلیمان دنیا و شیخ محمد ابوزهره در نقد گفتار ابنتیمیه ذکر میکند و در انتها بیان میدارد که با تمام این موارد به یقین باید گفت: «ابنتیمیه سلفی نیست» (ص۲۱۶-۲۴۸).
باب سوم: نظر ابنتیمیه درباره عصمت انبیا
نویسنده در این باب به اختصار به بررسی نظر ابنتیمیه در باب عصمت انبیا میپردازد. ابنتیمیه گرچه عصمت را در متعلقات وحی اثبات میکند، ولی لازمه کلامش این است که وی قائل به جواز خطا است ولی استمرار خطا در وحی را نفی میکند. ابنتیمیه در این بحث حدیث غرانیق را میآورد که علمای محقِّق بر آن ایراد وارد میکنند. ابنتیمیه عصمت از گناه را قبل از نبوت و بعد از نبوت در حق انبیا اثبات نمیکند و فقط میگوید «نبی باید توبه کند».[۳۸] همچنین ابنتیمیه ادعا میکند که قول وی رأی جمهور و رأی سلف است. نویسنده شواهدی در خصوص نظر ابنتیمیه درباره عصمت انبیا از کتاب فتاوی ابنتیمیه میآورد (ص۲۵۱-۲۵۷). سپس در قسمت دوم این باب به اختصار به نقد دیدگاه ابنتیمیه درباره عصمت انبیا میپردازد و عصمت را در حق انبیا اثباتشده میداند و ادله عقلی و شرعی و همچنین گفتار شیخ احمد دردیر و احمد صاوی در این باب را میآورد و در انتها میگوید سلف نیز بر عصمت انبیا قائلاند (ص۲۵۸-۲۶۲).
خاتمه
نویسنده در قسمتهای مختلف کتاب، بارها نظرات علمای سلف و همچنین ابنتیمیه را در موضوعات صفات خداوند، تجسیم و عصمت انبیا بیان میدارد و در هر مورد درصدد بیان این مطلب به مخاطب است که اندیشه ابنتیمیه با اندیشه علمای سلف در تقابل است و نظر ابنتیمیه اشتباه و مردود است. در انتهای کتاب، نویسنده میگوید گرچه ابنتیمیه خود را پایبند به سلف معرفی میکند و خود را پیرو سلف میداند، ولی در تطبیق بحثهای مختلف با گفتار سلف مخالفت کرده است. به همین دلیل کتاب را ابنتیمیه لیس سلفیاً نامیده است.
پاورقی ها
[۱]. مشهور بن حسن سلمان، کتب حذر منها العلماء، ج۱، ص۲۳۹٫
[۲]. الإستواء معلوم والکیف مجهول والایمان واجب والسؤال عنه بدعة.
[۳]. «ما وضع له».
[۴]. «غیرما وضع له».
[۵]. سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶۳
[۶]. «اهل علم باللسان».
[۷]. «تدلّ علی معناها بنفسها».
[۸]. لایدلّ علی معناه إلا بالقرینة.
[۹]. «ما یعبر به عن اللفظ و یفسر به».
[۱۰]. «و اذا علم أن تقسیم الألفاظ إلی حقیقة و مجاز لیس تقسیما شرعیاً و لا عقلیاً و لا لغویاً فهو اصطلاح محض و اصطلاح حدث بعد القرون الثلاثة».
[۱۱]. «لا یصحّ أن یقال بأن الظاهر غیر مراد».
[۱۲]. «هذا الظاهر هو الحقیقة لأنّه لا مجاز فی اللغة».
[۱۳]. سوره مجادله (۵۸)، آیه ۷٫
[۱۴]. سوره نحل (۱۶)، آیه ۱۲۸٫
[۱۵]. سوره توبه (۹)، آیه ۴۰٫
[۱۶]. «فلو کان معنی المعیة أنه بذاته فی کل مکان تناقض الغیر الخاص والخبر العام. بل المعنی أنه مع هؤلاء بنصره و تأییده دون اولئک (یعنی الأعداء)».
[۱۷]. سوره ق (۵۰)، آیه ۱۶٫
[۱۸]. سوره انفال (۸)، آیه ۱۷٫
[۱۹]. «إن هذا الکلام لیس من دین الله. و لا من الإیمان و لا من سبیل المؤمنین و لا من طاعة الله و رسوله و اذا کان کذلک فمن التزم اعتقاده فقد جعله من الایمان والدین و ذلک تبدیل الدین کما بدل مبتدعة الیهود والنصاری و مبتدعة هذه الأمة دین المرسلین».
[۲۰]. سوره بقره (۲)، آیه ۸۰٫
[۲۱]. «و کذلک یقال لمن قال الله فی جهت أترید بذلک: أن الله فوق العالم. أو ترید به أن الله داخل فی شیء من المخلوقات. فإن اردت الأول فهو حیّ. و إن اردت الثانی فهو باطل».
[۲۲]. «فإن قلتم لنا فقد قلتم بقیام الحوادث بالرب قلنا لکم نعم، و هذا قولنا الذی دل علیه الشرع والعقل».
[۲۳]. «فاذا قالوا لنا: فهذا یلزم منه أن تکون الحوادث قامت به قلنا: و من أنکر هذا قبلکم من السلف والأئمة؟! و نصوص القرآن و السنة تتضمن ذلک مع صریح العقل و قول لازم لجمیع الطرائف، و من أنکره فلم یعرف لوازمه و ملزوماته».
[۲۴]. «و من أنکر هذا قبلکم من السلف والأئمة».
[۲۵]. «الأعراض والنقائص. والله منزه عن ذلک».
[۲۶]. سوره شوری (۴۲)، آیه ۱۱٫
[۲۷]. سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۱-۴٫
[۲۸]. «و بعد فإن ابنتیمیة یری أن الله یتکلم بحرف و صوت تکلم بالقرآن العربی بألفاظه و معانیه بصوت نفسه کما تکلم بالتوراة العبریه کذلک و نادی موسی بصورت سمعه و ینادی عباده یوم القیامه بصوت کذلک».
[۲۹]. «بل قول القائل إن القرآن حرف و صوت قائم به بدعة، و قوله إنه معنی قائم به بدعة لم یقل أحد من السلف لا هذا و لا هذا، و أنا لیس فی کلامی شیء من البدع بل فی کلامی ما أجمع علیه السلف إن القران کلام الله غیر مخلوق».
[۳۰]. «أن کلام الله بصوت لا کأصواتنا و بحرف لا کحروفنا».
[۳۱]. «و حدیث ابن مسعود إذا تکلم الله بالوحی سمع له صوت کجر السلسلة علی الصفوان».
[۳۲]. سوره نساء (۴)، آیه ۱۶۴٫
[۳۳]. «ولکن ابنتیمیة ینکر أن یکون فی القرآن أو السنة لفظ نزول لیس فیه معنی النزول المعروف. لأنها جاءا بلغة العرب و لا تعرف العرب نزولاً إلا بهذا المعنی و لو أرید غیر هذا المعنی لکان خطاباً بغیر لغتها و استعمالاً للفظ المعروف له معنی فی معنی آخر و هذا لایجوز».
[۳۴]. «ولکن هل معنی هذا أن ابنتیمیة یقول بالنزول الحقیقی الذی یقتضی هبوط الباری جل شأنه من علی العرض إلی السماء الدنیا؟ و هل هو یجوز علیه الحرکة والإنتقال؟! لم أجد لابن تیمیة نصاً یفید هذا بل مذهبه الصریح الذی یذکره فی ! عامة کتبه أن الله فوق سمواته علی عرضه بائن من خلقه و أنه لا یحصره و لایحیط به شیء من مخلوقاته کما أنه لا یحل فی شیء منها».
[۳۵]. سوره طه (۲۰)، آیه ۵٫
[۳۶]. «فإن الذی أقره الله تعالی فی فطر عباده و جبلهم علیه أن ربهم فوق سماواته».
[۳۷]. «و أما لفظ الجسم والجوهر والتحیز والجهة و نحو ذلک فلم ینطق بذلک أحد من الصحابة والتابعین لهم بإحسان و سائر أئمة المسلمین من أهل البیت، و غیر أهل البیت. فلم ینطق أحد منهم بذلک فی حق الله لانفیاً و لا إثباتاً».
[۳۸]. «لابد للنبی أن یتوب».
ثبت دیدگاه