نويسنده : محمدجعفر میلان نورانی(دانش پژوه دوره چهارم مؤسسه دارالاعلام لمدرسة اهل البیت( ع)و کارشناسی ارشد مؤسسه مذاهب اسلامی؛)
معرفی کتاب
کتاب الاسعاد فی جواز التوسل و الاستمداد، اثر عبدالهادی محمد الخرسه، از نویسندگان معاصر اهل سنت، به اثبات مشروعیت توسل با استناد به آیات و روایات صحیح اهل سنت می پردازد.[۲] نویسنده بعد از مقدمه، تفاوت بین استعانه و استغاثه را یادآور می شود؛ سپس با آوردن آیاتی از قرآن، حکم طلب از غیر خدا را ذکر می کند؛ آنگاه با استناد به ادله تاریخی، موارد استغاثه اصحاب به رسول خدا (ص) را برمی شمرد و با اعتقاد به اینکه استغاثه به آن حضرت، پس از رحلت شان نیز جایز است، شواهد زنده بودن پیامبر (ص) بعد از مرگ را می نویسد؛ آنگاه به مناسبتی، به بیان جواز تبرک و تبعیت از پیشوایان چهارگانه می پردازد.
کتاب مزبور در دمشق و توسط دار فجر العروبة (در سال ۱۹۹۷م)، در ۸۰ صفحه به چاپ رسیده است.
معرفی مؤلف
عبد الهادی محمد الخرسه، فقیه حنفی مذهب و شاذلی طریقت، متولد و ساکن دمشق، فارغ التحصیل الازهر و صاحب نظر در علوم دینی و تربیتی می باشد. وی از علمای مطرح شام و مصر، کسب اجازه روایت و سلوک طریق نموده است که یکی از آنها، مجاهد و ادیب سوری، عبدالرحمان شاغوری (متوفای ۲۰۰۴م)، از بزرگان طریقت شاذلی در شام می باشد.[۳]
غیر از این کتاب، تاکنون چند اثر دیگر نیز از او به چاپ رسیده است که عبارت اند از:
الاحادیث الموضوعة، شرح قصیدة بوصیری، شرح الحكم العلاویة، شرح كتاب التوحید من صحیح البخاری، الكنوز النورانیة من ادعیة و أوراد السادة القادریة (به همراه گروه نویسندگان).
او همچنین مقالات و جلسات درس بسیاری در فضای مجازی دارد که از باب نمونه، می توان به دو نوشتار تحت عنوان «ردیه ای بر سخنان باطل وهابیت»[۴] و «صوفیان، سلفی های حقیقی هستند»،[۵] اشاره نمود.
ابتدای کتاب
آقای خرسه در مقدمه عنوان می کند، مسئله توسل مورد اجماع تمامی مسلمانان در طول تاریخ بوده و فقط عده انگشت شماری مانند جهمیه، مشبهه و مجسمه با آن مخالف بوده اند. مؤلف وظیفه خود دانسته با استفاده از ادله نقلی و تاریخی، از مشروعیت توسل دفاع کند. او همچنین ادعا دارد این کار، یکی از مهم ترین مصادیق جهاد در راه خداست؛ چراکه باعث حفظ دین از وسوسه ها و شبهات می شود.
آنگاه در مورد معنای لغوی استغاثه و استعانه می نویسد: استغاثه به معنای دادخواهی و پناه جویی است؛ یا از کسی که حقیقتاً مبدأ دادرسی و پناه دادن است (یعنی خدا)، و یا از کسی که خدا وی را بر این کار، قدرت بخشیده است که منظور همان انبیا و اولیا می باشند؛ ولی استعانه طلب کمک است؛ آن نیز یا از خدا و یا از کسانی که خدا به ایشان قدرت کمک کردن عطا نموده است.[۶]
کمک خواهی از غیر خدا، جایز یا حرام؟
جناب خرسه دو پاسخ اجمالی و تفصیلی به این سوال داده است. ابتدا می گوید: از هر شخص و وسیله ای که عادتا قدرت بر انجام کاری را دارند، کمک خواهی جایز است؛ ولی به این شرط که برای آنها قدرت استقلالی قائل نباشیم. او در ادامه چنین تفصیل می دهد: عالم امکان، عالم سبب و مسبب هاست. هر چیزی وابسته به چیز دیگری است و در عین حال هیچ سببی نیز از خدا بی نیاز نیست. خداوند در همه مخلوقات تأثیر می گذارد؛ ولی برخی از آنها (مانند ملائکه) مستقیماً از خدا نشأت می گیرند؛ اما برخی دیگر، به واسطه ضعفی که دارند، با واسطه از خداوند، حول و قوه دریافت می کنند؛ مانند مخلوقات مادی. وی قوانین عالم ملائکه و فراماده را در عالم ماده جاری نمی داند؛ یعنی موجودات در عالم فراماده، اختیار بیشتری دارند؛ ولی در عالم مادی، موجودات صرفاً در جهات خاصی کاربرد دارند و نمی توان توقع هر کمکی از آنها داشت؛ لذا استغاثه از موجودات مادی، محصورتر از موجودات فرا مادی است.
ادله جواز کمک خواهی از غیر خدا
آقای خرسه در اثبات مشروعیت کمک از غیرالله دو آیه می آورد: یک آیه که می فرماید: یکی از پیروان حضرت موسی، از ایشان برای غلبه بر شخص ظالم، کمک خواست: )وَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْه(؛[۷] مشاهده کرد دو نفر در حال نزاعند؛ یکی پیرو او و دیگری دشمنش است. پیرو حضرت موسی۷ به وی استغاثه نمود و آن حضرت، بر آن ظالم غلبه یافت. او این طور استدلال کرده که اگر این عمل حرام بود، بر حضرت موسی۷ واجب بود، آن شخص را از این کمک خواهی نهی کند. آیه دوم مربوط به ذوالقرنین است که خطاب به مردم می گوید: )أَعينُوني بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْما(؛[۸] مرا کمک کنید تا بین شما و متجاوزان مانعی بسازم.
آنگاه اشکالی از طرف منتقدان استغاثه وارد کرده؛ مبنی بر اینکه این ها برای ادیان قبل از اسلام بوده است؛ اما خودش، این طور پاسخ می دهد که مسئله کمک خواستن از غیر خدا، جزء عقاید است و با تبدیل ادیان عوض نمی شود و این شرایع و احکام هستند که امکان تغییر دارند؛ ضمن اینکه در دین اسلام نیز چنین امری جایز است؛ آنجا که خدا می فرماید: )تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى(؛[۹] یک دیگر را در پرهیزکاری کمک کنید.
در ادامه، حدیثی که سلفیان از آن، برای ممنوعیت استعانت از غیر خدا، احتجاج می کنند را می آورد و می گوید: «إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ، وَ إِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّه»؛[۱۰] اگر بخواهی چیزی درخواست کنی، آن را از خدا درخواست کن. او این گونه توضیح می دهد که ابتدا با قلبت به خدا توجه و از او مسئلت کن؛ بعد از آن به برادرانت روی بیاور و از ایشان به شکل زبانی درخواست کن. توجه قلبی به خدا، با توجه زبانی به مومنان، منافاتی ندارد؛ سپس احادیث و آیاتی می آورد که شامل کمک خواهی پیامبر (ص) از افراد است؛ مثل حدیثی که به یکی از اصحاب می فرماید: «فَأَعِنِّي عَلَى نَفْسِكَ بِكَثْرَةِ السُّجُود»؛[۱۱] مرا با سجده هایت کمک کن؛ یا در جریان خیبر فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْه»؛[۱۲] پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا با دست او پیروزی را به ارمغان خواهد آورد؛ در آیه ای دیگر حضرت سلیمان۷ از اطرافیانش درخواست می کند، تخت ملکه سبا را حاضر کنند: )قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها(؛[۱۳]
سپس برای تأیید مدعای خود، چند روایت از اصحاب ذکر می کند که به رسول خدا (ص)از بی آبی و گرسنگی شکوه کردند و به ایشان توسل نمودند و حضرت هم دعایشان را اجابت فرمود؛ مثلاً ابوهریره می گوید: «قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أَسْمَعُ مِنْكَ حَدِيثًا كَثِيرًا أَنْسَاهُ؟… فَغَرَفَ بِيَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: ضُمَّهُ. فَضَمَمْتُهُ، فَمَا نَسِيتُ شَيْئًا بَعْدَهُ»؛[۱۴] به پیامبر (ص) گفتم: روایات زیادی از شما می شنوم ولی فراموش می کنم! حضرت مشتش را پر از آب کرد و فرمود: آن را بچش. وقتی چشیدم، دیگر چیزی را فراموش نکردم.
جناب خرسه اشکال همیشگی سلفیان را ذکر می کند؛ مبنی بر اینکه آنها مخصوص زمان حیات رسول خدا (ص) می باشد؛ ولی جوابی که می دهد، در نوع خود بی سابقه است! وی با حالت تهاجمی به اشکال کنندگان می گوید: هر شخصی معتقد باشد، رسول خدا (ص) یا هر انسان دیگری، در زمان حیات خود قدرتی داشته و بعد از مرگ، آن را از دست داده، مشرک است! چراکه همه کارها و اثرها منتهی به خداوند می شود و همه قدرت ها برای خداست و او نیز نمی میرد! آیا خدایی که به پیامبر زنده قدرتی را عطا فرموده، نمی تواند عین همان قدرت را بعد از مرگ نیز به وی بدهد؟!
همچنین ادعا می کند، هر کس اعتقاد داشته باشد، پیامبر (ص) با مرگش قدرتی از قدرت های دنیوی اش و مقامی از مقاماتش را از دست داده، خطاکار و بلکه کافر است! ما می گوییم: شهادت می دهم محمد۶ رسول خداست، و نمی گوییم، شهادت می دهم رسول خدا بود! و در تشهد می گوییم: سلام بر تو ای نبی۶! و نمی گوییم: سلام بر تو ای کسی که قبلاً نبی بودی! و عقیده داریم ایشان، تمام مقاماتش را هنوز هم داراست.
و چند حدیث برای اثبات حیات انبیا بعد از مرگ شان، ذکر می کند؛ مثل اینکه انبیا در قبرشان نماز می خوانند: «الأنبياء أحياء في قبورهم يصلون».[۱۵] مشابه همین حدیث در مورد حضرت موسی۷ نیز روایت شده: «مَرَرْتُ عَلَى مُوسَى لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي… وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي قَبْرِه»؛[۱۶] در شب معراج، موسی۷ را دیدم که در قبرش نماز می گزارد؛ یا روایاتی که می گوید، اعمال امت بر رسول خدا (ص) عرضه می شود. پیامبر (ص) فرمود: «فَأَكْثِرُوا عَلَيَّ مِنْ الصَّلَاةِ فِيهِ؛ فَإِنَّ صَلَاتَكُمْ مَعْرُوضَةٌ عَلَيَّ»؛[۱۷] زیاد بر من صلوات بفرستید؛ چراکه صلوات شما بر من عرضه می شود. برای تأیید صحت این حدیث، آیه ذیل را نیز ضمیمه می کند: )اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون(؛[۱۸] عمل کنید که خدا، رسولش و مومنان، آنها را خواهند دید.
اما حدیثی که در ادامه می آورد، بسیار جالب توجه است: «عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: كُنْتُ أَدْخُلُ بَيْتِي الَّذِي دُفِنَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ وَأَبِي فَأَضَعُ ثَوْبِي، وَأَقُولُ إِنَّمَا هُوَ زَوْجِي وَأَبِي، فَلَمَّا دُفِنَ عُمَرُ مَعَهُمْ فَوَاللَّهِ مَا دَخَلْتُهُ إِلَّا وَأَنَا مَشْدُودَةٌ عَلَيَ ثِيَابِي، حَيَاءً مِنْ عُمَر»؛[۱۹] جناب عایشه می گفت: مادام که پدرم و شوهرم در یک اتاق مدفون بودند، به راحتی لباسم را بر زمین می گذاشتم؛ ولی از وقتی که خلیفه دوم نیز در کنارشان دفن شد، حجابم را رعایت می کردم. این حدیث، صراحت در اعتقاد به زنده بودن مردگان دارد.
روایات دیگری نیز در مورد زنده بودن مومنان می آورد؛ از جمله اینکه اگر شخصی کار بدی انجام دهد، بستگانش که مرده اند، در عالم برزخ آن را دیده، دعا می کنند تا وی هدایت شود: «إِنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَى أَقَارِبِكُمْ وَعَشَائِرِكُمْ مِنَ الْأَمْوَاتِ، فَإِنْ كَانَ خَيْرًا اسْتَبْشَرُوا بِهِ، وَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ، قَالُوا: اللَّهُمَّ لَا تُمِتْهُمْ، حَتَّى تَهْدِيَهُمْ كَمَا هَدَيْتَنَا»؛[۲۰] همچنین سعید بن مسیب ادعا می کرد، زمانی که جز من هیچ کس در مسجد النبی نبود، از داخل قبر صدای اذان شنیدم: «لَقَدْ رَأَيْتُنِي فِي لَيَالِي الْحَرَّةِ وَمَا فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ أَحَدٌ غَيْرِي، وَمَا يَأْتِي وَقْتَ صَلَاةٍ إِلَّا سَمِعْتُ الْأَذَانَ مِنَ الْقَبْرِ».[۲۱] و یکی از صحابه نیز هنگام دفن دوستش، ندای نماز شنیده است. حدیث دیگری می گوید: «إِذَا كَفَّنَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ فَلْيُحَسِّنْ كَفَنَه»؛[۲۲] کفن خوبی بر مردگان بپوشانید تا بدنشان را حفظ کند.
مؤلف در انتهای مبحث برای تکمیل ادعای خود، این آیه را ذکر می کند: )وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون(؛[۲۳] نپندارید که شهدا مرده اند؛ بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند. او چنین استنباط می کند که مقام انبیا از شهدا بالاتر است؛ بنابراین آنان نیز زنده اند.
توسل و استغاثه به رسول خدا (ص) بعد از رحلت ایشان، توسط صحابه
آقای خرسه در این قسمت، مواردی تاریخی ذکر می کند که اصحاب به قبر ایشان استغاثه کرده و حاجت می خواستند. نمونه معروف آن، جریان خشک سالیِ مدینه (در زمان خلافت عمر است)، که فردی (بر اساس برخی روایات بلال بوده)، به رسول خدا (ص) استغاثه نموده و باران طلبید. تمام صحابه معروف نیز شاهد این عمل بودند و کسی بر وی اعتراضی ننمود. متن حدیث چنین است: «أَصَابَ النَّاسَ قَحْطٌ فِي زَمَنِ عُمَرَ، فَجَاءَ رَجُلٌ إِلَى قَبْرِ النَّبِيِّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، اسْتَسْقِ لِأُمَّتِكَ فَإِنَّهُمْ قَدْ هَلَكُوا».[۲۴]
عثمان بن حنیف نیز نقل می کند: «أَنَّ رَجُلًا ضَرِيرَ الْبَصَرِ أَتَى النَّبِيَّ فَقَالَ: ادْعُ اللَّهَ أَنْ يُعَافِيَنِي… قَالَ: فَأَمَرَهُ أَنْ… يَدْعُوَ بِهَذَا الدُّعَاءِ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ، إِنِّي تَوَجَّهْتُ بِكَ إِلَى رَبِّي فِي حَاجَتِي هَذِهِ لِتُقْضَى لِيَ»؛[۲۵] شخص نابینایی از اصحاب، به رسول خدا (ص) استغاثه برد و ایشان نمازی به وی یاد داد که در آن، ضمن توسل به آن حضرت، از خدا طلب بینایی نماید؛ البته این روایت مربوط به زمان حیات آن بزرگوار است؛ ولی مشابه همین عمل را، شخصی که در زمان خلافت خلیفه سوم، قصد ملاقات با وی را داشت ولی توفیق نمی یافت، به توصیه عثمان بن حنیف انجام داد و به مراد خود رسید. این روایت نیز از این قرار است: «أَنَّ رَجُلًا كَانَ يَخْتَلِفُ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فِي حَاجَةٍ لَهُ فَكَانَ عُثْمَانُ لَا يَلْتَفِتُ إِلَيْهِ وَلَا يَنْظُرُ فِي حَاجَتِهِ فَلَقِيَ عُثْمَانَ بْنَ حُنَيْفٍ فَشَكَا ذَلِكَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ بْنُ حُنَيْفٍ: ائْتِ الْمِيضَأَةَ فَتَوَضَّأْ ثُمَّ ائْتِ الْمَسْجِدَ فَصَلِّ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ قُلِ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ، يَا مُحَمَّدُ إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى رَبِّي… فَانْطَلَقَ الرَّجُلُ فَصَنَعَ مَا قَالَ لَهُ ثُمَّ أَتَى بَابَ عُثْمَانَ… فَأَدْخَلَهُ عَلَى عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَأَجْلَسَهُ مَعَهُ عَلَى الطِّنْفِسَةِ وَ قَالَ: حَاجَتُكَ؟ فَذَكَرَ حَاجَتَهُ فَقَضَاهَا لَهُ».[۲۶]
مؤلف، روایات دیگری در ادامه آورده است؛ از جمله اینکه عایشه افرادی را که از قحطی رنج می بردند، به استغاثه به قبر رسول خدا (ص) توصیه می نمود: «قُحِطَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ قَحْطًا شَدِيدًا، فَشَكَوْا إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَتْ:” انْظُرُوا قَبْرَ النَّبِيِّ فَاجْعَلُوا مِنْهُ كِوًى إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّمَاءِ سَقْفٌ. قَالَ: فَفَعَلُوا، فَمُطِرْنَا مَطَرًا»؛[۲۷] اهل مدینه از فرط قحطی به عایشه شکوه بردند. وی توصیه کرد، در سقف بالای قبر ایشان شکافی ساختند که آسمان به آن مزار مطهر، متصل شد؛ آنگاه باران بارید.
حتی خود رسول خدا (ص) نیز به انبیای سابق، توسل می جست؛ از باب مثال، هنگامی که جناب فاطمه بنت اسد، (مادر امیرالمؤمنین علی۷)، را به خاک می سپرد، با توسل به پیغمبران، از خداوند برای او طلب مغفرت نمود: «لَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمٍ أُمُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، دَخَلَ عَلَيْهَا رَسُولُ اللهِ: فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا فَقَالَ… اللهُ… اغْفِرْ لِأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ… بِحَقِّ نَبِيِّكَ وَ الْأَنْبِيَاءِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِي»؛[۲۸] هنگامی که فاطمه بنت اسد درگذشت، پیامبر (ص) بر مزار ایشان وارد شد و گفت: خدایا به حق فرستادگانت، مادرم فاطمه را رحمت نما.
مؤلف در ادامه به ذکر شبهه ای می پردازد. سوال این است که چرا خلیفه دوم وقتی با شکایت مردم مبنی بر قحطی و گرسنگی روبرو شد، به جای اینکه مستقیماً به قبر رسول خدا (ص) استغاثه نماید، به ابن عباس پناه جست؟ آنگاه خود چنین پاسخ می دهد که وی این کار را به این نیت انجام داد که نشان دهد، استغاثه از غیر انبیا نیز جایز است.
محقق مالکی نیز به خوبی این اشکال را پاسخ می دهد و می گوید: عدم توسل عمر به قبر رسول خدا (ص)، صرفاً بر عدم وجوب این عمل دلالت می کند؛ نه بر حرمت و نه حتی بر کراهت. شاهدش این است که در آنجا، عمر به اسما و صفات خداوند نیز توسل نجست. آیا این عمل حرام بوده که وی آن را انجام نداده است؟!
مؤلف این مبحث را نیز با یک پرسش و پاسخ، به پایان می برد. سوال این است که بر فرض که توسل به انبیا بعد از رحلت شان جایز باشد، ولی آیا چنین عملی واقعاً منفعت هم دارد؟ در پاسخ، ضمن جواب مثبت، به این روایت اشاره می کند که حضرت موسی۷ در برزخ از خداوند درخواست نمود، نمازهای واجب بر امت را از پنجاه نماز، به پنج نماز تخفیف دهد. با این روایت چنین می توان نتیجه گرفت که انبیا در برزخ، قادر به انجام برخی اعمال می باشند.
آیات دال بر جواز استمداد از غیر خدا
در این مبحث، جناب خرسه برای اثبات کمک خواهی از غیر خدا، اول به قرآن کریم استناد می کند. در آیه اول خداوند می فرماید: )إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفين(؛[۲۹] شما از پروردگارتان کمک خواستید و من با هزار ملک، شما را یاری نمودم. استنباطی که مؤلف از این آیه می کند، در نوع خود بدیع است. وی می گوید: اصحاب، از خدا یاری خواستند و خدا هم که مبدأ قدرت و حول و قوه است، آنها را با ملائک یاری کرد؛ یعنی ملائک وسیله خدا برای کمک رسانی به مخلوقات شدند؛ پس چه دلیلی دارد انبیا و اولیا وسیله خدا قرار نگیرند؟! مگر قدرت، تماماً در دست خدا نیست؟ چه کسی حق دارد برای خدا محدوده تعیین کند و بگوید پیامبران را نمی توان وسیله ای برای مدد خواستن از خدا قرار داد؟ آنگاه شبهه ای را مطرح می کند، که چرا خدا خود مستقیماً بندگانش را کمک نمی کند و با واسطه مدد می فرستد؟ او در پاسخ به این سوال چنین می گوید که این دنیا، نظام مادی و علت و معلول است و برای موجودات مادی، قابل هضم نیست که بدون وسیله، کمکی از جانب خدا برسد و مثلاً طلا یا پولی برای فرد ظاهر شود؛ به طوری که گفته شده، اینکه خدا با واسطه یاری رساند، از بی واسطه بودن بهتر است.
آیه دوم نیز چنین می فرماید: )يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا(؛[۳۰] خداوند به ملائک وحی نمود که من با شما هستم؛ پس مومنان را ثابت قدم بدارید. مؤلف برای این آیه نیز استدلال جالبی دارد:
خداوند خود را همراه فرشتگان می داند؛ با اینکه خالقشان است؛ بنابراین هم می توان گفت ای خدا! مرا ثابت قدم نما، و هم می توان گفت ای ملائک! قدم های ما را تثبیت کنید؛ با توجه به اینکه مقام انبیا از ملائک بالاتر است، بنابراین از آنها نیز می توان به همین شکل، مدد خواست.
آیه سوم می گوید: )إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا… يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَة(؛[۳۱] اگر صبر و تقوا پیشه سازید، خداوند با پنج هزار ملک شما را یاری می نماید؛ پس اگر خدا می تواند با فرشتگان به ما کمک کند، چه مشکلی دارد که با واسطه های دیگر نیز مدد رساند؟
در آیه چهارم می فرماید: )وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنين(؛[۳۲] اگر مشرکان بخواهند بر تو خدعه زنند، خدا تو را کافی است که با یاری اش و با مومنان، تو را تأیید نمود. وجه استدلال این است که لفظ «مومنان» در آیه، مطلق است و شامل عموم انسان های مومن می شود؛ پس اگر خداوند به واسطه عموم مومنان، پیامبرش را تأیید می کند، با این حساب، مومنان برگزیده و شایسته نیز چنین مقامی را دارند و می توان از آنها برای تأیید الهی، کمک خواست.
وی می افزاید: آیه ای هم که می فرماید: )يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين(؛[۳۳] ای پیامبر! خدا تو را کافی است و پیروان مومنت. این آیه نیز ناظر بر همین معناست و آن را نقض نمی کند؛ بلکه یا می گوید خدا و مومنان، برایت کافی اند و یا معنا این است که خدا برای تو و مومنان، کافی است.
آیه پنجم می فرماید: )فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها(؛[۳۴] خدا او را با لشکریانی که نمی بینید، تأیید نمود. او از این آیه چنین استنباط نموده که ارواح نیز جزء لشکریانی می باشند که قابل دیدن نیستند و یقیناً ارواح انبیا و اولیا از همه ارواح والاتر است.
در آیه ششم می گوید: )آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس(؛[۳۵] به حضرت عیسی۷ بینایی دادیم و وی را توسط روح القدس تأیید کردیم؛ اگر حضرت عیسی با تأیید الهی بتواند کور را بینا و مجسمه گلی را زنده نماید، چه مشکلی دارد که پیامبر خاتم۶ نیز مورد تأیید خداوند قرار گیرد؟ آیا ایشان افضل از مسیح نیست؟
در آیه هفتم نیز فرموده: )فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنين(؛[۳۶] خداوند مولای پیامبر (ص) است و جبرئیل و مومنان شایسته نیز، پشتیبانش می باشند. وی استدلال را با این سوال آغاز می کند که چرا قرآن صرفاً نفرموده، خداوند مولایش است؟ به این خاطر که حمایت جبرئیل و مومنان از آن حضرت، جلوه ای از جلوه های نصرت الهی است. وی ندای «ای جبرئیل! مرا نصرت ده» را بر همین اساس، مشروع می داند.
احادیث دال بر جواز استعانت و استغاثه از غیر خدا
آقای خرسه در این فصل به ذکر دسته ای از روایات می پردازد که در آنها، مردم به انبیای خدا و مردم عادی پناه می برند و آنها نیز مردم را از این کار نهی نمی کنند؛ مثلاً حدیثی می گوید: «إِنَّ الشَّمْسَ تَدْنُو يَوْمَ القِيَامَةِ، حَتَّى يَبْلُغَ العَرَقُ نِصْفَ الأُذُنِ، فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ اسْتَغَاثُوا بِآدَمَ، ثُمَّ بِمُوسَى، ثُمَّ بِمُحَمَّدٍ»؛[۳۷] در روز قیامت مسلمانان به حضرت آدم، نوح، موسی، عیسی و پیامبر خاتم۶ متوسل می شوند تا به بهشت بروند.
سپس شبهه ای را طرح و آن را رد می کند؛ مبنی بر اینکه ادعا شده، این احادیث ضعیف است. در جواب می گوید: این احادیث ضعیف نیست و هر کس چنین حکمی داده، طبق هوا و هوس خود سخن گفته؛ ضمن اینکه حتی اگر ضعیف هم باشد، عمل مسلمانان در طول تاریخ به آن احادیث، ضعف شان را جبران می کند.
بعد در بحثی جدید می پرسد که جاه چیست و از کجا می توان فهمید، شخصی جاه دارد یا خیر؟ خود در پاسخ می گوید: جاه، آبرویی است که انسان صالح نزد خدا دارد و اینکه انسان ها جاه و وجاهت دارند یا خیر، فقط از آیات و روایات فهمیده می شود.
آنگاه حدیثی را که سلفیان به آن استناد می کنند بیان می کند و می گوید: «إِنَّهُ لَا يُسْتَغَاثُ بِي، إِنَّمَا يُسْتَغَاثُ بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»؛[۳۸] به من (پیامبر (ص)) نه! بلکه فقط باید به خدا استغاثه شود. او در جمع این روایت با روایات سابق می گوید: هیچ کس و هیچ چیز مستقلاً قدرتی ندارد تا بتواند کاری برای ما انجام دهد. ما در حقیقت با استغاثه به رسول خدا (ص)، به خود خدا استغاثه می کنیم.
تبرک به آثار رسول خدا (ص) بعد از وفات آن حضرت
نویسنده بعد از اتمام بحث استمداد از غیر از خدا، متعرض مسئله تبرک و جواز آن می گردد. وی با ذکر روایاتی ادعا دارد، این عمل کاملاً مشروع و در میان صحابه مرسوم بوده است؛ مثلاً اصحاب به مو، جُبه، منبر و خاک مزار ایشان تبرک می جستند. از جمله آن احادیث، حدیثی است که مسلم روایت کرده و می گوید: «هَذِهِ جُبَّةُ رَسُولِ اللَّهِ… كَانَتْ عِنْدَ عَائِشَةَ حَتَّى قُبِضَتْ… فَنَحْنُ نَغْسِلُهَا لِلْمَرْضَى يُسْتَشْفَى بِهَا»؛[۳۹] جبه پیامبر (ص) تا وفات عایشه، نزد او بود. ما آن را می شستیم و آن را بر بیماران تبرک می کردیم تا شفا بیابند. خرسه ادعا می کند، حتی جناب شافعی نیز به آثار احمد بن حنبل متبرک شده است.[۴۰]
لزوم اتباع از پیشوایان اهل سنت
جناب خرسه در ادامه بحث حاشیه ای، به اهمیت تبعیت از پیشوایان چهارگانه اهل سنت می پردازد و ضمن واجب دانستن آن، آیات و روایاتی نیز برای اثبات ادعایش ذکر می کند.
استدلال به قرآن بر لزوم اتباع
مؤلف ابتدا به آیه ای از سوره حمد اشاره می کند: )اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ! صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم(؛[۴۱] ما را به صراط مستقیم راهنمایی کن؛ راه کسانی که به آنها نعمت داده ای. او مصداق بارز این آیه را انبیا و شهدا و در مراتب بعدی، عالمان می داند. وی چنین استدلال می کند که مردم عادی و کسانی که نمی توانند تأثیر گذار باشند، باید تابع همین دانشمندان باشند وگرنه به راه مغضوبان و گمراهان خواهند افتاد.
آیه بعدی می فرماید: )وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم(؛[۴۲] اگر مردم مسائل را به پیامبر (ص) و اولوالامر حواله می دادند، اهل استنباط و اجتهاد، آن را می فهمیدند که دستور می دهد انسان ها نباید بدون علم وارد مسئله ای شوند و باید آن را به کارشناسان ارجاع دهند.
آیه سوم این است که خدا از قول مومنان می فرماید: )يَقُولُونَ… اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماما(،[۴۳] ما را پیشوای پرهیزکاران قرار بده. پیشوایی بر مومنان، صرفاً از طریق قرآن است و از طریق تفسیر به رأی نمی توان به چنین مقامی دست یافت؛ چنان که رسول خدا (ص) در توصیف خوارج فرمود: «فَإِنَّ لَهُ أَصْحَابًا يَحْقِرُ أَحَدُكُمْ صَلَاتَهُ مَعَ صَلَاتِهِمْ… يَمْرُقُونَ مِنْ الْإِسْلَامِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنْ الرَّمِيَّة».[۴۴] که مضمون آن چنین است، که اگر عبادت های آن ها را ببینید، عبادت خودتان را بی ارزش خواهید دانست؛ ولی آنها تفسیر به رأی نمودند و به راه شیطان افتادند؛ آنگاه چنین نتیجه می گیرد که وقتی مردم از کسب علم محروم باشند، باید از افرادی تبعیت کنند که در راه قرآن قرار دارند، تا گمراه نشوند.
آیه چهارم نیز چنین می گوید: )يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُور(؛[۴۵] در قیامت، گناه کاران به مومنان می گویند: اجازه بدهید از نورتان استفاده کنیم؛ ولی نمی توانند از آن بهره ببرند و بین آنها و بهشتیان دیواری کشیده می شود؛ آنگاه مؤلف استدلال می کند که چون آنان در دنیا از عالمان بهره نبردند و به ایشان بی اعتنایی کردند، اثر کارشان این است که در آخرت نیز از دانشمندان دین جدا بیفتند.
آیه پنجم: )إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا(؛[۴۶] اگر باتقوا باشید، خداوند به شما قدرت جداسازی حق از باطل را عطا خواهد نمود. وجه استدلال این است که یکی از عوامل زیاد شدن تقوا، دوری از شبهات است. این میسر نمی شود مگر با رجوع به انسان هایی که خود، به واسطه داشتن تقوای بسیار، چنین قدرتی دارند؛ بنابراین تکفیری ها که بر اثر پیروی از شبهات، مسلمانان را می کشند، به کلی در راه باطل افتاده اند.
آیه ششم نیز فرماید: )فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِه(؛[۴۷] خداوند اهل ایمان را به خواست خود درباره حقی که مورد اختلاف بود، هدایت کرد؛ بنابراین هر کس از علم خدا و راه قرآن توشه برگیرد، مورد هدایت خداوند قرار خواهد گرفت که قاعدتاً، تبعیت از چنین شخصی نیز هدایت است.
و آیه بعدی می گوید: )يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين(؛[۴۸] ای مومنان! از خدا بترسید و با راست گویان باشید. او ادعا می کند، راست گو کسی است که در مسیر خدا باشد و هر آنچه خدا امر می کند عمل کند و تبعیت از وی نیز مطلوب است.
استدلال به حدیث
در آخرین مبحث کتاب، احادیثی در لزوم تبعیت از دانشمندان و صاحبان مذاهب فقهی ذکر می کند. روایاتی از این قبیل که جانشینان رسول خدا (ص) در صورت کلی، فقها و راویان احادیث ایشان هستند و اینکه آن حضرت، مردم را در شبهات، به آنها ارجاع داده است؛ مثل این حدیث: «رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَاءَنَا. قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا خُلَفَاؤُكُمْ؟ قَالَ: الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي، يَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَسُنَّتِي، وَيُعَلِّمُونَهَا النَّاسَ»؛[۴۹] پیامبر از خداوند برای جانشینانش، رحمت می خواست. پرسیدیم: جانشینانت کیستند؟ فرمود: کسانی که بعد از من می آیند، احادیث و سنت مرا روایت می کنند و به مردم آموزش می دهند.
نتیجه
مؤلف در این کتاب زحمت بسیاری کشیده و در عین کم حجم بودن کتاب، دلایل بدیع و جالب توجهی ارائه کرده است. وی از جدیدترین شبهاتی که در مورد حیات برزخی انبیا و اولیا، و کمک خواستن از آنان وارد شده است غافل نبوده و آیات و روایاتی که در پاسخ آورده را ناظر به آنها نوشته است. البته این کتاب نیز مانند برخی از آثاری که در اثبات مشروعیت توسل، تبرک، استغاثه و امثال آن عرضه شده، کشکول وار است و ضمن تمرکز بر یک مورد، نمی خواهد از سایر موضوعات دور بماند؛ به همین جهت، تبرک را نیز ذکر کرده است؛ ولی به هر تقدیر، اثری ارزشمند و مبنتی بر آیات، روایات صحیح و عقل سلیم می باشد.
منابع
۱. قرآن کریم.
۲. سعادتی، قادر، استغاثه در مکتب اهل بیت؛ پاسخی به شبهه وهابیت، قم: دارالاعلام لمدرسة اهل البیت، چاپ اول، ۱۳۹۴ش.
۳. ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ریاض: مکتبة الرشد، چاپ اول، ۱۴۰۹ق.
۴. ابن حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد بن حنبل، تحقیق: شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.
۵. ابن عساکر، علی بن الحسن، تاریخ مدینة دمشق؛ و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الاماثل، تحقیق: عمر بن غرامة العمری، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
۶. ابوداود سجستانى، سلیمان، سنن ابى داود، تحقیق: سید ابراهیم، قاهره: دارالحدیث، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.
۷. ابويعلى موصلی، احمد، مسند ابی يعلى، تحقيق: حسين سليم اسد، دمشق: دارالمأمون للتراث، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
۸. بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر، بیروت: دار طوق النجاة، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
۹. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقیق: احمد محمد شاکر، قاهره: دارالحدیث، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۱۰. دارمى، عبدالله بن عبدالرحمان، مسند الدارمی؛ المعروف بسنن الدارمی، تحقیق: حسین سلیمدارانى، ریاض: دارالمغنی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
۱۱. طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد- عبد المحسن بن إبراهيم الحسينی، قاهره: دار الحرمين، بی تا.
۱۲. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید سلفی، قاهره: مکتبة ابن تیمیة، چاپ دوم، بی تا.
۱۳. طبری لالكائی، هبة الله بن الحسن، كرامات اولياء الله، تحقيق: احمد سعد الحمان، رياض: دار طيبة، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
۱۴. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره: دار الحدیث، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
۱۵. هیتمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد؛ و منبع الفوائد، تحقیق: حسام الدین قدسی، قاهره: مکتبة القدسی، ۱۴۱۴ق.
پی نوشتها:
[۱]. قطب، سید، معالم في الطریق، دارالشروق، ریاض، ۱۳۹۹ق-۱۹۷۹م.
[۲]. همچنین شخصی بهنام زکی محمد ابوسریع، در کتابی تحت عنوان «ارشاد العباد إلى بطلان التوسل والاستمداد» به رد این اثر پرداخته است.
[۳].https://alawi1934-ar.blogspot.com/2018/01/blog-post_664.html
[۴]. http://cb.rayaheen.net/showthread.php?tid=34027&last
[۵]. http://sy-okh.ahlamontada.net/t493-topic
[۶]. «آنچه در تفاوت بین استغاثه و استعانه بهنظر میرسد، این است که در استغاثه، اضطرار و درماندگی شخص، مطرح است؛ لذا به درخواستهای روزمره مردم از یکدیگر، یا درخواست از اولیای الهی بدون حال اضطرار، استغاثه گفته نمیشود و استعانه اطلاق میگردد»؛ (سعادتی، قادر، استغاثه در مکتب اهلبیت،ص۱۸)؛ «لذا سلفیان عمدتا استغاثه را شرک میدانند ولی در مورد استعانه، چنین عمومیتی در نظراتشان دیده نمیشود».
[۷]. سوره قصص، آیه۱۵٫
[۸]. سوره کهف، آیه.۹۵
[۹]. سوره مائده، آیه.۲
[۱۰]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۴، ص۳۸۱، ح ۲۵۱۶٫
[۱۱]. نیشابوری، مسلم، صحيح مسلم، بَابُ فَضْلِ السُّجُودِ وَ الْحَثِّ عَلَيْه، ج۱، ص۳۵۳، ح ۴۸۹٫
[۱۲]. بخاری، محمد، صحيح البخاري، ج۵، ص۱۱۷، ح۲۶۳۷٫
[۱۳]. سوره نمل، آیه ۳۸٫
[۱۴]. بخاری، محمد، صحیح البخاری، ج۱، ص۳۵، ح۱۱۹٫
[۱۵]. ابویعلی، احمد، مسند ابییعلی، ج۶، ص۱۴۷، ح۳۴۲۵٫
[۱۶]. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۴۵، ح۲۳۷۵٫
[۱۷]. ابوداود، سليمان بن اشعث، سنن أبيداود، ج۱، ص۴۵۱، ح۱۰۴۷٫
[۱۸]سوره توبه، آیه۱۰۵٫
[۱۹]. ابنحنبل شیبانی، مسند أحمد بن حنبل، ج۴۲، ص۴۴۱، ح۲۵۶۶٫
[۲۰]. همان، ج۲۰، ص۱۱۴، ح۱۲۶۸۳٫
[۲۱]. لالكائی، هبةالله بن الحسن، كرامات الأولياء، ج۹، ص۱۸۳، ح۱۲۰٫
[۲۲]. نیشابوری، مسلم، صحيح مسلم، ج۲، ص۶۵۱، ح۹۴۳٫
[۲۳]. سوره آلعمران، آیه ۱۶۹٫
[۲۴]. ابنأبیشيبه، عبدالله، المصنّف في الأحاديث والآثار، ج۶، ص۳۵۶، ح۳۲۰۰۲٫
[۲۵]. «نام وی ذکر نشده است»؛ (ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذي، ج۵، ص۳۸۸، ح۳۵۷۸).
[۲۶]. هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، ج۲، ص۲۷۹، ح۳۶۶۸٫
[۲۷]. دارمى، عبدالله بن عبدالرحمان، مسند الدارمي، ج۱، ص۲۲۷، ح۹۳٫
[۲۸]. طبرانی، سليمان، المعجم الكبير، ج۲۴، ص۳۵۱، ح۸۷۱٫
[۲۹]. سوره انفال، آیه ۹٫
[۳۰]. سوره انفال، آیه ۱۲٫
[۳۱]. سوره آلعمران، آیه ۱۲۵٫
[۳۲]. سوره انفال، آیه ۶۲٫
[۳۳]. سوره انفال، آیه ۶۴٫
[۳۴]. سوره توبه، آیه ۴۰٫
[۳۵]. سوره بقره، آیه ۲۵۳٫
[۳۶]. سوره تحریم، آیه ۴٫
[۳۷]. بخاری، محمد، صحيح بخاری، ج۲، ص۱۲۳، ح۱۴۷۵٫
[۳۸]. هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۱۵۹، ح۱۷۲۷۶٫
[۳۹]. نیشابوری، مسلم، صحيح مسلم، ج۳، ص۱۶۴۱، ح۲۰۶۹٫
[۴۰]. ابنعساکر، علی بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، ج۵، ص۳۱۲٫
[۴۱]. سوره فاتحه، آیات ۷-۶٫
[۴۲]. سوره نساء، آیه ۸۳٫
[۴۳]. سوره فرقان، آیه ۷۴٫
[۴۴]. نیشابوری، مسلم، صحيح مسلم، ج۲، ص۷۴۴، ح۱۴۸٫
[۴۵]. سوره حدید، آیه ۱۳٫
[۴۶]. سوره انفال، آیه ۲۹٫
[۴۷]. سوره بقره، آیه ۲۱۳٫
[۴۸]. سوره توبه، آیه ۱۱۹٫
[۴۹]. طبرانی، سليمان، المعجم الاوسط، ج۶، ص۷۷، ح۵۸۴۶٫
ثبت دیدگاه