بسم الله الرحمن الرحیم
آقای اعتصامی
مقدمه
اجماع شیعه بر این است که برای دریافت معارف الهی، تمسک به کتاب و عترت ضروری است و رهاکردن هرکدام از این دو ثقل، گمراهی و ضلالت در پیش دارد؛ لکن آنچه باعث اختلاف میان علمای شیعه و سنی شده، کیفیت مراجعه به قرآن کریم و چگونگی برداشت مفاهیمی است که برای ما حجیت دارند. «تفسیر» و «تبیین آیات الهی»، نقش اصلی را در این برداشت دارند.
برای تفسیر قرآن، روشهای مختلفی را بیان و تأسیس کردهاند. یکی از روشهای مشهور، «تفسیر قرآنبهقرآن» است. در این نوع تفسیر، مبانی متعددی وجود دارد که به دو مبنای مشهور اشاره میکنیم:
۱٫ آیات الهی برای تفسیر و تبیین خود، به هیچگونه قرینه و مبیّن منفصل و خارجی، حتی سنت، نیاز ندارند. ادلۀ این مطلب، بهطور اجمال به این شرح است:
اولاً قرآن تبیاناً لکل شیء است و وقتی بیانگر همهچیز باشد، بیانگر خودش هم میشود.
ثانیاً قرآن نور است و برای روشنایی، نیاز به نور ندارد.
ثالثاً سنت در حجیت خود، وامدار قرآن است و اگر از قبل، آیات قرآن برای ما روشن نباشند، چگونه میتوانیم سنت را به آن عرضه کنیم؟
رابعاً بر فرض که قرآن گویا نباشد، وقتی که خود سنت هم حجیت ندارد، چگونه میتواند قرآن را تبیین کند؟! پس سنت هیچ نقشی در تبیین و تفسیر اصل مفاهیم برداشتشده از آیات الهی ندارد.
به تعبیر دیگر، معناهای برداشتشده از ظواهر قرآن، بدون مراجعه و فحص از سنت، حجیت دارند؛ لکن با این منافات ندارد که در بطنها یا جزئیات بیشتر معارف و احکام قرآن، نیازمند به سنت باشیم.
در میان علمای شیعه، مشهورترین شخصیتی که قائل به این مبناست، «علامه طباطبایی» و در ادامه، شاگرد ایشان، «آیتالله جوادیآملی» است.
۲٫ مبنای دیگر در تفسیر قرآنبهقرآن، این است که جستوجو و فحص از سنت، حتی برای تفسیر قرآنبهقرآن لازم و ضروری است. دلایل آنها بدین شرح است:
اولاً تبیانبودن قرآن، زمانی محقق میشود که معلم و مبیّن داشته باشد: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس». پس حتی برای تفسیر قرآنبهقرآن، فحص از سنت و روایت لازم است.
ثانیاً حجیت سنت، برگرفته از قرآن نیست؛ بلکه در رتبۀ نخست، برخاسته از عصمت است و همان گونه که آیات قرآن را از زبان معصوم میپذیریم، بقیۀ تبیینها و فرمایشها را نیز با تکیه بر عصمت او، قبول میکنیم.
در نتیجه، حجیت قرآن استقلالی است. نور و تبیانبودن قرآن هم با تبیین و روشنگری معلم منافات ندارد.
استاد جوادیآملی
به نظر میآید که اگر صورتبندی جدیدی از مباحث ارائه کنیم، شاید بسیاری از پراکندگیهایی که بعضاً متعارض هستند یا از آنها برداشت تعارض میشود، حل شود و به وحدت برسیم.
فصل اول
دین دو منبع دارد: منبع هستی و منبع معرفتی.
منبع هستی: یعنی ارادۀ تشریعی خداوند متعال. همان طور که خداوند، با ارادۀ تکوینی خود، «کن فیکون» کرد و هستی را ایجاد کرد و نور به وجود بخشید، در عالم تشریع هم بر مبنای ارادۀ تشریعی او، دین شکل میگیرد.
پس خاستگاه دین عبارت است از ارادۀ تشریعی خداوند متعال؛ بهگونهای که هیچکس در این رابطه دخیل نیست و هیچ واسطهای، نقشی در این اراده و شکلگیری دین ایفا نمیکند. حتی یک «واو» هم از این مسئله، متعلق به کسی یا ارادۀ کسی نیست. «لو تقول علینا بعض الاقاویل» نشانگر همین مسئله است و در این مسئله، پیامبر اکرم صل الله و علیه و آله هم هیچ سهمی ندارد و فقط تابع است.
منبع معرفتی: بعد از اینکه دین، به ارادۀ تشریعی خداوند شکل گرفت و ایجاد شد، در قالب معرفت و شناخت برای انسانهای خاص باز میشود که آنها، انبیای الهی و سفرای ربوبی هستند. اینکه ارائۀ دین، مِن وراء حجاب یا رسول است و… محل بحث نیست. آنچه بهعنوان دین ارائه شده است، از ناحیۀ وحی مشخص میشود. پس منبع معرفتی دین را فقط وحی میدانیم. اینکه وحی چیست و چگونه برای بشر حاصل میشود، جایگاه خاص خودش را دارد.[۱]
ظهور منبع معرفتی
مرحلۀ بعد این است که وقتی این وحی بخواهد ارائه شود و به جهان کثرت و طبیعت و انسانیت وارد شود، شکل و قالب خاص خود را پیدا میکند؛ یعنی وقتی وحی نازل میشود، جلوۀ دیگری پیدا میکند.
این وحی به دو صورت شکل میگیرد: «قرآن کریم» و «عترت یا سنت.» این دو، ظرف ظهور وحی هستند. در مرحلۀ اعلیٰ، حیثیت وحدانی بین اینها وجود دارد؛ یعنی بین قرآن و عترت تفکیک نیست؛ بلکه این حقیقت، با انبیای الهی بالذات متحقق است؛ یعنی بین آنها، بهشکل حقالیقینی عینیت وجود دارد.
وقتی وحی، به نشئۀ طبیعت میآید، قالبها از وحدت به کثرت و تعدّد تبدیل میشود. در این مرحله، سؤال مطرح میشود که نقش قرآن نسبت به سنت و سنت، نسبت به قرآن چیست؟
گفتیم که اینها یک حقیقت هستند و به اقتضای عالم طبیعت، تعدد و کثرت پیش آمده است؛ لذا در روایات داریم که اگر انسان کامل بخواهد بهصورت کتاب در بیاید، قرآن میشود و اگر قرآن بخواهد انسان شود، رسولالله صل الله و علیه و آله میشود.
اگر به این مطالب توجه کنیم، نگاهمان برای جمع بین این دو، بهشکل دیگری میشود. یکی را راه میبینیم و دیگری را راهنما. تعابیری مانند «ثقل اکبر» و «ثقل اصغر» بهلحاظ نشئۀ طبیعت و انسانیت است. ما باید نسبت بین این دو را به خوبی بررسی کنیم. راه (قرآن) حقیقت مستقلی است؛ ولی بهشکلی که با راهنما هماهنگی دارد.
مرحوم علامه معتقدند که هر دو به نوبۀ خود، در جایگاه خود تام و تمام هستند. راه در راه بودنش و راهنما در راهنما بودنش تام است؛ اما به این معنا نیست که هرکدام به تنهایی میتوانند معرفت دینی ایجاد کنند. اگر مشاهده، در عالم اعلیٰ باشد، این تقسیمبندی صحیح نیست و حقیقت بهطور کامل مشخص است؛ چون عینیت و وحدت وجود دارد و در عالم طبیعت است که هم راه میخواهیم و هم راهنما. هم راه باید هموار و روشن باشد و هم راهنما باید در راهنمایی خود کامل باشد؛ ولی معنایش این نیست که قرآن بدون سنت، بتواند فهم معرفت دینی ایجاد کند؛ بلکه فقط در راهبودن خودش راهی تمام است.
اینکه قرآن را بهتنهایی برای معرفت دینی کافی بدانیم، خطایی واضح است. مرحوم علامه چنین اعتقادی به قرآن دارد؛ یعنی باید با مطالعه و تفسیر و…، این همواری قرآن را بهعنوان راهی تمام بیابیم.
در «تفسیر المیزان» تلاش بر این است که قرآن، لو خُلّی و طبعُه، با صرف نظر از روایاتی که میآید، در فهم خودش بیان است. در یک تقسیمبندی میگوییم که یک بیان داریم و یک تبیین و یک تفسیر. مرحوم علامه، تلاششان این است که قرآن را در بیانبودن به کمال برسانند؛ یعنی راهی که خدا پیش روی بشر گذاشته، هموار است و هیچ ابهام و اجمالی ندارد و میتواند خودش را بهعنوان راه نشان بدهد. برخی وقتها، سنت، راهبودن قرآن را برای ما روشن میسازد.
مرحوم علامه هم در مقدمۀ کتابشان میگویند که ما این روش را از اهلبیت علیهم السلام آموختیم که قرآن بیان است و تبیین، کار پیامبر صل الله و علیه و آله و آل اوست. اما تفسیر میماند که کار عالمان دینی است؛ یعنی همین مدلولهای الفاظ و مفاهیم و نشانههایی مثل عاموخاص و مطلقومقید و… را بیان کنند و روشن سازند. اینها دیگر تبیین نیست.
پس تمام فرمایش علامه این است که قرآن بیان است و اگر چنین نبود، نوربودن و راهبودن و تحدی و… معنا نداشت.
«» و «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» نمونههایی برای بیانبودن قرآن است. «علیٰ» در این آیه، یعنی اول باید خدا را ببینی. یعنی قبل و بعد و حین هر چیز خدا باید باشد. امثال این آیات، جهاتی را نشان میدهند که میشود بهعنوان بیان برای قرآن اشاره کرد. پس تفسیر، به این سبکی که بیان شد، برای عالمان دینی است.
مسئلۀ بعدی، تدبر و تعقل است. همۀ اینها، راههایی است که قرآن پیشنهاد داده تا مفسّر، به تفسیر حقیقی برسد. برخی تدبر را در مقابل تفسیر آوردهاند؛ ولی ما میگوییم که مثل تعقل و… است و محصول آن، تفسیر میشود.
تبیینی که آیۀ شریفه میفرماید، به روح و باطن قرآن برمیگردد که جای هیچ احدی نیست؛ لذا روایاتی هم که از حضرات معصوم علیهم السلام در خصوص آیات وجود دارند، بیان مدلولها و ظواهر و… نیست؛ بلکه نقش تبیینی دارند.
مرحوم علامه در دو سطح، کار قرآنی میکنند: سطح تفسیری که چگونگیاش گذشت و پرداختن به بیان قرآن، با توجه به تبیینهای اهلبیت علیهم السلام .
دکتر نصیری
نکتۀ اول اینکه به نظریه و دقت علامه طباطبایی، اگر نگوییم اصلاً نپرداختهاند، منتها کم پرداخته شده است. بر همین اساس، بهطور صحیح هم نقد نمیشود. اینکه تفسیر قرآنبهقرآن را با استفاده از اسم آن بیان کنیم و بگوییم که آیات را با آیات بفهمیم، اشکالی ندارد و اصلاً بحث این نیست. مطلبی که آقای جوادی فرمودند، بسیار مطلب زیبایی است؛ ولی مشکل اینجاست که این مطلب، نظریۀ علامه طباطبایی نیست و نظریۀ خودشان است.
و اما محل بحث این است که قرآن در یک تقسیمبندی، به دو قسم تقسیم میشود:
قرآن شأنی: ناظر به حقیقت و ماهیت ماورایی و باطن و اسرار معارف قرآن است. مشمولان این مقام، در مرحلۀ اول پیامبر صل الله و علیه و آله و در مرحلۀ بعدی، اهلبیت علیهم السلام و در مرحلۀ سوم، «راسخان در علم» هستند.
در مرتبۀ شأنی، امامصادق علیه السلام فرمودند:
…وانا اعلم بکتاب الله و فیه بدع الخلق و ما هو کائن و فیه خبر سماء و خبر الارض و… اعلم ذلک کما انظر الی کفی.
قرآن فعلی: آموزههایی که از ظاهر آیات فهم و استخراج میشود. قبل از علامه طباطبایی، صدرالمتألهین مطالبی را که آقای جوادی در مسئلۀ حقیقت قرآن فرمودند که حقیقتاً بسیط است و عینیت با اهلبیت علیهم السلام دارد و در عالم طبیعت به کثرت میانجامد، بیان کرده است.
ملاصدرا در جلد هفتم تفسیرش، ذیل آیۀ «تنزیل من رب العالمین»عباراتی دارد و در جلد هفتم «اسفار» هم در تفاوت کلام با کتاب و قرآنیت با فرقانیت مطالبی بیان میکند. قرآنیت را میگوید که مقام امر و فرقانیت مقام خلق است. در همین جا بیان میکند که نخستین مطلبی که خدا ایجاد میکند، حروف عقلی و کلمات ابداع قائم به ذات است که عاری از ماده و حرکات و استعدادهای مادی است. برای همین، ریشۀ مطلب برای ملاصدرا است.
حرف ما این است که طبق آن مطلبی که اهلبیت علیهم السلام میفرمایند: «فرسول الله افضل الراسخین فی العلم و قد علم الله جمیع ما انزل… ونحن نعلم تاویله»، رسوخ و مدلولهای آیات و از طرفی نیز، فهمنده و مؤوّل هم مراتب دارد که پیامبر صل الله و علیه و آله افضل میشود و اهلبیت علیهم السلام در مرتبۀ بعد هستند.
مطلب دوم اینکه سنت هم به دو بخش تقسیم میشود: سنت شأنی و فعلی.
سنت شأنی: میراث روایی نفسالامری و حقیقی. یعنی اگر الان خدمت حضرت حجت عج الله تعالی فرجه و شریف برسیم، همین میراث موجود به ما میرسد و اگر ظرفیت باشد، هرآنچه از اسرار قرآن لازم است، به ما میآموزند.
سنت فعلی: میراث موجود. چیزی که موجود است، سهمی است از آنچه باید باشد؛ چون خیلی از مطالب را کتمان کردند و خیلی از مطالب را فرمودند و ثبت نشد و بخشی هم که رسیده، عوارض زمان بر آن گذشته است.
نکتۀ سوم از این قرار است که تفکر اخباریان در قضیۀ «تکمنبعی» مردود است؛ چون مدلولهای قرآن، در مراتب طولی قابل دسترس است. هرچند همۀ جوانب و… در اختیار اهلبیت علیهم السلام است، راه را نباید بست. این مسئله محل بحث ما نیست؛ لذا به بحث بعدی میپردازیم.
مطلب چهارم، دیدگاه «قرآنیون» به تکمنبعی بودن قرآن است. آنها سنت را بیاعتبار میدانند و در نتیجه، روایات را کنار میگذارند.
این مطلب با دو برهان «اِنّی» و «لِمّی» مردود میشود. برهان لم، تأکید خود قرآن بر نقش سنت است؛ هم در بخش نظامواری دین که سنت، در نقش کتابِ دوم میآید و هم در بخش تفسیری که تأکید قرآن است: «لتبین للناس ما نزل الیهم»
برهان انی نیز میراث موجود روایی و فهم قرآنی است؛ یعنی اگر روایات را کنار بزنیم، چه خواهد شد.
دَخَلَ قَتادةُبنُدِعامةَ على أبيجَعفرٍ علیه السلام فقالَ: يا قَتادَةُ، أنتَ فَقيهُ أهلِ البصرةِ؟ فقالَ: هكذا يَزعُمونَ. فقالَ أبوجعفرٍ علیه السلام : بَلَغَني أنّكَ تُفَسِّرُ القرآنَ. قالَ لَهُ قَتادةُ: نَعَم. فقالَ أبوجعفرٍ علیه السلام : بِعِلمٍ تُفَسِّرُهُ أم بجَهلٍ؟ قالَ: لا، بِعلمٍ ـ إلى أن قالَ ـ يا قَتادَةُ، إنّما يَعرِفُ القرآنَ مَن خُوطِبَ بهِ.
قرآنیون وقتی خواستند نظام تشریع را تنظیم کنند، بهقدری رسوا شدند که نتوانستند یک نماز و روزه و زکات و… ترسیم کنند.
در مقابل دیدگاه اخباریها و قرآنیون، دیدگاه مرحوم علامه را داریم. نظریۀ منتخب ما، دوگانهمحوری است. با توضیح این نظریه، نظر علامه هم مشخص میشود. ما معتقدیم که نقش سنت در برابر قرآن، در نظاموارۀ دین ترسیم میشود که خدا، دین را در این دو پیکرۀ قرآن و سنت ترسیم کرده است.
در جریان ارتباط معنایی بین قرآن و سنت، رابطهای بسیار نزدیک وجود دارد. دراینباره، روایت به سه نقش اشاره میکنند:
۱٫ تقریر؛
۲٫ تبیین؛ روایات این نقش بسیار گسترده است و در سه بستر «ابهام زدایی» و «اجمال زدایی» و «بطن نمایی» وارد شدهاند.
۳٫ نوگستری. جایی که قرآن ساکت است.
سؤال اصلی این است که چرا ما در تفسیر و تبیین به روایات نیاز داریم؟ اگر فرمایش آقای جوادی را بپذیریم که میان مقام تبیین و بیان فرق هست که اثبات خود این مطلب هم بسیار مشکل است، باز هم از فرمایش علامه این مطلب استفاده نمیشود.
علامه طباطبایی میگوید که قرآن بیان و نور و «تبیاناً لکل شیء» است. پس چرا به روایت نیاز داشته باشد؟ بعد از چیدن این قاعده و مبنا، وقتی به «آیات القصص» و «آیات الاحکام» و «آیات المعاد» ورود میکند، میفرماید: میپذیرم که به روایات نیاز است. ایشان ذیل آیۀ «یا قوم ادخلوا الارض المقدسه اللتی کتب الله لکم…» میفرمایند: «ولم یرد فی القرآن الکریم ما یفسر هذه الکلمه.»
طبق استدلالی که علامه میگوید، هم سنت فعلی و شأنی و هم قرآن فعلی و شأنی در ذیل مبنای ایشان قرار میگیرند. ایشان به صراحت میفرماید که اصل رسالت، مدیون قرآن است و چگونه میشود که قرآن در فهمش نیاز به رسالت داشته باشد. در جایی دیگر میفرماید که روایاتِ عَرضه، بیانگر این هستند که اعتبار روایات، برخاسته از قرآن است؛ یعنی برای معتبر شدن، باید به قرآن رجوع کرد و اگر برای فهم قرآن، دوباره به روایات رجوع کنیم، دور پیش میآید و این دور، مُصَرّح است و واضحالبطلان. اینها یعنی علاوه بر مقام فعلی، در مقام شأنی هم به مشکل برمیخوریم.
علامه در روایت «نهی از تفسیربهرأی» میفرمایند: یا باید به روایات رجوع کرد یا به قرآن. اگر به روایات باشد که دور است؛ پس خود قرآن باید تفسیر کند. ایشان به بیانات مختلف، در کتاب «قرآن در اسلام» و «المیزان» این مطلب را میفرمایند. در نهایت هم میفرمایند که نقش روایات، تعلیمی است؛ یعنی به ما میگویند از آیۀ «الف»، برای تفسیر آیۀ «ب» استفاده کن.
مطلب آقای جوادی که فرمودند علامه میگوید مقام بیان، قرآن است و تبیین، اهلبیت علیهم السلام هستند، از فرمایش علامه به دست نمیآید.
آقای جوادی
اینکه علامه طباطبایی را متهم کنیم که قول متعارض دارد یا سخن دَوری میگوید، راحت نیست. بالاخره او حکیم و مفسر و شخصیتی قرآنی است و باید در موضعگیریهایمان ملاحظاتی داشته باشیم.
ما میتوانیم فرمایشات علامه را با توجیهی مناسب بیان کنیم که تعارضی رخ ندهد. ایشان در «لتبین للناس» میگوید که من در تبیین وارد نمیشوم. آن دسته از روایاتی که مسیر معرفتی دقیقتری را در حدودوصغور و قید و… آیات مشخص میکنند، جای هیچیک از علما و مفسران نیست.
مفسر فقط میتواند بگوید «شهد الله ان لا اله الا هو» به شهادت آیات دیگر، مطلب حقی است. همۀ اینها برای فهم خود قرآن است. باز هم تأکید بر این داریم که معرفت دینی نمیدهد. بهعنوان مثال، خود قرآن میگوید آیاتی محکم و آیاتی متشابه است و برای فهم متشابهات، آیات را به محکمات رجوع دهید؛ یعنی فهم قرآن را به این شکل و از این طریق به دست بیاورید. قرآن، اینگونه بیانبودن خود را روشن میکند.
در آیهای «و جاء ربک و الملک صفاً صفاً» داریم؛ ولی در جای دیگر میفرماید «لیس کمثله شیء». اینها رفع مشکل و بیان قرآن میکند؛ یعنی قول به تجسیم و تشبیه و تعطیل، توسط این آیات رد میشود. آنچه ما از اهلبیت علیهم السلام میبینیم، تبیین همین مطالب از جهتی دیگر است؛ ولی قرآن در جایگاه خودش، بیان است.
شاید اشکال شود که لفظ بیانبودن و این تفکیک، در کلمات علامه نباشد. وقتی میگوید قرآن را باید بهعنوان کتاب مستقل نگاه کرد، نه معرفت دینی، یعنی همین بیانبودن.
آقای نصیری
سؤال ما از آقای جوادی این است که برای این مطلب از علامه، شاهدی در کتابهای ایشان وجود دارد یا نه؟
اینکه چون ایشان حکیم است، نمیشود بهراحتی اظهار نظر کرد و نقد کرد و…، اگر منظور رعایت جانب ادب است که به لطف الهی بنده این کار را کردهام؛ اما در خصوص اصل نقدکردن، از افلاطون پرسیدند که چرا آنقدر استاد را نقد میکنی؟ گفت: شأن علم، از استاد بالاتر است.
مطلب دیگری که شاید لازم باشد بیان کنیم، اینکه علامه طباطبایی، قبل از نوشتن این تفسیر، در حال نوشتن تفسیر دیگری بودهاند که کاملاً هم روایی بوده و اخیراً در چهار جلد، به نام «بیان…» چاپ شده است.
علامه مصباح از رویکرد تفسیری استادشان، مفصل دفاع کردند و توضیح دادند که در اثر چه اتفاقاتی در آن زمان، یعنی جریان «یوسف شعار»، بهسوی نوشتن المیزان رفتند؛ لکن ما به این مطلب هم اشکال داریم که برای رفتن به آن سمتوسو، بهدلیل فضای اجتماعی، آیا گرایش قضیۀ واقعیه و خارجیه را میتوان مبنای یک تفکر حقیقی قرار داد؟ یعنی راهی که رفته شد، خیلی فراتر از مسئلۀ اجتماعی بود.
نهایتاً امثال یوسف شعار، میگفتند که روایات موجود بیاعتبار است؛ یعنی سنت فعلی را از بین ببرند؛ ولی اصل عترت و سنت در جایگاه خودشان محفوظ بماند. مطلبی که مرحوم علامه بیان میکنند، نتیجهاش این میشود که قرآن، در هیچ جایگاهی، به هیچ نوعی از انواع سنت، نه شأنی و نه فعلی، نیاز ندارد.
علاوه بر اینکه واقعاً سنت فعلی ما، اینقدر بیاعتبار است؟ «اصول کافی» شریف، با شانزده هزار روایت، بالاترین هویت ماست. چهکسی میتواند به آن صدمه بزند و قبول نکند؟!
آقای جوادی
همه، ارادت آیتالله جوادی را به علامه میدانید. در بسیاری از مسائل، نقد و اشکال هم دارند و از نقد ابایی نیست؛ ولی سخن این است که اگر راه جمع منطقی و برهانی در متن کلام علامه وجود دارد، باید این کار را اولیٰ دانست.
علامه این روایات را در مقام تبیین جای میدهد و با این مطلب مشکلی ندارد. سند مطلب هم اینکه در مقدمۀ المیزان، ایشان مسیر خود را مشخص کرده است که آنچه در این کتاب وجود دارد، بهنوبۀ خود معنای مشخصی دارد و باید به آنهایی که قرآن را هدف گرفتهاند (یوسف شعار) و میخواهند قرآن را در ارائۀ مطلب ناتوان و ناتمام بدانند، جواب بدهیم؛ چون قرآن بیان است و اهداف مشخصی دارد. بله، برای بیان جزئیات، به روایات نیاز است.
آقای نصیری
برای کسانی که به مطالعه در علوم وحیانی علاقه دارند، دو روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر میکنم:
يُنادي مُنادٍ يَومَ القِيامَةِ: ألا إنَّ كُلَّ حارِثٍ مُبتَلىً في حَرثِهِ وعاقِبَةِ عَمَلِهِ غَيرَ حَرَثَةِ القُرآنِ؛ فَكونوا مِن حَرَثَتِهِ وأتباعِهِ، وَاستَدِلّوهُ عَلى رَبِّكُم، وَاستَنصِحوهُ عَلى أنفُسِكُم، وَاتَّهِموا عَلَيهِ آراءَكُم، وَاستَغِشّوا فيهِ أهواءَكُم.
إنَّ كَلَامَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً، كَانَ دَوَاءً؛ وَ إِذَا كَانَ خَطَأً، كَانَ دَاء.
اما بخش بعدی که برایم بسیار مهم است، این است که فرمودند مگر علامه، کافی را ندیده است و… . اگر به این مطلب توجه کنیم، بهنظر مطلب روشن میشود.
روایات در برابر قرآن سه حالت دارند:
۱٫ آنچه در منطوق قرآن و در روایت آمده و روایت، در تعارض با قرآن است و قابل جمع عرفی هم نیست. در اینجا همه میگویند که باید روایات را کنار گذاشت و به قرآن عمل کرد.
۲٫ روایت موافق با قرآن است؛ یعنی روایت، آنچه در قرآن هست را میگوید. این هم محل بحث نیست و همه میگویند که میشود به آن عمل کرد؛ حتی قرآنیون هم این مطلب را میگویند.
۳٫ روایات، وارد حوزهای از مدلولها میشوند که قرآن در آن مسئله ساکت است؛ یعنی نه موافقت دارد و نه مخالفت. این نقطه، محل اختلاف نظر علامه طباطبایی با مشهور است.
علامه، روایات عرضه را به این شکل معنا میکند که روایاتی که موافق قرآن است را فقط بپذیرید. اگر محور را فقط موافقت بگیریم، اشکالش این میشود که در عرصههایی که قرآن ورود نکرده، نباید به روایات عمل کرد و نتیجهاش، کنار گذشتن خیلی از روایات است. در اصول هم میخوانیم که چیزی بهعنوان شرط است و چیزی بهعنوان مانع. علامه موافقت را شرط کرده؛ ولی به نظر ما مخالفت مانع است.
سؤالات حضار
…
آقای سبحانی
ریشۀ آن مطلبی که از صدرالمتألهین بیان شد، در آثار ابنعربی است که به صراحت این مطلب را بیان میکند. دلیل او هم بیشتر به مباحث شهودی برمیگردد و مقداری از فضای عقلی و استدلالی دور میشود.
بحث ما در تبیین و بیان پیچیده شد؛ یعنی به این واژهها پرداختیم و موضوع اصلی گم شد که بهنظر این بود: نظریۀ تفسیر قرآنبهقرآن، به قرائت علامه طباطبایی، در معنا و فهم قرآن و در ساحت دریافت مقصود قرآن، همان قرآن را کافی میداند و میگوید که سنت در این مرحله هیچ نقشی ندارد و ورود سنت در این عرصه، لوازمی را ایجاد میکند که غیرقابل قبول است.
اگر چنین است و قرآن را در افادۀ معنای خود مستقل بدانیم، به نظر میرسد که در هدایت قرآن، به سنت نیاز نباشد و دیگر، تفکیک بین راه و راهنما مشخص نیست؛ چون وقتی خودش نور است، حداکثر میتوانیم بگوییم که سنت، اشارههایی به معانی قرآن، برای افادۀ هدایت آن میکند که اگر خودمان هم مراجعه کنیم، میتوانیم آن را دریافت کنیم. بهنظر باید در جلسهای مفصل به این قسمت بپردازیم.
در «محکمومتشابه» هم میبینیم که خود قرآن به آن اشاره میکند و در نظریۀ تفسیر قرآنبهقرآن، برای فهم متشابه، باید به محکم مراجعه کرد. بنده تاکنون شاهدی برای این مطلب نیافتهام که فهم متشابهات را از طریق محکمات بیابیم. در محل نزاع اصلی هم بهنظر، بیان آقای نصیری بسیار خوب است که در موافقت و مخالفت قطعیه، کسی بحثی ندارد و محل بحث، حالت سوم است. درخواست این است که بخش ادلۀ نظریۀ قرآنبهقرآن را بهطور تفصیلیتر بیان کنیم.
[۱] رک: کتاب الوحی و النبوه.
صوت نشست |
فیلم نشست |
ثبت دیدگاه