کتاب تبرك الصحابة بآثار رسول الله- از آثار مهمی است که در پاسخ به «نقد تبرک» نگاشته شده و در آن به ذکر تبرکجوییهایی میپردازد که در صدر اسلام انجام شده است. این کتاب از شش فصل تشکیل شده است که مؤلف، فصل اول را به تبرکجویی و ابراز محبت به رسول خدا ص توسط صحابه اختصاص داده، و در فصل دوم نیز از کفشهایی که از آن حضرت بر جای مانده سخن گفته است. نویسندۀ این کتاب در فصل سوم، دقت بسیار زیادِ مسلمانانِ نخستین در حفظ آثار رسول خدا ص را یادآور شده، و فصل چهارم را نیز به ذکر برخی نقاطی اختصاص داده است که در آنها آثارِ باقیمانده از آن حضرت نگهداری میشود. وی در فصل پنجم، از تبرکجوییِ صحابه، در قالبِ بوسیدنِ دست و سرِ پیامبر ص یاد کرده، و در فصل ششم، مقام و فضیلتهایی را که قرآن برای آن حضرت ذکر نموده، جمعآوری کرده است. مؤلف در خاتمه نیز چند قصیده را که در وصف رسول الله ص سروده شده است، معرفی نموده و در ۲۷ صفحۀ آخر کتاب نیز تصاویر اشیای باقیمانده از حضرت را درج کرده است.
کتاب مزبور را انتشارات «دار المنهاج» در جدۀ عربستان، به سال ۱۴۳۳ق و در ۲۲۴ صفحه به چاپ رسانده است.
معرفی مؤلف
محمدطاهر بن عبدالقادر بن محمود کردی مکی در سال ۱۳۲۱ق، در شهر مکه چشم به جهان گشود. همان طور که از شهرتش پیداست، وی اصالتاً کُرد و متعلق به اربیل است. وی در جوانی به تحصیل در زادگاه خود پرداخت؛ ولی بعد از مدتی تحصیل را در قاهره ادامه داد و پس از بازگشت، در شهر جده ساکن شد. وی اهل هنر نیز بود و خطی خوش داشت؛ لذا از او به خطاط نیز یاد میشود. سرانجام، او در ابتدای قرن پانزدهم قمری چشم از جهان فرو بست.
وی در طول زندگیاش سه استاد معروف داشت: عبدالعزیز رفاعی ترکی، محمد ابراهیم افندی و شیخ علی بدری.
آثاری از وی بر جای مانده است؛ همچون:
۱. تاریخ القرآن و غرائب رسمه و حکمه؛
۲. التاریخ القویم لمکة و بیت الله الکریم؛
۳. إرشاد الزمرة لمناسك الحج و العمرة؛
۴. الأدعیة المختارة؛
۵. أدبیات الشاي و القهوة؛
۶. تحفة العباد في حقوق الزوجین و الولد و الأولاد؛
۷. التفسیر المکي؛
۸. تاریخ الخط العربي و آدابه.[۱]
دیباچۀ کتاب
در ابتدا، در مقدمهای که لجنۀ علمیِ «دار المنهاج» بر این کتاب نوشته است، تبرک را تعظیم و بزرگداشتِ افراد معرفی میکند که هرچه عمیقتر باشد، نشاندهندۀ شدت علاقۀ فردِ تبرککننده است؛ بهگونهای که مسلمانانِ صدر اسلام، دست کسی را که بهواسطۀ لمسِ دست و بدن رسول خدا ص متبرک شده بود، میبوسیدند. همچنین بعد از ذکر جریان تاریخیِ بوسۀ آن حضرت بر حجرالاسود، چنین نتیجه میگیرد که با توجه به اینکه یقیناً مقام پیامبر ص از آن سنگ بالاتر است، تبرکجویی از ایشان نیز مطلوبِ شرع خواهد بود.
در مقدمهای که خود مؤلف مینویسد، با ذکر واقعۀ تاریخیِ مربوط به زمان المقتدیلله، خلیفۀ عباسی در سال ۳۳۱ق، مبنی بر احترامگذاشتنِ مسیحیان به اشیای برجامانده از حضرت عیسی%، چنین نتیجه میگیرد که تبرکجویی از بزرگان امری تاریخی است و ربطی به دین و فرهنگی خاص ندارد. ضمن اینکه وی بیان میکند عمل و بلکه اجماعِ صحابه و وجود روایات صحیح، دال بر مشروعیت تبرک است. آنگاه او با ذکر دو واقعۀ تاریخی، بر ادعای خود صحه میگذارد:
۱. در جنگ بدر، هنگامی که رسول خدا ص با وسیلهای به منظمکردنِ صف مسلمانان میپرداختند، شخصی بهنام «سواد» را که از صف جلوتر رفته بود، با آن وسیله به عقب راندند و سواد ادعا کرد که از این حرکت، رنجور شده و خواهان قصاص است! وقتی پیامبر ص بدن خود را برای قصاص برهنه کردند، وی بدن ایشان را تبرکاً بوسید.
۲. در جریان صلح حدیبیه مشرکان دیدند که مسلمانان اجازه ندادند حتی یکقطره از آب وضوی رسولخدا ص بر زمین بریزد، و این حاکی از شدت علاقه به ایشان بود.
فصل اول: تبرکات صحابه
این فصل، که طولانیترین فصلِ این کتاب است، به تبرکجوییِ صحابه به آثار پیامبر خدا ص اختصاص یافته است که در چند بخش بحث میشود:
۱. تبرک به آب وضوی رسول خدا ص ؛
۲. تبرک به موی آن حضرت؛
۳. تبرکجویی از قدح و ظرف آبخوریِ ایشان؛
۴. تبرکجویی در صورتهای دیگر؛
۵. تبرک به آنچه بدنِ آن جناب با آن برخورد کرده است؛
۶. تبرکجوییِ معاویه به آثار آن حضرت؛
۷. ماجرای کعب بن زهیر و جامۀ رسولخدا ص ؛
۸. نتیجهگیری از آنچه گذشت؛
○. تبرکجوییِ مالک بن انس؛
۱. تبرکجوییِ عبدالله بن عمر؛
۲. نمازخواندنِ پیامبر ص در منزل اصحاب بهنیت تبرک؛
۳. محبت صحابه به رسول خدا ص ؛
۴. معنای حدیث «الإیمان یارز في المدینة»؛
۵. ذکر نکتهای مهم.
نتیجۀ بسیار مهمی که نویسنده در ابتدای بحث میگیرد، این است که رسول خدا ص تمام این تبرکجوییها را میدیدند و هرگز اصحاب را از این کار نهی نمیکردند و بلکه با سکوت خود بر آن صحه میگذاشتند و این امر، دلیلی بر جواز این عمل است. سپس وی به ذکر شواهد تاریخی میپردازد.
بخش اول، که عنوان «تبرکجویی از آب وضوی ایشان» را دارد، فقط به آب وضو منحصر نیست و مثلاً روایاتی را نیز که دربارۀ تبرکجویی از آب دهانِ ایشان میباشد، آورده است. در روایت اول، ابوموسی اشعری میگوید که رسول خدا ص در ظرفی دست و صورتِ خود را شستند و به او و بلال امر فرمودند که از آبِ آن ظرف، که به صورت ایشان متبرک شده بود، بنوشند. همچنین روایت دیگری در همین راستا میگوید که صحابه از آب دهانِ آن حضرت نیز تبرک میجستند. نویسنده روایت بعدی را از سائب بن یزید نقل میکند که خالهاش از بیماریِ سائب نزد رسول خدا ص شکوه برد و ایشان نیز سرِ سائب را مسح نمودند و باقیماندۀ آب وضویشان را به او نوشانیدند.
در روایت چهارم، میگوید که مردم با تجمع در نزد آن حضرت، دستِ ایشان را میگرفتند و بر صورتِ خود میکشیدند. حدیث بعدی نیز که از راویِ پیشین (ابوجحیفه) نقل شده است، روایت میکند که رسول خدا ص در نقطهای به نام «هاجره» وضو میگرفتند و مردم از آب وضوی ایشان تبرک میجستند.
همان راوی نقل میکند مردم را دیده است که مشتاقانه بهسمت آب وضوی آن حضرت رفتند و کسی که دستش به ایشان اصابت نمیکرد، از آب وضوی کسی که به آن حضرت برخورد کرده بود، تبرک میجست.
تمامیِ این روایات از بخاری نقل شده است.[۲]
نویسنده بخش «تبرکجویی به موی رسول خدا ص » را با این روایت آغاز میکند که شخصی موی آن حضرت را میتراشید و مردم موها را برمیداشتند؛ بهگونهای که حتی یک موی ایشان بر زمین نیفتاد.
روایت دیگری نیز ابوطلحه را اولین کسی میداند که به موی ایشان تبرک جسته است. بازهم در چند روایت دیگر آمده است که ابوطلحه نصف موهای تراشیدهشدۀ رسول خدا ص را گرفته و بهدستورِ آن حضرت، آن را میان مردم تقسیم کرده است. روایتی نیز گفته است که چند مو از موهای جلوی سر ایشان، به خالد بن ولید رسید. او این موها را در عرقچینِ خود نهاده بود و در هیچ جنگی با این عرقچین حاضر نشد، مگر آنکه پیروزی نصیبش شد. در یکی از جنگها نیز که این عرقچین از سرش افتاد، خود را به سختی انداخت تا توانست آن را به دست بیاورد. او در جوابِ سایر صحابه که از حرصِ او برای بهدستآوردنِ آن ابراز تعجب کرده بودند، گفت: «خوش نداشتم موهای رسول خدا- به دستِ مشرکان بیفتد».
حدیث دیگری از ابنسیرین روایت شده است که چند تار موی رسول خدا ص از طریق انس به وی رسیده است. خودِ ابنسیرین میگوید که داشتنِ این چند تار مو، برایش از داشتن کلِ دنیا باارزشتر است.
در روایتی نیز از عبدالله بن موهب نقل شده است خانوادهاش از او خواستند که ظرف آبخوریِ رسول خدا ص را از امسلمه امانت بگیرد. او نیز آن را گرفت و در آن چند تار موی قرمز دید. هرکس اظهار بیماری میکرد، ظرفی پیش امسلمه میفرستاد و او با قراردادنِ آن چند مو و شستنِ آنها در آن ظرف، مردم را به موی رسول خدا ص متبرک میکرد و آنها نیز با نوشیدنِ آن آب، بهبود مییافتند.
حتی ادعا شده است ابوایوب در حالی به خاک سپرده شد که موی آن حضرت در زیرِ زبانش بود. انس نیز کمی از عرقِ ایشان را با خود داشت و پس از مرگِ وی، آن را در قبرِ او گذاشتند.
در روایت دیگری که مربوط به موی ایشان نیست ولی به مناسبتِ دفن آورده شده، مطرح گردیده که رسول خدا ص دستور دادند پیراهنِ آن حضرت را بر تنِ دخترشان زینب، که رحلت نموده بود، تبرکاً بهعنوان کفن بپوشانند.
نویسنده بازهم به تبرکجویی به مو بازمیگردد و روایتی از احمد بن حنبل میآورد که وصیت کرده بود هنگام دفن، سه تار مویی را که از رسول خدا ص به وی رسیده بود، یکی را در چشم راست، دیگری را در چشم چپ، و سومی را در دهانش قرار دهند.
مؤلف روایت دیگری را که مربوط به مو نیست، میآورد: «ابوایوب به پیامبر ص عرضه داشت: برایم غذایی فرستاده بودی که جای انگشتت در آن بود و من هم انگشتم را در همانجا قرار میدادم».
بخش بعدی، دربارۀ «تبرکجویی به ظرف آبخوریِ رسول خدا ص » است. نویسنده روایتی از امثابت آورده است که او ظرفی را که آن حضرت در آن آب نوشیده بودند، شکست. صاحبِ ریاض الصالحین چنین توضیح میدهد که امثابت آن را بدین خاطر شکست که جای دهانِ آن حضرت را نگه دارد و به آن تبرک جوید.
از عبدالله بن سلام نیز روایت شده که به ابوبرده گفته است: «آیا میخواهی در ظرفی که پیامبر ص در آن آب خوردهاند، به تو آب بدهم؟»
نویسنده حدیثی از سهل بن سعد میآورد که به رسول خدا ص در ظرفی آب داد و بعدها نیز از باب تبرک، با آن به اصحاب آب میداده تا اینکه عمر بن عبدالعزیز آن را هدیه خواسته و او نیز آن را تقدیم نموده است.
انس نیز ظرف آبی را که با آن، بارها به رسول خدا ص آب و شربت داده است، به صحابه میداد تا با آن تبرک جویند.
کُردی از جابر نقل کرده است که جابر با آن حضرت، در منطقهای بودند و برای وضو آب کافی نداشتند. حضرت دستشان را در ظرف آب بردند و آب از لای انگشتهای ایشان میجوشید؛ به طوری که به همۀ آنها، هم برای نوشیدن و هم برای وضو آب رسید. آن موقع، آنها چهار هزار نفر بودند.
روایت آخرِ این بخش را از انس میآورد که گفته است وقتی رسول خدا ص نماز صبح را میخواندند، مردم مدینه با ظرفهایشان نزد ایشان میآمدند و آن حضرت دستِ خود را در آن ظرفها داخل میکردند.
نویسندۀ کتاب بخش بعدی را به «تبرکات متفرقه» اختصاص داده است، ولی فقط از یک موضوع، آنهم در قالب چندین روایت بحث نموده، و آنهم تبرکجوییِ امایمن به آن حضرت است. او ادعا کرده است وقتی رسول خدا ص متوجه این مطلب شدند، فرمودند که با این کار، امایمن از بیماریها دور شده است.
مؤلف، بخش دیگری را به «تبرکجویی از اشیایی» اختصاص داده که به بدن ایشان اصابت کرده است. وی از بخاری روایتی نقل میکند که زنی برای حضرت لباسی دوختهشده آورد و یکی از اصحاب در همان مجلس، آن لباس را مطالبه کرد و رسول خدا ص با اینکه خودشان به آن نیاز داشتند، از آنجا که ایشان دست رد به سینۀ کسی نمیزدند، لباس را به آن صحابی دادند. او وقتی با ملامت دیگر اصحاب مواجه شد، گفت که قصد داشته است این لباس را تبرکاً کفَن خود قرار دهد. وی عبدالرحمن بن عوف بود.
از اسما نیز نقل شده است: «رسول خدا ص جبهای داشتند که عایشه آن را تا هنگام مرگ با خود داشت، و وقتی از دنیا رفت، من آن را گرفتم».
بخش بعدی دربارۀ «تبرکجوییِ معاویه» است که هنگام فوت، به پسرش چنین وصیت کرد:
در سفری با رسول خدا ص بودم که پیراهن خود را بر من پوشانیدند و تاکنون فقط یک بار آن را پوشیدهام. همچنین مو و ناخن ایشان را نیز به همراه دارم. پسرم، وقتی از دنیا رفتم، آنها را بر صورت و دهانِ من بگذار.
در بخش «لباس نبی ص و کعب بن زهیر»، نویسنده چنین میگوید:
کعب از شاعران جاهلیت بود که در ذمِ اسلام، شعرهایی سروده و رسول خدا ص را رنجانیده بود. آن حضرت نیز دستور به قتل وی دادند؛ ولی بهوساطتِ دوستش، که تازهمسلمان و در مدینه بود، به نزد ایشان آمد و امان گرفت. در محضر پیامبر ص شعری در وصف ایشان سرود و آن حضرت لباس خود را به وی هدیه دادند. او این لباس را تا آخر عمر داشت و با اینکه معاویه حاضر بود بهای گزافی بابت آن بدهد، لباس را به وی نداد تا اینکه درگذشت، و وراث وی آن را به معاویه فروختند.
از امسلیم نیز آورده است که عرق رسول خدا ص را بهعنوان تبرک برداشت و وقتی آن حضرت متوجه عمل وی شدند، آن را تأیید فرمودند.
بعد از ذکر این روایات، میگوید چه بُعدی دارد که صحابه اینقدر به آن حضرت تبرک بجویند؟ آنها رسول خدا ص را از خودشان و فرزندانشان بیشتر دوست داشتند و وقتی اذانِ بلال را بعد از رحلت آن حضرت شنیدند، در مدینه هیچکس نماند، مگر اینکه صدای گریه و ضجهاش بلند شده بود!
در بخش بعدی، که «ادب مالک» نامیده شده است، نمونههایی از احترام مالک به رسول خدا ص را ذکر میکند؛ مثلاً وی علیرغم پیری و ضعف، هرگز در مدینه بر مرکب سوار نشد؛ چراکه مدینه حاملِ پیکر شریف رسول خدا ص بوده است، یا مثلاً هرگاه میخواست از آن حضرت حدیثی نقل کند، وضو میگزارد و با هیبت مینشست و حدیث ایشان را ذکر میکرد تا به احادیث ایشان بیاحترامی نشود. دربارۀ احترام بخاری به رسول خدا ص نیز گفته است وی به ازای هر حدیثی که نقل میکرد، غسل کرده و دو رکعت نماز به جا آورده است.
در بخش بعدی، که به «تتبعات ابنعمر» نامگذاری شده است، از علاقۀ شدید وی به رسول خدا ص گفته میشود و اینکه هرگاه ابنعمر آن حضرت را یاد مینمود، میگریست، و در هرجا که ایشان نماز خوانده بودند، نماز میخواند، و در ایام حج در هر نقطهای که پیامبر ص توقف کرده بودند، توقف میکرد.
آنگاه برای اینکه از عملکردِ ابنعمر دفاع نماید، به ذکر شاهدمثالی از جریان معراج میپردازد که وقتی رسول خدا ص و جبرئیل از محل تکلم خدا با حضرت موسی% و محل تولد حضرت عیسی% میگذشتند، در آنجا مکانها نماز میگزارد.
در بخش بعدی، عادت پسندیدهای را از صحابه نقل میکند که آنها رسول خدا ص را به منزلشان دعوت میکردند که آن حضرت در آنجا نمازی بخوانند تا آنها آن قسمت از منزل را بهعنوان مصلّا برگزینند.
در بخش دیگر، چند حدیث از آن بزرگوار میآورد تا نشان دهد، تبرکات صحابه از محبت بسیار به آن حضرت ناشی میشود و ایشان بر دیگران فرض دانسته است که ایشان را از خودشان، قومشان، خانوادهشان، مالشان و همۀ مردم بیشتر دوست بدارند؛ بنابراین، صحابه با این تبرکجوییها، محبت خود را نشان داده و به حدیث ایشان عمل کردهاند. کسانی هم که در سفر حج، از اقصانقاطِ دنیا خود را با مشقت به مدینه میرسانند و به زیارت آن جناب میروند، در حقیقت به فرمایش رسول خدا ص جامۀ عمل پوشانیدهاند.
نویسنده در راستای سخنِ خود در بخش سابق، به تعریف عبارت «الإیمان یارز في المدینة» در بخش بعدی میپردازد. به روایت بخاری و مسلم، رسول خدا ص فرمودهاند: «ایمان به مدینه پناه میآورد؛ آنگونه که مار به لانهاش پناه میبرد». آنگاه چنین نتیجه میگیرد که مسلمانان نیز با همین نیت به زیارت رسول خدا ص میآیند و به ایشان پناه میبرند.
در بخش آخرِ فصل اول، کُردیِ مکی به ذکر نکتهای نفیس پرداخته، و آنهم این است که با توجه به اینکه پیامبر ص فرمودهاند که قبر من نباید بت قرار گیرد، علیرغم کثرت زائرانِ آن حضرت، هرگز در طول تاریخ شنیده و نوشته نشده است که کسی قبر ایشان را پرستیده باشد. در حالی که شوق مسلمانان در طول تاریخ به مزار آن جناب، مانند شوق تشنه به آب گوارا بوده است، هیچکس قبر ایشان را عبادت و پرستش نکرده است. مانند حجرالاسود که با اینکه مورد احترام همۀ مسلمانان و حتی بتپرستان جاهلی نیز بوده است، در طول تاریخ، هیچکس آن را نپرستیده، ولی همگان آن را بوسیده و به آن تبرک جستهاند.
فصل دوم: کفشهای رسول خدا ص
نویسندۀ این کتاب، فصل دوم را به بحث و بررسیِ کفشهای رسول خدا ص اختصاص داده است. این مبحث نه ربط چندانی به تبرک دارد، و نه مطالبِ داخلِ فصل انسجام خاصی دارند. ابتدا کتاب دیگرش را که دربارۀ مقام ابراهیم% و جای پای آن حضرت است، معرفی میکند، و سپس به بررسیِ مشی رسول خدا ص میپردازد و میگوید: «ایشان لباس بلندی میپوشیدند که کفشهایشان معلوم نمیشد، در راهرفتن اعتدال را رعایت میکردند، از کفشهای پوستی استفاده میکردند، و پاهایشان سخت بود». از مهدی، خلیفۀ عباسی، نیز قضیهای تاریخی نقل میکند که کسی بههمراه یک جفت کفش نزد وی رفت و ادعا کرد اینها برای رسول خدا ص هستند. مهدی آنها را بوسید، بر چشم گذاشت و در ازای آنها، ده هزار درهم به شخص پرداخت کرد. وقتی وی رفت، خلیفه گفت: «میدانستم اینها کفش رسول خدا ص نیستند؛ ولی نخواستم نزد مردم، بهعنوان شخصی شناخته شوم که به آثار ایشان بیاعتنایی میکند».
آنگاه به بررسی طول و عرض و شکل کفش آن جناب میپردازد؛ مثلاً اینکه طول کفش ایشان یک وجب و چهار انگشت بود. سپس با ترسیم شکلهایی فرضی از جای پای ایشان و ذکر اشعاری در منقبت آن حضرت، عقیدۀ خود را مبنی بر مشروعیت تبرکجویی به جای پای ایشان و همچنین آثار و کفشهای آن بزرگوار، که ادعا شده تا امروز نیز باقی مانده است، نشان میدهد.
داستانی از کفشهای آن حضرت بهنقل از تاودی، از شارحان صحیح بخاری، رسیده است که میگوید:
من در اندلس یک لنگهکفشِ ایشان را دیدهام و به صورتم کشیدهام. این کفش، یک لنگۀ دیگر هم داشت که شاهِ وقت، آن را بهاجبار از بزرگانِ ما طلب کرد. آنها یک لنگه را حفظ کردند و یک لنگه را فرستادند. الآن کنارِ آن لنگهکفش، نامهای از اسامیِ افرادی است که این کفش را دیدهاند.
کُردی فصل دوم را با ذکر واقعهای تاریخی دربارۀ منبر رسول خدا ص خاتمه میدهد:
هارون قصد داشت منبر ایشان را با جواهر تزیین کند که مالک بن انس ضمن نهی او از این کار، گفت: «آیا نمیبینی که این کارِ تو، محروم کردنِ مردم از آثار رسول خداست؟»
فصل سوم: شدت محافظت مسلمانان صدر اسلام از آثار پیامبر ص
در این قسمت، آثار برجایمانده از دوران سابق را به دو دسته تقسیم میکند:
دستۀ اول: چیزهایی که فقط به درد موزه میخورند و هیچ قداستی ندارند؛ مثل سنگنوشتهها و سفالینههایی که از دوران باستان بر جای مانده است.
دستۀ دوم: چیزهایی که به رسول خدا ص منتسب هستند و مردم نه از باب آثار باستانی، بلکه بهعنوان شیءِ متبرک، به آنها علاقهمند هستند.
آنگاه برای تقویت این نظریه، مثالهایی را تکرار مینماید که سابقاً برای ابراز محبت صحابه به آن حضرت ذکر شد.
فصل چهارم: شهرهایی که در آنها آثار رسول خدا ص بر جای مانده است
در این فصل، بهصورت لیستوار نام شهرهایی را ذکر کرده است که اشیایی از آن حضرت در آنها نگهداری میشود؛ از باب مثال، میتوان به نگهداریِ موی ایشان در آستانه، دمشق و طرابلس، و برخی از آثار آن حضرت در قاهره اشاره کرد.
در بخش بعدی، تصویر و متنِ نامۀ آن حضرت به مقوقس، بزرگِ قبطیان، و تصویر خاتمِ ایشان، که متأسفانه امروزه بهعنوان علامت «داعش» شناخته میشود، درج شده است. در خاتمۀ این فصل نیز به برخی اشیای مقدسی که در موزۀ آستانه نگهداری میشوند، اشاره شده است.
فصل پنجم: بوسۀ اصحاب بر دست، سر و پای رسول خدا ص
مؤلف اشاره میکند که عرب جاهلی با «بوسیدن» بیگانه بود و اطفال را نمیبوسید؛ ولی با ظهور اسلام و مشاهدۀ اخلاق عظیم رسول خدا ص ، شیفتۀ آن جناب شد. اصحاب همیشه ایشان را میبوسیدند و این را نه صرفاً عملی احساسی، بلکه عملی شرعی به حساب میآوردند و آن حضرت هم آنها را نهی نمیکردند.
آنگاه به قصۀ عداس در طائف میپردازد که وقتی رسول خدا ص برای ارشاد مردمِ طائف راهیِ آن دیار گردیده و با برخورد ناهنجار آنها مواجه شده بودند، عداس، غلامی از نینوا، در بیرون از شهر از ایشان پذیرایی کرد و هنگامی که متوجه شد ایشان پیامبرِ خداست و پیامبرِ نینوا، حضرت یونس%، را میشناسد، شیفتۀ ایشان شد و دست و پای آن حضرت را بوسید.
بعد به جریان بنیعبدالقیس میپردازد که رسول خدا ص آنها را بهترینِ مردمِ اهلمشرق دانستند و هنگامی که افرادِ این قوم نزد آن حضرت رسیدند، دست ایشان را میبوسیدند. در ادامه، واقعهای تاریخی میآورد که در آن، در حالی که رسول خدا ص بر روی منبر بودند، عمر بن خطاب بر پای ایشان بوسه زده است. سپس به سایر صحابه میپردازد که مثلاً طلحة بن براء در کودکی بر پای ایشان، ابنعمر بر دست ایشان، و ابوبزه بر دست و پا و سرِ آن جناب بوسه زدهاند.
آنگاه به مناسبتِ ذکر بوسیدنِ دست، به بیان حکم شرعیِ بوسیدنِ دستِ افراد دیگری غیر از رسول خدا ص میپردازد. او با ذکر مثالهایی همچون بوسۀ آن حضرت بر امام حسن% و بوسۀ ایشان بر پسرشان ابراهیم، نتیجه میگیرد:
اگر بوسه بهنیت محبت باشد و آن فرد نیز صالح باشد، نهتنها اشکالی ندارد بلکه مستحب نیز است. اما اگر آن فرد انسانی قدرتمند و ثروتمند باشد و نیت شخصِ دستبوس نیز از این کار، مقاصد دنیوی باشد، شدیدالکراهه و بلکه غیرجایز است. بوسیدنِ میت نیز جایز است؛ چون ابوبکر بعد از رحلتِ رسول خدا ص بر صورت ایشان بوسه زده است. همچنین بوسیدنِ مهمانِ تازهرسیده، رجحان شرعی دارد؛ بهدلیل اینکه آن جناب، زید بن حارثه را بعد از بازگشت به مدینه، بوسیدند. ولی در غیر از این موارد، بوسه کراهت دارد.
نویسنده، خاتمۀ این فصل را به پاسخ به این سؤال اختصاص داده است: «چرا علیرغم اینهمه شواهد تاریخی بر بوسۀ اصحاب بر رسول خدا ص ، این عمل رسمیت نیافت و به عادت عمومیِ مسلمانان تبدیل نشد؟»
وی در پاسخ، دلیل آن را دو امر میداند: یکی اینکه پیامبر ص بسیار اهلتواضع بودند و این حیا و تواضع شدید، مانع از این میشد که ایشان بیش از حدِ عادی، خود را در معرض بوسۀ افراد قرار دهند، و دلیل دیگر نیز غرورِ فطریِ اعرابِ آن زمان بود که کلاً با بوسیدنْ بیگانه بودند.
فصل ششم: فضایلی که قرآن برای رسول خدا ص نام برده است
در این فصل نیز نویسنده در ۲۵ فقره به ذکر مقاماتی میپردازد که قرآن برای آن حضرت بر شمرده است. از جمله اینکه: خدا نام ایشان را رفیع نموده، بر ما واجب کرده است که در هر نمازی به رسالت ایشان شهادت دهیم و بر ایشان صلوات بفرستیم، ایشان دارای اخلاق عظیمی است، خداوند ایشان را از گزند مردم حفظ کرده، اطاعت از او را قرینِ اطاعت از خود قرار داده، بر ما فرض کرده که تسلیمِ ایشان و بر قضاوت او خاضع باشیم، نبوت در ایشان ختم شده است و صفات زیبای دیگر.
هدفِ او از ذکر این فصل، این است که بفهماند کسی که از آن حضرت تبرک میجوید، شیفتۀ صفات شریفی است که قرآن برای ایشان بر شمرده است؛ پس نهتنها به شرک و بدعت نیفتاده بلکه کار بسیار نیکی هم انجام داده است.
در بخش دوم، صاحبِ وسیله و شفاعت بودنِ آن بزرگوار را یادآور شده است. وی ابتدا آورده است که مسلم از رسول خدا ص نقل میکند: «وقتی مؤذن اذان میگوید، شما نیز آن را تکرار کنید، بر من صلوات بفرستید و مرا بهعنوان وسیلهای برای خدا بخوانید؛ در این صورت شما را شفاعت خواهم کرد».
در ادامه، با نقل سخنانی که از برخی بزرگانِ اهلسنت در مدح آن حضرت وارد شده است، ادعا میکند که میتوان رسول خدا ص را بر سایر انبیا برتری داد؛ چون خدا فرموده است: «ما برخی رسولان را بر برخی دیگر برتری دادیم».[۳] بنابراین، هیچ اشکالی ندارد که ما نیز بهتبعیت از قرآن کریم، حضرت محمد ص را از سایر پیامبران( برتر بدانیم. روایتی نیز که از ایشان نقل شده است مبنی بر اینکه «مرا بر سایر انبیا برتری ندهید»، یا حمل میشود بر اینکه ایشان هنگامی این سخن را فرمودهاند که علم به افضلیتِ خویش نداشته، یا نشاندهندۀ تواضعِ ایشان است.
خاتمه
خاتمۀ این کتاب نیز از انسجام خاصی برخوردار نیست و در قسمتی، رسول خدا ص را مدح میکند، در قسمتی، از عمر بن خطاب روایت میآورد، و در قسمتی دیگر نیز، حدیثی را که در فصل پیشین گفته شد (عدمتفضیلِ آن حضرت بر سایر انبیا()، دوباره توضیح میدهد و میگوید: «اگر تفضیل انبیا بر یکدیگر بهمعنای تنقیصِ طرف مقابل باشد، یقیناً حرام است؛ ولی اگر مستلزم تنقیص نباشد و فقط قصد ترفیعِ مقام خاتمالانبیا ص را داشته باشیم، عملی پسندیده است».
مؤلف در آخرِ کتاب، اشعاری از قصیدۀ معروف بوصیری، محمد العزب میآورد و اشعاری را که خود نیز سروده، به آنها ضمیمه میکند.
ارزیابی
در این کتاب، محمدطاهر کُردی نهایت سعی خود را به کار گرفته تا اثبات کند علاقۀ امروزۀ اهلسنت به رسول خدا ص ، حاصل محبت دیروز صحابه به ایشان است، و بهحق توفیق خوبی در بهثمررساندنِ این امر داشته است. این کتاب در مقایسه با آثار مشابه در این زمینه، از جامعیتی نسبی برخوردار است و دستهبندیِ مناسب و متن روان، از مزیتهای آن به شمار میرود.
منابع
[۱]. «محمد طاهر کردی»، سایت ویکیفقه، آدرس:
http://wikifeqh.ir/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1_%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C
در مقدمهای که در همین کتاب دربارۀ شرححالِ مؤلف نوشته شده است، حدود ۴۰ عنوان کتابِ چاپشده و چاپنشده برای وی نام بردهاند. (کردی، محمدطاهر، تبرك الصحابة بآثار رسول الله-، ص۲۷ تا ۲۹).
[۲]. نک: بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاري، بَابُ اسْتِعْمَالِ فَضْلِ وَضُوءِ النَّاس، ج۱، ص۱۴۸، ح۱۷۵؛ بَابُ الشُرْبِ مِنْ وَضُوءِ النَّبِيِّ-، ج۱، ص۱۴۹، ح۱۷۷؛ بَابُ صِفَةِ النَّبِيِّ-، ج۶، ص۲۹، ح۳۱۷۷؛ همان باب، ج۶، ص۳۳، ح۳۱۹۱؛ بَابُ الْقُبَّةِ الْحَمْرَاءِ مِنْ أَدَمٍ، ج۹، ص۱۷۸، ح۵۱۷۱٫
[۳]. سورۀ بقره، آیۀ ۲۵۳: )تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض(.
ثبت دیدگاه