بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بازخوانی نظریۀ وحدت و تقریب بر محور امامت
ارائهکننده: دکتر سبحانی
ناقد: دکتر مسجدجامعی
دبیر: حجتالاسلام علیزادۀ نجار
مقدمۀ حجتالاسلام علیزاده
مسئلۀ وحدت و تقریب، پیشینهای طولانی در تاریخ اسلام دارد؛ حتی میشود گفت که پیشینۀ آن، به اندازۀ کل تاریخ اسلام است. ازاینرو آیات و احادیث، از تفرقه نهی کرده و مسلمانان را به همدلی و همراهی فراخواندهاند.
با وجود این، تاریخ اسلام همواره دچار تنشهایی در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و… بوده است و همین امر، سبب شده که در نگاه غیر مسلمانان، چهرۀ اسلام نامطلوب و متفرق باشد.
در همین راستا، جریانهای گوناگون مذهبی و اجتماعی و سیاسی، در طول تاریخ کوشیدهاند تا بتوانند به نوعی چارهای برای این مسئله پیدا کنند. شاید بتوان گفت که اولین کوشش و جلسه که بهطور رسمی بر این مسئله تکیه کرد، جریانی بود که بعد از سقوط حکومت صفوی ایجاد شد. نادرشاه افشار دغدغۀ تعامل مسلمانان با یکدیگر را داشت؛ لذا پس از روی کار آمدن او، در سال ۱۱۵۶ق، کنگرهای در نجف با حضور ۷۰ تن از عالمان برگزار شد.
بنا بر گزارشی که یکی از علمای اهلسنت، از آن کنگره در مقالهای نوشته، مطالبی که در آنجا مطرح شده، بررسی «حدیث منزلت» و «سَلِّمُوا عَلى عَلىٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنینَ» و… بوده است.
این مطلب نشانگر این است که علما، برطرف شدن این مشکل را در حل ریشهای آن میدانستند؛ یعنی عقیده داشتند که این مشکل باید در عقیده برطرف شود.
با گذشت یکقرنونیم، جریانی در مصر به مدیریت جمالالدین اسدآبادی شروع به فعالیت کرد. عامل اصلی شکلگیری این جریان، عقبماندگی ملت مسلمان از جامعۀ جهانی بود و این جریان، بهدنبال راهکاری برای حل آن بود. او علت را در استعمار میدانست و برای مقابله با استعمار، نیاز به همدلی و اتحاد بود. ازاینرو، مسئلۀ اتحاد مسلمانان را مطرح کرد و شعار خود را «الاسلام یعلوا و لا یعلیٰ علیه» قرار داد. متأسفانه فعالیت او به همکاری با حکومتهای خاصی انجامید و عملاً یکطرفه اداره شد و همکاری او با عثمانیها، موجب شد که حکومت ناصری او را طرد کند و عملاً این پروژه، نتیجۀ عکس داشت.
بعد از او، شاگردانش مانند محمد عبده، اندیشۀ او را پرورش دادند تا بتوانند مسئلۀ تقریب را به سرانجام برسانند. سپس با سفر عالم ایرانی، شیخ محمدتقی قمی به قاهره، مکتب و جریانی تأسیس شد و موسسهای به نام «دارالتقریب» شکل گرفت. در ابتدا وحدت سیاسی و اجتماعی مدنظر بود؛ لکن در اثر ارتباطهایی که جناب قمی با مرجع عالیرتبۀ آن زمان، یعنی آیتالله بروجردی داشت، توانست حمایت ایشان را بهعنوان رهبر مذهب جلب کند و ورود ایشان به دارالتقریب، سبب شد تا این وحدت، جنبۀ معرفتی و فکری و عقیدتی به خود بگیرد؛ اما بازهم در اثر اختلافهای سیاسی بین ایران و مصر در مسئلۀ رسمیت بخشیدن به اسرائیل، دارالتقریب کمرنگ شد و به تعطیلی کشیده شد.
در جامعۀ امروز اسلامی، همچنان در خلأ نگاهی جریانی و درست هستیم که بتواند همۀ ابعاد این مسئله را برعهده بگیرد. هرچند تلاشهای «مجمع جهانی تقریب» در این راستا ثمرات خوبی داشته، به نظر میرسد که به تلاش بیشتری در این زمینه نیاز است.
در کنار این کوششهای اجرایی، نظریههایی شکل گرفت. برخی گرایش سیاسی و اجتماعی داشته و با نگاه غیرمذهبی به حل آن نظر کردند؛ ولی بزرگانی از درون مذاهب شیعه و سنی که وارد مسئلۀ تقریب شدند، عمده راهکار را در بررسی ریشۀ اختلاف دیدند؛ مثلاً ورود آیتالله بروجردی به دارالتقریب، نگاه آن تشکیلات را از اجتماعی و سیاسی، به نگاه معرفتی و اعتقادی تغییر داد و ایشان مسئلۀ مرجعیت علمی اهلبیت علیهمالسلام را مطرح کرد که منجر به فتوای مشهور شیخ محمود شلتوت، دربارۀ رسمی دانستن مذهب جعفری شد. بعد از ایشان هم علمای دیگری بودند که وارد فضای علمی و اعتقادی برای حل این مسئله شدند که مجال بیان نیست.
دکتر سبحانی
بحث ما، تقریب بر محور همگرایی در مسئلۀ امامت است. این مطلب در آغاز، یک تناقض را بهویژه در ادبیات وحدتگرای دهههای اخیر تداعی میکند. بسیاری گفتهاند که ورود به مسئلۀ امامت و مباحث عقیدتیِ اختلافانگیز، با وحدت امت اسلامی منافات دارد.
در نقطۀ مقابل، ادعای ما این است که اساساً وحدت را بهمعنای تقریبی که خواهد آمد، باید از محوری مثل امامت آغاز کرد تا تبیین درست این مسئله، در میان نزاعهای شیعه و سنی، راه برونرفتی را برای این وضعیت پیچیدۀ دنیای اسلام ایجاد کند.
پیشینۀ این بحث روشن و قابل توجه است. اگر در یک نگاه، مباحث امامت با وحدت تناقض دارد، از طرفی اندیشمندان بزرگ شیعه، برای بهرسمیتشناختن امامت در محور تقریب تأکید داشتهاند. ازاینرو عنوان بحث، بازخوانی گذاشته شده و در این جلسه بهدنبال ارائۀ نظریه نیستیم؛ بنابراین در آغاز، باید این تناقض را برطرف کرد.
برای روشن شدن مسئله و ورود به بحث، سه مقدمه را بیان میکنیم.
بحث وحدت بهعنوان یک اصل، تا چه اندازه و با چه رویکردی قبول میشود؟ برخی معتقدند که وحدت یک اصل موضوعی در اندیشۀ دینی و اسلامی است؛ یعنی چون خودش مطلوبیت دارد، پس میتوانیم با تکیه بر عنصر وحدت امت اسلامی، بسیاری از بحثهای دیگر را قید بزنیم.
نظر صحیح: ضمن اینکه منکر این مطلب نیستیم، اما قیدی را برای آن باید در نظر گرفت. اصل، خودش موضوعیت ندارد و در اندیشۀ قرآنی، قیودی دارد که باید رعایت شود. آن قید مهم این است که محور وحدت باید یک اصل ارزشی باشد. وحدت بهمعنای مطلق و بدون محوریت و برایند مشخص، اصل ارزشمند و مقبولی نیست؛ مثلاً Nوَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا Mو Nوَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ Mیعنی بیّنه باید محور باشد.
در رویکردهای مختلف وحدت، خلط معنایی صورت گرفته که در جلساتی، به تفصیل بیان شدهاند. ما سه مفهوم در خصوص وحدت داریم که باید تفکیک شوند:
- اتحاد امت و ملل اسلامی؛
- همزیستی اجتماعی مسلمانان (التَّعایُش السِّلمی)؛
- تقریب بینالمذاهب.
این مفاهیم از سه جهت اختلاف دارند که خلط آنها موجب انحراف میشود. جهات مختلف در این مفاهیم از این قرار است: مخاطب و روشهای رسیدن به وحدت و متولیان وحدت.
هر سه مفهوم، در این سه جهت اختلاف دارند. ازاینرو در این جلسه، از میان سه گونۀ وحدتاندیشی، گونۀ سوم یعنی تقریب بینالمذاهب را انتخاب کردهایم.
مخاطب این مفهوم، عالمان و اندیشمندان هستند. روشهای آن هم گفتوگوهای علمی و معقول و اخلاقی و منطقی است. این گونه، با دو مفهوم دیگر متفاوت است. تقریب به معنای مذکور، امری تدریجی و فرایندی است؛ یعنی تقریب، یک پروژه نیست؛ بلکه پروسه است.
اگر کسانی فکر میکنند که میتوانیم مانند شورای نادرشاه، عدهای را جمع کنیم و تصمیم بگیریم که دیگر اختلافی نداشته باشیم، کارایی ندارد. باید با برنامهریزی و جلسههای علمی و با حمایتها و… بحث را به میان آورد؛ چراکه نتیجه و برایند، در صحنۀ عمل اتفاق خواهد افتاد.
بعد از بیان این سه مقدمه، وارد اصل بحث یعنی تقریب بر محور امامت میشویم.
مدعای اصلی این است: اگر قرار باشد بین علمای امت اسلامی در تقریب ذهنی و روحی و رفتاری اتفاقی بیفتد، باید سراغ ریشهها و عوامل اختلاف رفت و از آن طریق چاره اندیشید. این نظریه معتقد است که تقریب بهمعنای وحدت، بههیچوجه امکانپذیر نیست؛ بلکه بهدنبال این است که با رفع سوءتفاهمها و فرونشاندن غبارهایی که در بین علما و امت اسلامی وجود دارد و با کنار گذاشتن متعصبان و…، زمینۀ همفکریها و همگراییهای معرفتی و همدلی و همکاری را میان شخصیتها و عناصر اصلی جهان اسلام در بُعد علمی و معرفتی فراهم کند.
برای این نظریه، سه دلیل عمده وجود دارد که نشاندهندۀ لزوم محوریت امامت برای تقریب است. امامت، یا مهمترین عنصر وحدتبخش و تقریبزا است یا یکی از محورهای مهم این مسئله است.
دلایل
دلیل اول، بهرهمندی از سیره و سنت اسلامی و روش قرآن و پیامبر اکرمx است؛ یعنی خود حضرتx و قرآن کریم، بهعنوان منبع و مرجع اختلافات مسلمانان، چه راهی را پیشنهاد کردهاند و چگونه وحدت را دنبال میکنند.
با مراجعه به قرآن کریم مییابیم که مسئلۀ نزاع، در امت اسلامی بسیار مهم بوده و قرآن به آن توجه خاصی دارد و راهکارهایی ارائه داده است. راهکاری که برای حل مشکل بیان شده، مراجعه به رسولاللهx است. مهم این است که شخص رسولاللهx میتواند مشکل را حل کند: فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا و… .
راهکار قرآن این است که اختلاف باید به شخصی برگردد که ولایت و حکومت دارد و صاحب منصب است و همچنین حلشدن مشکل، تسلیم او میشود. این نگرانی در بیانات خود حضرت صلیالله و علیه و آله هم مشاهده میشود و ایشان هم راهکاری برای آن اندیشیدند. امثال «حدیث ثقلین» و «حدیث امان» و «حدیث سفینه»، از جملۀ این نشانهها و راهکارهاست.
دلیل دوم، دلیل عقلی و عقلایی است. معمولاً وقتی اختلافی بین مردم ایجاد میشود، در چند مرحله به حل آن میپردازند:
- با پادرمیانی و کدخدامنشی حل میکنند؛
- اگر مشکل اساسیتر باشد، حَکَمی قرار میدهند که ریشههای اختلاف را پیدا کند و مشکل را حل کند.
در بحث تقریب بینالمذاهب، اصرار داریم که این مسئله ریشهدار است و ریشۀ آن را هم، شیعهها و سنیها و تاریخیها و… بیان کردهاند. اگر قرار باشد از اصل عقلی و عقلایی برای حل مشکل استفاده کنیم، باید به ریشهها برگردانیم و همۀ منابع اصلی تاریخ و…، مهمترین ریشه را امامت دانستهاند.
اگر ریشه این است، معقول این است که ببینیم این اختلاف از کجا پیدا شد و تفسیرها و برداشتها چگونه به این مرحله انجامید.
دلیل سوم نیز تجربۀ تاریخی است. یک اصل عقلایی داریم که برای حل مسائل و مشکلاتمان، به تجربۀ تاریخی امت اسلامی رجوع کنیم و ببینیم که در کجا توفیقاتی حاصل شده و تنش و اختلاف کمتری بوده است.
از نظر تاریخی، بهنظر ما یکی از عوامل مهم در همگراییهای نسبی بین شیعه و سنی، مباحثی بوده که حول امامت رخ داده است؛ مثلاً تا قبل از احمدبنحنبل، امیرالمؤمنین علیهالسلام بهعنوان یکی از خلفا هم نزد اهلسنت مقبول نبود و با مذاکرات این اتفاق افتاد یا مثلاً افضلیت امیرالمؤنین علیهالسلام در بین علمای اهلسنت وجود نداشت و ابتدا معتزلۀ بغداد بر اثر گفتوگوهای علمی با علمای شیعه به این نتیجه رسیدند و بعداً علمای معتزلۀ بصره به آن معتقد شدند. گزارشهای تاریخی از این قبیل فراوان است.
دکتر مسجدجامعی
بهطور مشخص، برخی مسائل وجود دارند که نظری هستند و علما به آن تسلط دارند؛ ولی در عمل به این شکل نیست و طور دیگری تصور میشود؛ مثل بحث بر اینکه وحدت باشد یا تقریب یا امامت یا غیر از امامت و… .
ما میگوییم که در جهان بیرون، داستان بهشکلی دیگر است و فهم آن، هم متکی به مجموعۀ خیلی وسیع مطالعاتی و هم ناظر به واقعیت عملی است. مسئلۀ بین شیعه و سنی، نه در این زمان و نه در گذشته، مسئلۀ امامت نبوده است. بهطور کلی از ابتدا، تاریخ بهمعنای آنچه ایجاد اعتقاد و ساختارهای اجتماعی و روانشناسی فردی میکند، به دو شکل اتفاق افتاده است: … .
سنی و شیعه مشترکاتی دارند و ساختارهای دینی و اجتماعی و نوع تفکرشان در برخی مسائل مشترک است؛ ولی در مواقع حساس با یکدیگر متفاوت هستند. برای یک سنی، «صدامحسین» شهید است و مهم نیست عرب یا عراقی باشد؛ چون او فردی است که غرور اسلامی را زنده کرده و به او، اینگونه نگاه میشود. بهطور کلی، اهلسنت تابع عنوان هستند، نه تابع شروط و ادله.
برخلاف نظری که بیان شد، اختلاف شیعه و سنی را اصلاً در مسئله امامت نمیبینیم. در تحول تاریخی، در زمان پیامبر صلیالله و علیه و آله و بعد از رحلت ایشان، بهطور مداوم مشکلاتی برای امیرالمؤمنین علیهالسلام بوده است. مشکلات ایشان ادامۀ مشکلاتی است که خود پیامبر صلیالله و علیه و آله در اواخر عمر شریفشان داشتهاند؛ یعنی مشکلات از وقتی شروع شد که مسلمانان به قدرت رسیدند و همین قدرت، عاملی شد برای اینکه وسوسه شوند. هرکس دیگری هم بعد از عثمان به خلافت میرسید، همین مشکلات امیرالمؤمنین علیهالسلام را داشت.
ما باید بهصورت مشخص یک سنی را بشناسیم. این که یک سنی، محب اهلبیت علیهمالسلام باشد یا نباشد و از این قبیل اعتقادات، بیانگر هیچچیزی نیست. مسئله این است که باید فهمید او چگونه دین را میبیند و تاریخ صدر اسلام را تحلیل میکند و برداشتهای فقهی و کلامی و ساختار اجتماعی نزد او چگونه است.
نکات مهم در این زمینه
نگاهی که شیعه و سنی، قبل از چهار دهۀ اخیر به یکدیگر داشتند و روابط متقابل آنها، تابع تصورات فقهی و کلامیای بود که به آن معتقد بودند؛ ولی بعد از پیروزی انقلاب و تحولاتی که در جنگ تحمیلی اتفاق افتاد، مسئلۀ شیعه و سنی در چهارچوب دیگری قرار میگیرد؛ یعنی مسئلهای اعتقادی به مسئلۀ «ژئوپلیتیکی»[۱] و «استراتژیکی»[۲] تبدیل میشود.
از نظر آنها مشکلی در ایران وجود دارد که آن را به شیعه تسری میدهند. آن مشکل این است که ایران در حال گسترش سیاسی و مذهبی و در حال سستکردن هویت اهلسنت و بهدنبال متشیّعکردن افراد است. با توجه به این مطلب، تقلیلدادن اختلاف شیعه و سنی به چند مسئلۀ کلامی و فقهی و…، اشتباه است. مسئله این نیست که الان متکتفاً نماز بخوانیم یا نه.
با توجه به شرایط موجود، مثلاً اگر در مسئلهای، فقهی یا کلامی، حقیقت امر برای یک سنی مشخص بشود و بخواهد بیان کند، در همان لحظه، از تمام موقعیتهای خود ساقط میشود؛ یعنی بعد اجتماعی و فکری و فرهنگی، در این زمینه بسیار تأثیرگذار است؛ هرچند در طول ۴۰ سال انقلاب، مناطق و مقاطع مختلف و انواع مختلفی از این مسائل یافت میشود که همه به این شدت نیست و ترقیق هم رخ داده است؛ پس اگر بهصورت واقعی و میدانی بخواهیم بررسی کنیم، موضوع فکری و علمی و… نیست.
ما مسلمانها یک مجموعۀ توسعهنیافته هستیم و خیلی از مشکلات، با توسعهیافتن حل میشود. تا وقتی که توسعهیافتگی نباشد و ما هم جزئی از این توسعه نیافتگی باشیم، بخش مهمی از مشکلات باقی میماند. توسعهیافتگی، اعم از اقتصادی و علمی و… است.
بهنظر ما، اگر در زمینههای علمی و امامت چیزی نگوییم، استفادۀ بیشتری از تقریب میبریم. تصوراتی که علما دارند، بهنظر با منطق جوامع همراه نیست.
دکتر سبحانی
تحلیل تاریخی و مباحثی که در ریشههای اختلاف بین شیعه و سنی بیان شد، صحیح است: هم آنچه در تحلیل از صدر اسلام داشتند و هم در خصوص سالهای اخیر در انقلاب اسلامی. باید این مسائل را لحاظ کرد و با التفات به آنها برنامهریزی کرد.
نکتۀ مهم دیگری که بیان شد اینکه مسئلۀ اختلاف بین شیعه و سنی، یک مسئله و یک گزارۀ ساده نیست؛ بلکه مسائلی پیچیده و چندوجهی است؛ لکن ملاحظات و نکاتی وجود دارد که شاید همانها موجب تقریب بین این دو نظر بشود.
یکی از راهکارهای خیلی مهم، این است که باید پیچیدگی مسائل و چندوجهیبودن آنها را شناخت و تا حدودی پیچیدگی را باز کرد. بحث در ریشهها، ما را به این نتیجه میرساند که عامل اختلاف میتواند متعدد باشد. قطعاً تقلیل نزاع امت اسلامی، به بحث تقریب و بحث بین علما، خطای آشکار شناختی و رفتاری است.
سخن این است که آیا میتوان از مجموعه عناصر معرفتی و عناصری که مربوط به بنیادهای شناخت دینی ماست، عوامل اختلاف را بیرون کشید و عاملبودن و نبودن یا عامل اصلیبودن یا نبودن آن را مشخص کرد؟ ضمن تأیید تمام عواملی که بیان شد، اعم از سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و…، یکی از عوامل اختلاف را نگاه به دین و تلقیهایی میدانم که طرف مقابل دارد.
درست است که سیاست یا فرهنگ آمده و صورت جدیدی از تقابل ایجاد شده؛ ولی سؤال این است که برای این تقابل، چه راهی را باید پیش گرفت؟ وقتی میبینیم که طرف مقابل، یکی از محورهای مهم این اختلاف را مسائل اعتقادی قرار داده و آثاری که در نقد تشیع و سیاهنمایی تشیع دارند، شاید با ۴۰۰ سال فعالیت علمیاعتقادی علیه شیعه برابر باشد، در این حالت چه باید کرد؟
بحث ما تکتف و امثال آن نیست؛ بلکه نگاه ما به امامت، نگرشی اساسی است که هم نگاه ما به دین و معرفتشناسی و هم به سیاست و اجتماع و هم نگاه ما به ثقلین و… را تعیین میکند.
نکتۀ بعدی که متذکر میشویم اینکه ما از واژۀ شیعه و سنی، بهصورتی انتزاعی و مطلق استفاده میکنیم که شاید خود این مطلب رهزن باشد؛ اما هرکسی با جهان اسلام آشنا باشد، میداند که چیزی بهعنوان سنی یا عالم سنی نداریم؛ بلکه طایفهها و گرایشهای مختلف وجود دارد؛ بهخصوص در دوران جدید که رسانهها گسترش پیدا کرده و مرجعیتهای گذشته، شکسته شدهاند.
ما نمیتوانیم برای همۀ سنیهای جهان، یک حکم و یک اعتقاد و یک فضای ذهنی را بیان کنیم؛ همان طور که شیعه هم همین گونه است؛ لذا هرچند اکثر جامعۀ اهلسنت نتوانند با روشنشدن یک حق، آن را بیان کنند، امروزه در برخی مناطق، این اتفاق را میبینیم؛ مثلاً در «دیوبند» که بسیار هم متعصب هستند، برخی از علما به حق رسیدند و حتی منزوی هم شدند؛ ولی حوزۀ علمیۀ مستقلی درست کردند. در خود «الازهر» هم افراد بسیاری هستند که وقتی سخن میگویند، در جهاتی حق را به شیعه میدهند.
سؤال اصلی این است که نقطۀ تمرکز، در تقریب بینالمذاهب، در محور امامت را چه باید بدانیم؟ شاید بهنظر کسی، مهمترین راه نباشد؛ ولی راهی است که علما و متخصصان امر، میتوانند در آن ورود کنند که خیلی راه را هموار میکند.
مشکلی که با تئوری تقریب در سالهای اخیر مواجهیم، خلط بین مسائل است. عالمان و سیاستمداران دو طرف را جمع میکنیم و ابتدای امر هم یک بیانیۀ سیاسی توسط رئیسجمهوری آماده میکنیم که مثلاً از سوی برخی از اهلسنت، بهعنوان کسی که در کشورش مداخلۀ سیاسی میکند، یا «المد الشیعی» را دنبال میکند، متهم است. خب نتیجهاش این میشود که تقریب شکل نمیگیرد.
تقریب سیاسی، راهکارها و اقتضائات خود را دارد؛ ولی عمدۀ تقریب مذاهب، کار علماست. الان میبینیم که مسئله از چند گزارۀ اعتقادی و دینی گذشته و بحث به تکفیر و حذف فیزیکی و تغییر مرزهای زندگی و حیات در جهان اسلام رسیده است.
آیا این جریان را علمای سنی رقم میزنند یا پیادهنظام جریان تکفیر، بدنۀ اجتماعی مردم است؟ مثلاً در مصر، جریان «سلفیه» توسط حزب نور اداره میشود، نه علما. مسئولان اصلی حزب نور، «تکنوکراتها» هستند. اکثراً هم درسخواندههای اروپا و آمریکا هستند. اینها جریان سلفیه راه انداختند و بدنۀ اجتماعی مصر را دور خود جمع کردند و با یک شعار که «شیعه کافر است»، با کمک فضای رسانهای، فاصلۀ بین شیعه و سنی را زیاد میکنند. سؤال این است که با شکلگیری چنین جریانی، علما و متفکران چه جایگاهی دارند؟
الان بین تودۀ سنیها، این مسئله رایج است که شیعه از اصول اساسی دین، مثل قرآن و توحید و سنت گذشته و آنها را قبول ندارد؛ چون اعتقاد به امامت دارد؛ یعنی راجع به امامت بدبینی ایجاد کردهاند. ما از سوی خودمان باید این مبانی را تبلیغ و ترویج کنیم یا حتی در خصوص آن، واقعنمایی انجام دهیم.
نظریهای که بیان کردیم، میخواهد مهمترین عامل فکری را روشنگری کند و فضای سیاه موجود را به گفتوگو تبدیل کند.
دکتر مسجدجامعی
ما چند تجربۀ عملی داریم؛ مثلاً شیعه آنقدر بهلحاظ احساسی در مفاهیم موجود در دعا و بهلحاظ اعتقادی غنی است که با صرف انتقال این مطالب، راه خیلی هموار میشود. نکتۀ مهم این است که حرف خوب را کسی باید بگوید که حق آن را ادا کند و جایگاه این کار را داشته باشد.
دربارۀ صحبتها و گفتوگوها باید گفت که این کار، یک فن است و علم به تنهایی نیست. اینکه بگوییم منابع سنی را کامل میشناسیم یا عقایدشان را میشناسیم، کافی نیست؛ بلکه برای تأثیرگذاری، باید فن تعامل رعایت شود.
نکتۀ آخر اینکه در بین اهلسنت، گروهی وجود دارد که هر روش و هر نوع تعاملی که با او داشته باشی، در هر صورت ضد شیعه و در تقابل با اوست. با تلاش بیشتر فقط تعصب او بیشتر میشود؛ پس باید در مجموع، کاری کنیم که این گروه در موقعیت اجتماعی و فکری و دینی مناسب و عالی قرار نگیرد و این کار با برنامهریزی ممکن است.
[۱] سیاست جغرافیایی.
[۲] راهبردی.
صوت نشست |
فیلم نشست |
ثبت دیدگاه