بسم الله الرحمن الرحیم
دکتر منتظریمقدم
مقدمات
بهنظر ما در رفتوآمد بین دو تعبیر قیام شیعیان و قیام شیعی، قیامهای شیعی هم درست است.
ملاکها برای شیعیبودن یک قیام:
- عامل انسانی: یعنی رهبران و بدنۀ اصلی، شیعۀ اعتقادی باشند. شیعۀ اعتقادی، در برابر شیعۀ محبتی است که وسعت زیادی دارد؛ لکن خود شیعۀ اعتقادی هم اعم از شیعیان امامی و غیرامامی است.
- عامل انگیزشی: یعنی اهداف و آرمانهای قیام هم اگر در راستای خواستۀ اهلبیت علیهم السلام باشد و پیوندی داشته باشد، میتوان تعبیر شیعی برای آن به کار برد.
قیام صرفاً یک پدیدۀ مذهبی و اعتقادی نیست و حتی صرفاً سیاسی هم نیست؛ بلکه دارای لایهها و ابعاد اجتماعی است که بسیار اهمیت دارد. اساساً نارضایتی مردم از ظلموستم، خود بستر شکلگیری قیام است. در صورتی که آقای صفری در جلسۀ قبل، مردمیبودن را هم قبول نداشتند؛ البته ایشان مردمیبودن را بهمعنای اکثریت گرفتند و منظور این بود که مردم در مقابل نخبگان و حاکمان باشند. به این ظرفیت، در قیامهای شیعی توجه میشد و شعارها و آرمانهای عدالتخواهی در این قیامها پررنگ بود.
شعار بعدی در قیامهای شیعی، این بود که به جامعهای که بهدنبال رهایی از ظلموفساد بود، گفته میشد که اگر میخواهید به عدالت برسید، باید احکام و آموزههای دین در جامعه اجرا شود؛ پس هدف بعدی، دعوت به کتابالله و سنت نبوی بود.
در قیام جهانی حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف هم همین است. اگر قرار باشد قیامی را که هدفش عدل است، شیعی ندانیم، نه قیام امامحسین علیه السلامو نه قیام حضرت حجت عج الله تعالی فرجه الشریف شیعی نیستند.
در مرحلۀ بعد این قیامها، میگویند که اگر عدالت و اجرای دین را میخواهید، باید در پرتو نصرت اهلبیت علیهم السلام باشد. نکتۀ دیگر که در نشست قبل بیان شد، این بود که تعبیر «اهلبیت» و «آلمحمد» مخصوص شیعه نیست.
بله، خیلیها مدعی این تعبیر برای خود بودند؛ ولی این را نمیتوانیم در قیامهای شیعی هم بهعنوان دادۀ تاریخی منقطع، مبهم و نامفهوم بدانیم؛ بلکه با کنار هم گذاشتن دادههای مختلف میگوییم که این تعبیر، همان مقصود شیعیان است؛ مثل قیام توابین که قراین زیادی در تاریخ برای شیعیبودن این قیام مطرح شده است.
بحث بعدی معنای مشروعیت دربارۀ این قیامها است. قیام یا مشروع علیه السلام اباحه بالمعنی الاعم) است یا نامشروع. دو شرط از ملاکهای مشروعیت از این قرار است:
- اهداف مشروع داشته باشند؛ مثل امربهمعروف و نهیازمنکر و…؛ البته با ادعای باطل نباید توأم شده باشند.
- اقدامات قیامکنندگان هم مشروع باشند.
استاد صفریفروشانی
مطالبی بیان شد که برخی جدید و برخی ناظر به جلسۀ گذشته بود. در بحث مشروعیت، بهنظر ما بعد از قیام امامحسین علیه السلام ، هیچ قیامی مشروع نیست؛ یعنی هیچ جوازی ندارد.
بعد از امامحسین علیه السلام راهبرد اهلبیت علیهم السلام بهسمت فضای فرهنگی و عنصر تقیه بود. برخورد ائمه علیهم السلام هم با این افراد را دیدیم که سلبی و نهی است. در مقابل، دیدگاه رهبران قیامها هم با ائمه علیهم السلام سلبی است.
در واژهشناسی هم میگوییم شیعی بهمعنای عام را قبول داریم که شیعی بودند؛ ولی شیعۀ محبتی که آقای منتظری فرمودند، بهنظر ما سیاسی است و شیعۀ محبتی به کسی میگویند که به ائمه علیهم السلام حب ویژهای دارد و کاری به قیام و… هم ندارد.
بحث ما در این جلسه، اجتماعی و سیاسی نیست؛ بلکه بحث کلامی و عقیدتی است که میخواهیم دیدگاه اهلبیت علیهم السلام را در این زمینه کشف کنیم.
بحث دیگر اینکه به بنده نسبت دادهشد که عرض کردم این شعارها معارض شیعه است. بنده نمیگویم معارض است؛ بلکه شعارها دینی است و دینیبودن، «جنس» است و اگر بخواهد قیامی در خط ائمه علیهم السلام باشد، باید «فصلهایی» داشته باشد که محور آن امامت است.
اهلبیت علیهم السلام در آن زمان، بهمعنای منسوبان به پیامبر صلی الله و علیه و اله بوده و اگر کسی هم تعبیر اهلبیت علیهم السلام را بهمعنای مدنظر شیعه بگوید، بازهم تلقی غیر دربارۀ این لفظ، منسوبان به پیامبر است. برای روشنشدن مطلب، شعارهای این قیامها را با شعارها و بیانات امامحسین علیه السلام مقایسه کنید. امام ابتدا بحث امامت را مطرح میکند و این موضوع در بیانات ایشان بسیار آشکار است.
نکتۀ بعدی این است که وقتی این قیامها را تحلیل تاریخی کنیم، میبینیم که رهبران آنها، ارادت زیادی به ائمۀ شیعه نداشتند؛ مانند زید. بعد که به یاران مراجعه کنیم، میبینیم یاران چشمگیری هم از شیعیان در بین آنها نیست.
افراد قیام زید اکثراً کسانی بودند که الان به آنها اهلسنت میگوییم. ظاهراً تنها «فضیلبنیسار» شیعه و در لشکر زید بوده است و اگر فرد دیگری هم هست، نام ببرید. اندیشههای کلامی زید هم در راستای اهلبیت علیهم السلام نیست و در بحث «افتراض طاعت» نظری غیر از نظر شیعه دارد. امام به زید میگوید که مودّت برای همۀ اهلبیت علیهم السلام است؛ ولی اطاعت از یک نفر است که زید نمیپذیرد.
قرینۀ بعد کنایههایی است که زید میزند:
ما الامام الا القائم بالسیف لیس الامام من جلس فی بیته و ارخی ستره.
در اینجا بود که دو گفتمان شکل گرفت: یکی گفتمان قیام به سیف و یکی گفتمان تقیه. در تقیه، اولویت حفظ جان و منابع انسانی برای ترویج معارف شیعی و امامی بود که امامصادق علیه السلام این خط را پی گرفتند.
نکتۀ دیگر اینکه اگر بخواهید به این شکل عام، هر قیام ضد اموی و ضد ظلم را شیعی یا مشروع بدانید، مثالهای نقض را مطرح میکنیم. یکی از قیامهای مهم که اتفاقاً شیعیان فراوانی هم در آن حضور داشتند، قیام «ابناشعث» علیه السلام عبدالرحمنبنمحمدبناشعث) در زمان حَجّاج است. نقض بعدی هم قیامهای خوارج است. اگر از نظر ظاهری بخواهیم نگاه کنیم، عدالتمحورترین قیامها برای خوارج است که میگویند باید بین موالی و عرب تساوی باشد.
در بحث فتوحات، عنصر مهم از نظر شیعیان و…، اذن امام است که موجود نیست؛ یعنی برای مشروعیت قیام و جنگ، یک امر وجودی نیاز داریم و شعار و… کفایت نمیکند. سؤال ما این است که آیا شما میتوانید قیامی بگویید که اذن امام داشته باشد؟ اگر هست، ادلۀ آن را بیان کنید.
دکتر منتظریمقدم
ما تأکید داشتیم که مفهوم قیام، با همۀ لایههایش روشن شود. اینکه در قیام اشعث، امثال کمیل شرکت کردهاند، گواه برای بنده است که قیام، قبل از اینکه پدیدهای دینی و اعتقادی باشد، یک پدیدۀ اجتماعی است؛ لذا وقتی پرچمی برافراشته میشود که به عدل دعوت میکند، او هم در زیر آن پرچم است. اینکه خطاست یا نیست، بحث دیگری میطلبد. در قیامهای شیعی هم مفصل ذکر کردیم.
اما در بحث روایات مرحوم شیخ حر، ایشان هفده روایت را در جلد یازدهم «وسائلالشیعه» آورده؛ ولی ما چند نمونه را بیان میکنیم.
یکی از روایات مهم، صحیحۀ «عیصبنقاسم» است که دو بخش دارد:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ عَلَیكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیكُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِیهَا الرَّاعِی فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی هُوَ فِیهَا یخْرِجُهُ وَ یجِیءُ بِذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِی هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی كَانَ فِیهَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتْ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ یقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ یجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ كَانَتِ الْأُخْرَى بَاقِیةً فَعَمِلَ عَلَى مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَ لَكِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَى أَی شَیءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَیدٌ فَإِنَّ زَیداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ یدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَیهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِینْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْیوْمَ إِلَى أَی شَیءٍ یدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَ هُوَ یعْصِینَا الْیوْمَ وَ لَیسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ هُوَ إِذَا كَانَتِ الرَّایاتُ وَ الْأَلْوِیةُ أَجْدَرُ أَنْ لَا یسْمَعَ مِنَّا إِلَّا مَعَ مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُكُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَیهِ إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلَا ضَیرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِی أَهَالِیكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ یكُونَ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْیانِی عَلَامَةً.[۱]
روایت دیگر، نهی از همراهیکردن با خروج خاصی است که در زمان امامصادق علیه السلاماتفاق افتاده که ظاهراً ناظر به نفس زکیه است. در عین حال، در میانۀ روایت میفرماید که اینها را با زید مقایسه نکنید؛ بلکه ببینید برای چه قیام میشود.
البته این نکته را هم اضافه کنیم که حضرت نمیتوانستند بهشکل روشن و واضح از زید و قیام او حمایت کنند؛ چون خودش خلاف تقیه است.
تعبیر روایت این است:
فانظروا علی ای شی تخرجون لاتقولواخرج زید فان زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعکم الی نفسه وانما دعاکم الی الرضا من آل محمد علیه السلام ص) و لو ظفر لوفی بما دعاکم الیه.[۲]
روایت دیگری که بسیار اهمیت دارد، روایت ششم کتاب است که امامصادق علیه السلام میفرمایند:
عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَینِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كُلُ رَایةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ یعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.[۳]
این روایت اطلاق دارد و این اطلاق، نهی از قیامها میکند.
در برابر اینها، روایاتی هست که در شمار روایات هفدهگانه است؛ ولی کامل نیست و مرحوم شیخ صدوق، بهطور کامل در «عیون اخبارالرضا» آنها را آوردهاند. روایتی که بیشترین مدح را از زید دارد، روایت چهارم جزوه است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یحْیى الْمُكَتِّبُ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى الصَّوْلِی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یزِیدَ النَّحْوِی قَالَ حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی عُبْدُونٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: لَمَّا حُمِلَ زَیدُ بْنُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ إِلَى الْمَأْمُونِ وَ قَدْ كَانَ خَرَجَ بِالْبَصْرَةِ وَ أَحْرَقَ دُورَ وُلْدِ الْعَبَّاسِ وَهَبَ الْمَأْمُونُ جُرْمَهُ لِأَخِیهِ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع وَ قَالَ لَهُ یا أَبَا الْحَسَن لَئِنْ خَرَجَ أَخُوكَ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ لَقَدْ خَرَجَ قَبْلَهُ زَیدُ بْنُ عَلِی فَقُتِلَ وَ لَوْ لَا مَكَانُكَ مِنِّی لَقَتَلْتُهُ فَلَیسَ مَا أَتَاهُ بِصَغِیرٍ فَقَالَ الرِّضَا ع یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَقِسْ أَخِی زَیداً إِلَى زَیدِ بْنِ عَلِی فَإِنَّهُ كَانَ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ غَضِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَاهَدَ أَعْدَاءَهُ حَتَّى قُتِلَ فِی سَبِیلِهِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی ع یقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّی زَیداً إِنَّهُ دَعَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى بِمَا دَعَا إِلَیهِ وَ لَقَدِ اسْتَشَارَنِی فِی خُرُوجِهِ فَقُلْتُ لَهُ یا عَمِّ إِنْ رَضِیتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأْنَكَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَیلٌ لِمَنْ سَمِعَ وَاعِیتَهُ فَلَمْ یجِبْهُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ یا أَبَا الْحَسَنِ أَ لَیسَ قَدْ جَاءَ فِیمَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ بِغَیرِ حَقِّهَا مَا جَاءَ فَقَالَ الرِّضَا ع إِنَّ زَیدَ بْنَ عَلِی لَمْ یدَّعِ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ وَ إِنَّهُ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْ ذَلِكَ إِنَّهُ قَالَ أَدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ إِنَّمَا جَاءَ مَا جَاءَ فِیمَنْ یدَّعِی أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَّ عَلَیهِ ثُمَّ یدْعُوا إِلَى غَیرِ دِینِ اللَّهِ وَ یضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ كَانَ زَیدٌ وَ اللَّهِ مِمَّنْ خُوطِبَ بِهَذِهِ الْآیةِ وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ.[۴]
بحث راجع به زید، پسر امامکاظم علیه السلاماست که در قیام «ابوالسرایا» شرکت کرده بود. او را پیش مأمون آوردند و او بر امامرضا علیه السلام منت گذاشت که این برادر را به تو بخشیدیم و تعریضی زد که اگر این برادر تو در قیام بوده، عموی شما هم که زید باشد، همین طور بود. اینجا بود که حضرت علیه السلامفرمود: «لا تقس اخی زیداً الی زیدبنعلی فإنه کان من علماء آلمحمد.»
نظر دکتر صفری این است که روایاتی که زید را مدح میکنند، برحسب شخصیت اوست و نمیتوانند ناظر به عمل او باشند؛ لکن ما معتقدیم هم مدح شخصیت اوست و هم مدح عمل او و این دو باهم گره خورده است. مگر میشود که فردی جان خود را در راه باطل از دست داده باشد و جان دیگران را هم به خطر انداخته و در معرض مرگ قرار داده باشد و حضرت، بعد از سالها او را مدح کنند؟
این تعبیر «جاهد» که در روایت آمده، صریحاً ناظر به عمل اوست: «غضب لله عزوجل فجاهد اعدائه حتی قتل فی سبیله.» فقهالحدیث این مطلب که دکتر صفری، بسیار بر آن تکیه دارند، واضح است. آیا غیر از شهادت است؟ یا در روایتی دیگر، امامرضا علیه السلاماز امامصادق علیه السلامنقل میکند که زید با من گفتوگو کرد و به او گفتم کشته میشوی. این نهی، نهی صریح تنزیهی تحریمی نبود؛ بلکه نهی ارشادی بود و بهمعنای این بود که از این کار، نتیجهای نمیگیری. شاهد ارشادی بودن هم ادامۀ روایت است: «فلما ولّی… ویل لمن سمع واعیته فلم یجبه.»
عرض ما این است که قیام در عصر حضور، جایز بوده و اگر به مرحلۀ فریادخواهی و استغاثه میرسید و کسی آن را میشنید، واجب بوده که حمایت کند.
بعد در همان روایت امامرضا علیه السلام هست که مأمون، از حضرت میپرسد که آیا او ادعای باطل نداشت؟ حضرت میفرمایند که او باتقواتر از این بود که ادعای باطل داشته باشد و حضرت، زید را مصداق آیۀ شریفۀ «وجاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم» معرفی میکند.
روایت دیگری که صریح در اجازه است، روایت پنجم است که در آن، فضیلبنیسار، به کوفه و خدمت امامصادق علیه السلام میآید. حضرت جویا میشود که وضع عموی ما در کوفه چطور است. به او خبر میدهند که کشته شد و حضرت اظهار ناراحتی میکنند. ایشان از فضیل میپرسد که آیا تو همراهی کردی؟ میگوید بله، همراهی کردم. در روایت میگوید که شش نفر را کشتم. بعد حضرت فرمودند که آیا شک داری برای این نشش نفری که کشتی؟ او میگوید خیر، شک ندارم و میدانم که عملم درست بوده است. حضرت میفرماید: «اشرکنی الله فی تلک الدماء… ما مضی والله زید عمی و اصحابه الا شهداء.»
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْفُضَیلِ بْنِ یسَارٍ قَالَ: انْتَهَیتُ إِلَى زَیدِ بْنِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ ع صَبِیحَةَ یوْمٍ خَرَجَ بِالْكُوفَةِ فَسَمِعْتُهُ یقُولُ مَنْ یعِینُنِی مِنْكُمْ عَلَى قِتَالِ أَنْبَاطِ أَهْلِ الشَّامِ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً لَا یعِینُنِی مِنْكُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ أَحَدٌ إِلَّا أَخَذْتُ بِیدِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَأَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا قُتِلَ اكْتَرَیتُ رَاحِلَةً وَ تَوَجَّهْتُ نَحْوَ الْمَدِینَةِ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ فِی نَفْسِی وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّهُ بِقَتْلِ زَیدِ بْنِ عَلِی فَیجْزَعُ عَلَیهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیهِ قَالَ مَا فَعَلَ عَمِّی زَیدٌ فَخَنَقَتْنِی الْعَبْرَةُ فَقَالَ قَتَلُوهُ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ قَتَلُوهُ قَالَ فَصَلَبُوهُ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ فَصَلَبُوهُ قَالَ فَأَقْبَلَ یبْكِی دُمُوعُهُ تَنْحَدِرُ عَنْ جَانِبَی خَدِّهِ كَأَنَّهَا الْجُمَانُ ثُمَّ قَالَ یا فُضَیلُ شَهِدْتَ مَعَ عَمِّی زَیدٍ قِتَالَ أَهْلِ الشَّامِ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ فَكَمْ قَتَلْتَ مِنْهُمْ قُلْتُ سِتَّةً قَالَ فَلَعَلَّكَ شَاكٌّ فِی دِمَائِهِمْ قُلْتُ لَوْ كُنْتُ شَاكّا مَا قَتَلْتُهُمْ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ یقُولُ أَشْرَكَنِی اللَّهُ فِی تِلْكَ الدِّمَاءِ مَا مَضَى وَ اللَّهِ زَیدٌ عَمِّی وَ أَصْحَابُهُ إِلَّا شُهَدَاءَ مِثْلَ مَا مَضَى عَلَیهِ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ أَصْحَابُهُ.[۵]
روایت دیگری هم هست؛ ولی در مقابل، روایات قدح هم داریم. روایت اول در جزوه، از کتاب کافی است که زید امامت امامباقر علیه السلام و بعد منصوصبودن را هم انکار میکند و این روایت، مهمترین روایت قدح است:
مُحَمَّدُ بْنُ یحْیى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ الْجَارُودِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرِ بْنِ دَأْبٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّ زَیدَ بْنَ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ ع دَخَلَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی وَ مَعَهُ كُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ یدْعُونَهُ فِیهَا إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ یخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ یأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذِهِ الْكُتُبُ ابْتِدَاءٌ مِنْهُمْ أَوْ جَوَابُ مَا كَتَبْتَ بِهِ إِلَیهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَیهِ فَقَالَ بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ لِمَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِمَا یجِدُونَ فِی كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا وَ لِمَا نَحْنُ فِیهِ مِنَ الضِّیقِ وَ الضَّنْكِ وَ الْبَلَاءِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةٌ أَمْضَاهَا فِی الْأَوَّلِینَ وَ كَذَلِكَ یجْرِیهَا فِی الْآخِرِینَ وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِیعِ وَ أَمْرُ اللَّهِ یجْرِی لِأَوْلِیائِهِ بِحُكْمٍ مَوْصُولٍ وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ وَ حَتْمٍ مَقْضِی وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ فَ لا یسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِینَ لا یوقِنُونَ إِنَّهُمْ لَنْ یغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَیئاً فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِیةُ فَتَصْرَعَكَ قَالَ فَغَضِبَ زَیدٌ عِنْدَ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لَیسَ الْإِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِی بَیتِهِ وَ أَرْخَى سِتْرَهُ وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَادِ وَ لَكِنَّ الْإِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ حَوْزَتَهُ وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ دَفَعَ عَنْ رَعِیتِهِ وَ ذَبَّ عَنْ حَرِیمِهِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَلْ تَعْرِفُ یا أَخِی مِنْ نَفْسِكَ شَیئاً مِمَّا نَسَبْتَهَا إِلَیهِ فَتَجِیءَ عَلَیهِ بِشَاهِدٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ حُجَّةٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مثلاً فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَلَّ حَلَالًا وَ حَرَّمَ حَرَاماً وَ فَرَضَ فَرَائِضَ وَ ضَرَبَ أَمْثَالًا وَ سَنَّ سُنَناً وَ لَمْ یجْعَلِ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ شُبْهَةً فِیمَا فَرَضَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ أَنْ یسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ مَحَلِّهِ أَوْ یجَاهِدَ فِیهِ قَبْلَ حُلُولِهِ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الصَّیدِ- لا تَقْتُلُوا الصَّیدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ أَ فَقَتْلُ الصَّیدِ أَعْظَمُ أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ* وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَیءٍ مَحَلًّا وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مَعْلُومَةً فَجَعَلَ مِنْهَا أَرْبَعَةً حُرُماً وَ قَالَ فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ ثُمَّ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِینَ حَیثُ وَجَدْتُمُوهُمْ فَجَعَلَ لِذَلِكَ مَحَلًّا وَ قَالَ- وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى یبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَیءٍ أَجَلًا وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً فَإِنْ كُنْتَ عَلَى بَینَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ یقِینٍ مِنْ أَمْرِكَ وَ تِبْیانٍ مِنْ شَأْنِكَ فَشَأْنَكَ وَ إِلَّا فَلَا تَرُومَنَّ أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فِی شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ وَ لَا تَتَعَاطَ زَوَالَ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ أُكُلُهُ وَ لَمْ ینْقَطِعْ مَدَاهُ وَ لَمْ یبْلُغِ الْكِتَابُ أَجَلَهُ فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ وَ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ لَانْقَطَعَ الْفَصْلُ وَ تَتَابَعَ النِّظَامُ وَ لَأَعْقَبَ اللَّهُ فِی التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ وَ الصَّغَارَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ فَكَانَ التَّابِعُ فِیهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوعِ أَ تُرِیدُ یا أَخِی أَنْ تُحْیی مِلَّةَ قَوْمٍ- قَدْ كَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ عَصَوْا رَسُولَهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَیرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ ادَّعَوُا الْخِلَافَةَ بِلَا بُرْهَانٍ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَهْدٍ مِنْ رَسُولِهِ أُعِیذُكَ بِاللَّهِ یا أَخِی أَنْ تَكُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ- بِالْكُنَاسَةِ ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَینَاهُ وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ بَینَنَا وَ بَینَ مَنْ هَتَكَ سِتْرَنَا وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا وَ أَفْشَى سِرَّنَا وَ نَسَبَنَا إِلَى غَیرِ جَدِّنَا وَ قَالَ فِینَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِی أَنْفُسِنَا.[۶]
روایت دیگری هم داریم که در کافی آمده و زید، با «مؤمنالطاق» مناظره میکند و وجود امام و حجت الهی را انکار میکند:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِی بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِی الْأَحْوَلُ أَنَّ زَیدَ بْنَ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ ع بَعَثَ إِلَیهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَیتُهُ فَقَالَ لِی یا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ قَالَ فَقَالَ لِی فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِی قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لِی أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّی قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِی نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِی الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ قَالَ فَقَالَ لِی یا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِی عَلَى الْخِوَانِ فَیلْقِمُنِی الْبَضْعَةَ السَّمِینَةَ وَ یبَرِّدُ لِی اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَی وَ لَمْ یشْفِقْ عَلَی مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّینِ وَ لَمْ یخْبِرْنِی بِهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَیكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ یخْبِرْكَ خَافَ عَلَیكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِی أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ یبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِیاءُ قَالَ بَلِ الْأَنْبِیاءُ قُلْتُ یقُولُ یعْقُوبُ لِیوسُفَ یا بُنَی لا تَقْصُصْ رُؤْیاكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَیكِیدُوا لَكَ كَیداً لِمَ لَمْ یخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لَا یكِیدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَیكَ قَالَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِی صَاحِبُكَ بِالْمَدِینَةِ أَنِّی أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِیفَةً فِیهَا قَتْلِی وَ صَلْبِی فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَیدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ فَقَالَ لِی أَخَذْتَهُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً یسْلُكُهُ.[۷]
روایت سوم جالب است. زید با «زرارةبناعین» بحث میکند و میگوید که اگر فردی از آلمحمد علیهم السلام از تو یاری بخواهد، چه میکنی؟
میگوید اگر مفروضالطاعه باشد، همراهی میکنم و اگر مفروضالطاعه نباشد، «فلی ان افعل و لا ان افعل.» این مطلب را زراره برای امامصادق علیه السلام مطرح میکند و امام، او را تأیید میکند؛ البته تأیید حضرت، به این مطلب است که تو، یعنی زراره، جلوی زید را بستی:
حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّیالِسِی، قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِی الْوَشَّاءُ، عَنْ أَبِی خِدَاشٍ، عَنْ عَلِی بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ الْقُمِّی، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یحْیى، عَنِ ابْنِ الرَّیانِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَن عَلِی بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قَالَ لِی زَیدُ بْنُ عَلِی علیه السلام ع) وَ أَنَا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ع) مَا تَقُولُ یا فَتَى فِی رَجُلٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ اسْتَنْصَرَكَ فَقُلْتُ إِنْ كَانَ مَفْرُوضَ الطَّاعَةِ نَصَرْتُهُ وَ إِنْ كَانَ غَیرَ مَفْرُوضِ الطَّاعَةِ فَلِی أَنْ أَفْعَلَ وَ لِی أَنْ لَا أَفْعَلَ، فَلَمَّا خَرَجَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ع) أَخَذْتَهُ وَ اللَّهِ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ مَا تَرَكْتَ لَهُ مَخْرَجاً.[۸]
برخی از روایاتی که در وسائل آمده، نهی مطلق است. در میان آنها، روایات جواز مطلق هم داریم. با وجود این، نمیشود به دو اطلاق تمسک کرد و باید بین آنها جمع شود. خود روایت اول از روایات هفدهگانه، شاهدی است بر اینکه نه همۀ قیامها مشروع و نه همۀ آنها نامشروع بوده است. حضرت در آنجا میفرمایند که ببینید برای چه چیز دارند قیام میکنند:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ عَلَیكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیكُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِیهَا الرَّاعِی فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی هُوَ فِیهَا یخْرِجُهُ وَ یجِیءُ بِذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِی هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی كَانَ فِیهَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتْ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ یقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ یجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ كَانَتِ الْأُخْرَى بَاقِیةً فَعَمِلَ عَلَى مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَ لَكِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَى أَی شَیءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَیدٌ فَإِنَّ زَیداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ یدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَیهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِینْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْیوْمَ إِلَى أَی شَیءٍ یدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَ هُوَ یعْصِینَا الْیوْمَ وَ لَیسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ هُوَ إِذَا كَانَتِ الرَّایاتُ وَ الْأَلْوِیةُ أَجْدَرُ أَنْ لَا یسْمَعَ مِنَّا إِلَّا مَعَ مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُكُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَیهِ إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلَا ضَیرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِی أَهَالِیكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ یكُونَ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْیانِی عَلَامَةً.[۹]
در ارشاد شیخ مفید، گزارش ارزشمندی داریم که ناظر به همایش و محفل «ابواء» است. امامصادق علیه السلام را دعوت کردند تا برای محمدبنعبدالله یا همان نفس زکیه، بهعنوان مهدی بیعت بگیرند. حضرت فرمودند: اگر بهعنوان امربهمعروف و نهیازمنکر و غضباً للّه میخواهد قیام کند، ما بیعت میکنیم؛ اما اگر بهعنوان مهدی باشد، نه او مهدی و نه زمانۀ مناسبی برای مهدی است.
…فَقَالَ جَعْفَرٌ لَا تَفْعَلُوا فَإِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ یأْتِ بَعْدُ إِنْ كُنْتَ تَرَى یعْنِی عَبْدَ اللَّهِ أَنَّ ابْنَكَ هَذَا هُوَ الْمَهْدِی فَلَیسَ بِهِ وَ لَا هَذَا أَوَانُهُ وَ إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا تُرِیدُ أَنْ تُخْرِجَهُ غَضَباً لِلَّهِ وَ لِیأْمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ فَإِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَدَعُكَ وَ أَنْتَ شَیخُنَا وَ نُبَایعُ ابْنَكَ فِی هَذَا الْأَمْرِ.[۱۰]
روایت اولی هم که بیان شد، همین است که حضرت میفرماید ببینید برای چه قیام میشود. در روایات زید، هم قدح وجود دارد و هم مدح.
ما میگوییم اگر این روایاتی که صریحاً به شهادت ایشان اشاره دارد، با سایر روایات تعارض داشته باشد، باید وحدت زمانی وجود داشته باشد؛ در صورتی که روایات همزمان نیستند و روایات قدح، برای ابتدای حرکت و روایات مدح، برای اواخر قیام اوست. این وجه جمعی است که در بسیاری از افراد رخ میدهد؛ مثل «ابوالخطاب» و… که در یک دوره پذیرفتهشده هستند و در دورهای پذیرفتهشده نیستند.
دکتر صفریفروشانی
قبلاً گفته بودم که غیر از فضیلبنیسار، شخص دیگری از شیعیان همراه زید نبوده است. آقای منتظری، «سلیمانبنخالد» را مثال زدند که میگوییم درست است و او هم شیعۀ امامی بود. به او «سلیمان اقطع» میگفتند؛ چون دستش را یوسفبنعمر بریده بود. در منابع نقل شده که یوسفبنعمر توبه کرد؛ هرچند آن نقل، ضعیف است.
در خصوص «ابوحمزه» و فرزندانش هم، فقط در کتاب تفسیر منسوب به ابوحمزه چنین مطلبی داریم و در کتابهای رجالی به چشم نمیآید. استاد منتظری فرمودند که در رجال نجاشی هم هست که باید ببینیم و بررسی کنیم.
تودۀ امامیه با زید بیعت کردند؛ ولی وقتی عقاید غیرتبرّایی زید را شنیدند، از بیعت خود برگشتند و زید هم آنها را روافض خواند. خب این به ضرر آقای منتظری است.
اما راجع به روایات در جزوه، برخی از آنها بررسی سندی شده و برخی نشده است؛ مثلاً در سند روایت فضیلبنیسار، فردی به نام «محمدبنحسنشمون» دیده میشود که رجالیها او را متهم به غلو میکنند و اگر روایاتش تک باشد، آن را قبول نمیکنند.
در باب منبعشناسی هم همان طور که بیان شد، آن روایتی که گزارش مرحوم مفید در ارشاد بود، از «مقاتلالطالبین» است. در باب قیامها، این کتاب را منبعی بیطرف نمیدانیم؛ چون ابوالفرج اصفهانی زیدیمذهب و متولد اصفهان و اموینسب است و زیدیبودنش مانع میشود که روایاتش را بپذیریم؛ بهخصوص روایاتی که فقط از طریق او نقل شده است. اگر بخواهیم این کتاب را جلوی خود بگذاریم و بحث کنیم، باید این را بگوییم که امامکاظم علیه السلام ، نزد حسینبنعلی میرود و از او اجازه میخواهد!
دربارۀ روایات هم چند نکته مطرح میکنیم:
نکتۀ اول در باب شخصیتشناسی است. ما باید تقسیمی گونهشناسانه از قیامکنندگان انجام دهیم و شخصیت آنها را بازکاوی کنیم.
در میان همۀ قیامکنندگان، زید ویژه است. او هیچ نقطۀ خاکستری در شخصیت خود ندارد. قیامش برای هواوهوس نبوده و شخصیتی مخلص و فقیه و قاری و مفسر است؛ یعنی همۀ خوبیهایی که یک نفر باید داشته باشد، دارا بوده است. او فقط یک عیب داشته و آن هم اینکه فاسدالمذهب بوده؛ یعنی در خط ائمه علیهم السلام نبوده است.
در فضای آن زمان و بعد از شهادتش، امام از او تعریف میکند و خوبیهای او را بیان میکند؛ چون میخواهد بنیامیه را رسوا کند که ببینید بنیامیه، چنین شخصیتی را با این همه کمالات، با حالت بسیار بد به شهادت میرساند و جسدش را هم چهار سال مسلوب میکند.
علاوه بر این، زید عموی امامصادق علیه السلاماست و به هر حال این خاندان مصیبتزده هستند و خوشحالی نمیکنند که بالاخره یک انسان منحرف کشته شد؛ لذا امام تعریفهایی از شخصیت زید میکند؛ اما از قیام تعریفی نمیکند.
تعبیر «ویل لمن سمع واعیته…» تعبیری بهنفع نظر ماست؛ چون امام علیه السلامنمیگوید کسی که در کوفه بود، واجب بود به قیام زید بپیوندند؛ بلکه میگوید اگر در محدودهای بودید که صدای کمک ایشان را میشنیدید، واجب بود کمکش کنید؛ یعنی از باب اینکه مظلوم است، نه اینکه به قیام او بپیوندید.
نکتۀ دوم بحث موقعیتشناسی روایات است؛ یعنی ببینیم روایات چه زمانی صادر شدهاند: قبل از قیام بودهاند یا حین قیام یا بعد از قیام؟
ما برای مشروعیت، به روایات قبل از قیام و حین قیام نیاز داریم. روایات بعد از قیام، حالت مصیبتزدگی و ظلم فجیع بنیامیه را دارد که موجب برخی موضعگیریها میشود.
امام علیه السلام به خانوادههایی که عضوی از آنها در این جنگ کشته شدهاند، کمک میکند؛ حتی وقتی حسینبنعلی کشته میشود، امامکاظم علیه السلام همدردی میکند یا وقتی محمدبنعبدالله کشته میشود، امامصادق علیه السلام همدردی میکند؛ در حالی که ما او را با زید قابل مقایسه نمیدانیم؛ چون محمدبنعبدالله بهدنبال منافع شخصی بود.
در روایت مجلس مأمون، مطلب این است که باید موقعیتشناسی کنیم. زید قیام کرده و خانههای مردم را آتش زده و کار او دفاعی ندارد؛ بلکه آبروی اهلبیت علیهم السلام را برده است. در این فضا، قرار است بین زیدبنعلی و زیدالنار قیاس شود؛ لذا امام میفرماید «لا تقس». زیدبنعلی نقطۀ خاکستری هم نداشت؛ ولی زیدالنار مشکلات فراوانی داشت.
نکتۀ سوم بحث فقهالحدیث و واژهشناسی است. بر هر دو واژه تأکید داریم. امامرضا علیه السلام در مجلس مأمون بسیار زیرکانه عمل میکنند. عبارت این است که «لو ظفر لوفی بما دعی الیه» حضرت نمیخواهد بهانه به دست مأمون بدهد. این تعبیر یعنی اگر پیروز میشد، وفا میکرد. وفا یک فعل واکنشی و عکسالعملی است؛ یعنی قبل از آن باید وعدهای باشد تا وفا معنا بدهد.
زید قبل از شهادتش، وعدۀ عمل به کتاب و سنت داده بود. حضرت هم میفرمایند به این مطلب وفا میکرد. اینجا دوباره تفکیک بین زیدالنار و زیدبنعلی میشود که این بهدنبال هوای نفس است و برای خودش تلاش میکند؛ ولی زیدبنعلی آدم مخلصی بود و اگر پیروز میشد، به کتاب و سنت عمل میکرد.
اما نسخۀ دیگر این روایت را که تعبیر «الرضا من آلمحمد علیهم السلام » دارد، قبول نداریم؛ چون زید آدمی نبود که بهدنبال الرضا من آلمحمد علیهم السلام برود و غیر از روایت ضعیفی که شیخ صدوق نقل میکند، در سایر روایات ندیدم که این شعار را مطرح کرده باشد. زید میگوید امام باید فاطمی و حسنی و حسینی و قائم به سیف باشد.
حالا اگر قرار شد جلسهای بگیریم و الرضا را تعیین کنیم، آیا زید میپذیرد که امامصادق علیه السلامتعیین شود؟ زید میگوید شما فاطمی و حسنی و حسینی هستی؛ ولی قائم به سیف نبودی و ما قیام کردیم و کشته دادیم و شما میخواهی بر سر سفرۀ آماده بنشینی!
از همین رو میگوییم زید این شعار را نداده و با تیپ شخصیتی او سازگار نیست. اگر هم بپذیریم که این شعار را داشته، باز میگوییم به این شعار عمل میکرد؛ ولی بهمعنای خودش. به این شکل که همۀ آلمحمد علیهم السلام را جمع میکرد و بین چند نفر رأیگیری صورت میداد تا معنای الرضا من آلمحمد علیهم السلام ایجاد شود.
اینکه جناب استاد منتظری میفرمایند تقیه، تقیه مُثبِت و دلیل میخواهد و نمیتوانیم بیدلیل بگوییم تقیه.
واژۀ دیگری که بیان شد و میخواهیم به آن اشاره کنیم «جاهد» است. جهاد واژهای است که بهمعنای جهاد فقهی در آن زمان استعمال نمیشده و در قرآن هم لزوماً بهمعنای جهاد فقهی نیست. بلکه «جهد» به معنای تلاش وسیع و عمیق است. حتی در قرآن کریم بهمعنای منفی هم به کار رفته: «و لئن جاهداک ان تشرک». در اینجا هم امام علیه السلام میفرماید زید تلاش زیادی کرد، نه اینکه جهاد فقهی بر کار او صدق کند؛ لذا این جهاد بهمعنای مشروعیت نیست. علاوه بر اینکه همۀ این نکاتی که بیان شد، برای بعد از شهادت زید است.
بحث آخر نیز در خصوص تعارض روایات است. آقای منتظری روایات را بیان کرده و تعارض را هم قبول کردند و جمعی هم برای آنها ارائه دادند. طبق نظری که ما بیان کردیم، دیگر تعارضی در این روایات وجود ندارد؛ یعنی آنچه راجع به زید آمده، مدح فعل زید نیست؛ بلکه مدح شخصیت زید است و زید نقطۀ خاکستری نداشته و نسبت به مبانی خودش معصیت نکرده است.
با این شواهد، ما میگوییم که شما هیچ شاهد مُثبتی برای مشروعیت قیام پیدا نکردید. خود شما نهی امامصادق علیه السلام را قبول کردید؛ لکن با قواعد اصولی امروزی میگویید نهی ارشادی است. نهی ارشادی هم که باشد، باز این معنا را میدهد که این قیام عقلایی نیست و هدردادن نیرو میشود.
استاد منتظریمقدم
نکتۀ اول اینکه تعبیر «الرضا من آلمحمد علیهم السلام » در صحیحۀ عیصبنقاسم آمده است:
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ عَلَیكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیكُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِیهَا الرَّاعِی فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی هُوَ فِیهَا یخْرِجُهُ وَ یجِیءُ بِذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِی هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِی كَانَ فِیهَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتْ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ یقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ یجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ كَانَتِ الْأُخْرَى بَاقِیةً فَعَمِلَ عَلَى مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَ لَكِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ آتٍ مِنَّا. فَانْظُرُوا عَلَى أَی شَیءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَیدٌ فَإِنَّ زَیداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ یدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَیهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِینْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْیوْمَ إِلَى أَی شَیءٍ یدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ع فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَ هُوَ یعْصِینَا الْیوْمَ وَ لَیسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ هُوَ إِذَا كَانَتِ الرَّایاتُ وَ الْأَلْوِیةُ أَجْدَرُ أَنْ لَا یسْمَعَ مِنَّا إِلَّا مَعَ مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُكُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَیهِ إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلَا ضَیرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِی أَهَالِیكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ یكُونَ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْیانِی عَلَامَةً.[۱۱]
نکتۀ بعدی راجع به مسئلهای است که در کتاب مقاتلالطالبین بیان شد. در صورتی خبر را نمیپذیریم که محتوای گزارش بر اساس تفکر زیدیها باشد؛ ولی گزارشی که شیخ مفید در ارشاد نقل میکند، با دقت است و میگوید که ممکن است کتاب مقاتل، نسخههای دیگری داشته باشد؛ ولی آن نسخهای که به خط خود ابوالفرج اصفهانی است، این خبر را بیان کرده است.
خروجی گزارش، محکومکردن قیام نفس زکیه است. چگونه طرفداران زید این را بیان کردهاند؟ علاوه بر اینکه نسخۀ فعلی مقاتلالطالبین این عبارت را ندارد؛ بلکه آن نسخهای که نزد شیخ مفید و به خط ابولفرج بوده، این مطلب را داشته و شیخ مفید هم آن را بیان کرده است.
بهنظر لازم است در خصوص حضور حاضری که خصوصاً در جلسۀ قبل به آن پرداخته شد، مطالبی را بیان کنیم. این مسئله هم اشکال مفهومی دارد و هم اشکال نظری و هم مصداقی. اولاً «لولا حضور الحاضر»، ناظر به مقبولیت عمل است و نه مشروعیت. حضور حاضر یعنی تعدادی چشمگیر جمع شوند تا کار شکل بگیرد. این اتفاق، مقبولیت را تأمین میکند، نه مشروعیت را. ادامۀ خطبۀ شقشقیه در عبارت محل بحث نیز، مشروعیت را بیان میکند که امام علیه السلام
نباید در مقابل ظلم ساکت باشد.
اشکال مفهومی و نظری مطلب، این است که سخن امیرالمؤمنین علیه السلام برای موقعیتی است که مردم جنبش و شورشی کردهاند و خلیفۀ سوم را کنار زدهاند و حالا برای تصدی حکومت، بهسراغ امیرالمؤمنین علیه السلامآمدهاند.
اگر این اتفاق بخواهد در قیام رخ بدهد، یعنی چی؟ یعنی اگر امام بخواهد یک حرکت سیاسی جنبشگونه و قیام انجام دهد، باید چه اتفاقی بیفتد؟ مردم حاضر شوند و در صحنه بایستند و امام بگوید حالا که شما آمدید، من بیایم و رهبری را بر عهده بگیرم؟ خیر. این اجتماع و آمدن باید در مراحل اولیۀ قیام اتفاق بیفتد؛ یعنی رهبر قیام پرچم مقابله با آن ظلم را برافرازد و سپس مردم اجتماع کنند.
ابهام مصداقی هم اینکه آیا حضور حاضر در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام ، توسط شیعیان اعتقادی به ثمر نشست؟ یعنی علی علیه السلامرا بعد از رسولالله صلی الله و علیه و اله مفترضالطاعه میدانستند؟ خیر؛ بلکه حضور الحاضر اعم از شیعۀ اعتقادی و سیاسی و… است. اگر حضور حاضر مبنای عمل سیاسی و مشروع برای معصوم باشد، بعد از حکمیت در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام ، حضور حاضر از بین رفت و باید حکومت حضرت از آن لحظه نامشروع باشد!
شما گفتید که حضور حاضر در زمان امامحسین علیه السلامبود و امامخمینی رحمت الله هم بهدنبال آن بود. اگر حضور حاضر در قیام امامحسین علیه السلامدر حد بیعت اولیه بود، در قیام زیدبنعلی و مختار و حتی ابوالسرایا هم چنین بیعتی دیده میشود؛ لذا این ابهامات وجود دارد.
برخی در جلسۀ قبل سؤال کردند که شما چرا از امامخمینی رحمت الله اسم میبرید؟ دلیل این است که ایشان در فقه سیاسی، نوآوریهایی دارد که نقطۀ عطف در فقه سیاسی شیعه است؛ مثلاً در تقیه میفرماید که تقیه برای حفظ اصل دین است. نکتۀ دیگری که امامخمینی رحمت الله را ممتاز میکند، تمسک صریح ایشان به امامحسین علیه السلاماست. نکتۀ بعدی هم اینکه تصریح ایشان این است که امامحسین علیه السلامبا تعداد کمی از یاران حرکت کرد و اصلاً حضور حاضر ندارد.
مطلبی هم در فرمایشات آقای صفری دیده میشود که ایشان، از قیامها، حتی برای امامحسین علیه السلام ، به حرکت تعبیر میکنند. در حوزۀ مطالعات علمی، اصطلاحاتی داریم که تعریف شدهاند. کاربرد این اصطلاحات کمک میکند که فهم دقیقی از اتفاق و رفتارها داشته باشیم. اینکه میفرمایید حرکت، دقیقاً مبهمسازی رفتار است؛ چون این تعبیر، تعریف اصطلاحی ندارد.
در ادبیات کهن اسلامی و شیعی، چند اصطلاح در این حوزه داریم: خروج، قیام، جهاد و… . در ادبیات علمی و علوم اجتماعی امروز هم جنبش، شورش، کودتا، انقلاب و… اصطلاحات مرتبط هستند. تعبیر حرکت، ابهام ایجاد میکند. بالاخره تکلیف را مشخص کنید که این حرکت، مصداق جهاد است یا بغی یا چیز دیگر.
دکتر صفریفروشانی
بحث لولا حضور الحاضر یک مبنای اندیشۀ سیاسی است که ائمه علیهم السلام هیچگاه ابتدائاً علیه حکومت نامشروعی که مستقر است، قیام نمیکنند؛ مثل دوران ابوبکر و عمر و عثمان و… . دلیل هم این است که یار ندارند.
این مقبولیت در کنار مشروعیتی است که در ثبوت، برای آنها قائل هستیم. این مقبولیت و یار داشتن هم باید بهشکلی باشد که با حداقل هزینه، آنها را به مطلوب برساند. تعبیر بعد هم که «وقیام الحجه بوجود الناصر» است، بسیار اهمیت دارد؛ مثلاً در زمان ابوبکر مردم جمع نشدند که حضرت علی علیه السلامرا انتخاب کنند. این امر تا بعد از قتل عثمان ادامه پیدا کرد و بعد از عثمان، مردم آمدند؛ یعنی امامعلی علیه السلاماصلاً قیام نکرد و مردم خودشان به این نتیجه رسیدند که او باید بیاید.
اینهایی که امام را به حکومت رساندند، اصلاً شیعه نبودند و اهل کوفهای بودند که غلبه پیدا کرده بودند و بعداً کمکم با امام آشنا شدند. ما در حضور حاضر، آن مقبولیت اجتماعیای را میخواهیم که امام در نظر همه یا اکثر جامعه مقبول باشد. به این نکته هم باید دقت شود که امام علیه السلام ، از پذیرش حکومت استنکاف میکند تا اینکه «قیام الحجه بوجود الناصر» محقق میشود.
در ادامۀ بحث نیز، قیاس غلطی مطرح شد. وقتی حکومت مستقر شد، باید خودش را حفظ کند و داستان حکمیت، مانع ادامۀ حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام نمیشود.
اما اینکه میگویم حرکت، برای این است که در ابتدا، حرکت سیدالشهدا علیه السلام را یک قیام مسلحانه نمیدانم. امام علیه السلام با لشکر و مسلح از مکه خارج نشد؛ بلکه با خانواده بود و دعوت کوفیان، حضور حاضر را تشکیل داد.
ما تاریخیها برای این دعوت نقش زیادی قائل هستیم. میگوییم که اگر عبیداللهبنزیاد نیامده بود و مسلم میتوانست سامان بدهد و امام علیه السلام وارد کوفه میشد، شهر کاملاً در اختیار امام قرار میگرفت. برای بعد از کوفه، امام علیه السلام برنامه داشت و به اهالی بصره نامه نوشته بود. نکته این است که نامۀ کوفه به امامحسین علیه السلام ابتدایی است؛ ولی در ادامه، نامۀ امامحسین علیه السلام به بصره شکل ابتدایی میگیرد. این نامه برای این است که اگر امام علیه السلام کوفه را گرفت، اولین جایی که ممکن است با او مقابله کنند، بصره است؛ چون اهالی بصره، عثمانی هستند.
وقتی امام علیه السلام عراق را داشته باشد، حجاز و مکه و مدینه و… را هم خواهد داشت. فقط شام و مصر میماند. عراقیها هم انگیزه دارند؛ چون بیست سال از امیرالمؤمنین علیه السلام گذشته و مردم دوران حکمیت دیگر نیستند و یزید هم در بحران مشروعیت است؛ لذا امام علیه السلام اینها را جهاد تبیین میکند. با کنار هم گذاشتن اینها، میگوییم امام علیه السلام نسبت به رقبا، احتمال پیروزی بیشتری در آن زمان دارد. این یک تحلیل برای عقلاییسازی حرکت امامحسین علیه السلام است؛ ولی مثل این مسائل را در زید نمیتوانیم بیابیم.
[۱] الكافی (ط – الإسلامیة)، ج۸، ص۲۶۴٫
[۲] وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۳۵
[۳] الكافی (ط – الإسلامیة)، ج۸، ص۲۹۵٫
[۴] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص۲۴۸٫
[۵] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۱، ص۲۵۲٫
[۶] الكافی (ط – الإسلامیة)، ج۱، ص۳۵۶٫
[۷] الكافی (ط – الإسلامیة)، ج۱، ص۱۷۴٫
[۸] رجال الكشی، إختیار معرفة الرجال، ص۱۵۲٫
[۹] الكافی (ط – الإسلامیة)، ج۸، ص۲۶۴٫
[۱۰] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص۱۹۲٫
[۱۱] الكافی (ط – الإسلامیة)، ج۸، ص۲۶۴٫
صوت نشست |
فیلم نشست |
ثبت دیدگاه