پنجشنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ Thursday, 28 March , 2024 ساعت ×
کوفیان در عصر امام حسین علیه‏السلام
۰۲ تیر ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۹
شناسه : 1366
4
محرم 1444 هنگامى که کوفیان خبر شدند امام حسین علیه‏السلام بیعت با یزید را نپذیرفته، نامه‏هاى فراوانى به حضرت نوشتند و ضمن اعلام پشتیبانى خود از ایشان، درخواست تشکیل حکومت در کوفه کردند. امام براى بررسى اوضاع، مسلم بن عقیل را به آن‏جا فرستاد. او پس از بیعت گرفتن از کوفیان، به پشتوانه آن‏ها موفق به محاصره کاخ حاکم کوفه شد، اما در این هنگام یکباره مسلم را رها کردند و سرانجام به‏دست حاکمان به شهادت رسید. علاوه براین، کوفیان در صف دشمن در برابر امام علیه‏السلام جنگیدند.
نویسنده : سید حسن فاطمى منبع : تاریخ پژوهان 1384 شماره 4
پ
پ

 

چکیده

چرا کوفیان با امام على، امام حسن و امام حسین علیهم‏السلام بى‏وفایى کرده و پیمان شکستند؟

چه شرایطى برکوفه حاکم بود که موجب این رفتارها شد؟

آیا کوفیان مردمانى با ویژگى‏هاى منحصر به فرد بودند؟

آیا آن‏ها منافق بودند؟

شنیده‏ها حکایت از آن دارد که آنان مردمانى بى‏ایمان، بدذات، دورو و دشمن اهل‏بیت علیهم‏السلام بودند. البته برخى پژوهشگران، آنان را از این امور تبرئه مى‏کنند و بر این باورند که شرایطى به‏وجود آمد که آنان قدرت عمل به پیمان خود را نداشتند و عموم مردم وقتى در موقعیت مشابه قرار مى‏گیرند به همین صورت رفتار مى‏کنند. اختلاف نظرها سبب شد تا با تحقیق کتابخانه‏اى در جست‏وجوى شناخت جامعه کوفه در عصر امام حسین علیه‏السلام باشیم.

 

مقدمه

هنگامى که کوفیان خبر شدند امام حسین علیه‏السلام بیعت با یزید را نپذیرفته، نامه‏هاى فراوانى به حضرت نوشتند و ضمن اعلام پشتیبانى خود از ایشان، درخواست تشکیل حکومت در کوفه کردند. امام براى بررسى اوضاع، مسلم بن عقیل را به آن‏جا فرستاد. او پس از بیعت گرفتن از کوفیان، به پشتوانه آن‏ها موفق به محاصره کاخ حاکم کوفه شد، اما در این هنگام یکباره مسلم را رها کردند و سرانجام به‏دست حاکمان به شهادت رسید. علاوه براین، کوفیان در صف دشمن در برابر امام علیه‏السلام جنگیدند.

اهمیت امورى از این دست، سبب شده که جامعه کوفه، غیرمتعارف و با ویژگى‏هاى منحصر در اذهان ترسیم شود. بنابراین باید آن دیار را از نگاه جامعه‏شناختى بررسى و ارزیابى کرد تا علل و عوامل بى‏وفایى‏هاى آن‏ها روشن شود.

حادثه عاشورا بیست سال پس از شهادت امام على علیه‏السلام رخ داد و در ادامه خواهیم گفت که در این مدت، شیعیان کوفه به‏شدت تحت فشار قرارگرفتند و بسیارى از آن‏ها کشته یا کوچانده شدند و اگر چنین اتفاق‏هایى نمى‏افتاد، نسل عصر امام حسین علیه‏السلام نسل جدید بود. لذا مردم این شهر همان مردم عصرهاى پیشین نبودند و براى شناخت ساکنان کوفه در سال شصت، نمى‏توان به همه اخبار مربوط به سال‏هاى قبل تمسک جست. اگر امام حسین علیه‏السلام از بى‏وفایى یا باوفایى کوفیان سخن رانده است، منظور مردم عصر خودش است نه عصرهاى بعد. وقتى امام حسین تصمیم گرفت به کوفه برود، برخى اطرافیان، بى‏وفایى کوفیان را به امام على و امام حسن علیهماالسلام یادآورى کردند، اما حضرت به یاد آورى آن‏ها توجه نکرد. شاید بى‏توجهى حضرت به این دلیل بود که مردم آن روز غیر از مردم عصر پدر و حتى برادر بزرگوارش بودند. بنابراین، پیمان‏شکنى کوفیان در هر زمان را مى‏بایست جداگانه تجزیه و تحلیل کرد، چنان‏که ما در این پژوهش در پى‏شناخت جامعه کوفه در عصر امام‏حسین علیه‏السلام و در سال شصت هجرى هستیم و به اخبار مربوط به مردمان پیشین کمتر توجه کرده‏ایم.

مشکل اساسى براى شناخت جامعه کوفه، غرض ورزى‏ها در ثبت تاریخ آن و عدم دست‏رسى به جزئیات حوادث است. به‏عنوان نمونه در تاریخ آمده است که در منزل هانى موقعیتى براى مسلم پیش آمد که مى‏توانست عبیداللّه‏ را بکشد، اما نکشت. اخبار در این مورد مضطرب‏اند و ما نمى‏دانیم واقع امر چه بوده که مسلم چنین نکرد. آیا مراعات هانى را کرد که دوست نداشت عبیداللّه‏ در خانه او کشته شود؟ اگر عبیداللّه‏ در حال عیادت کشته مى‏شد، آیا عواطف مردم به نفع او تحریک نمى‏شد؟ آیا خواست به فرموده پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله عمل کند که از ترور نهى کرده بود؟ به هر حال ما نمى‏توانیم قضاوت قطعى در این زمینه ارائه کنیم.

نمونه دیگر این‏که پس از محاصره کاخ توسط مسلم، چنان مردم از اطراف او پراکنده شدند که هیچ یارى براى او نماند، در حالى که در میان هم‏پیمانان او، از جان گذشتگانى، چون حبیب‏بن‏مظاهر و مسلم‏بن‏عوسجه و ابوثمامه بودند که تا پاى جان، امام را یارى کردند و در کربلا به شهادت رسیدند. از سرنوشت افرادى از این دست در این برهه حساس خبرى نیست.

به هر حال، تحلیل‏هاى ارائه شده براساس همین خبرهاى اندک و گاه نادرست است. اگر اخبارِ بیشتر و روشن‏ترى از حوادث آن دوران داشتیم بهتر مى‏توانستیم به تحلیل امور بپردازیم. در این نوشتار بدون این‏که به‏دنبال اثبات نظریه خاصى باشیم درصدد بررسى علت بى‏وفایى کوفیان به حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام هستیم تا واقع امر روشن شود.

 

جمعیت کوفه

براى دست یافتن به آمار جمعیت کوفه در زمان قیام امام حسین علیه‏السلام نمى‏توان به آمارهاى مربوط به سال‏هاى قبل تمسک جست، زیرا پس از شهادت امام على علیه‏السلام وقتى زیادبن‏ابیه (م۵۳ق) درسال پنجاه از سوى معاویه والى کوفه شد، شیعیان را به‏شدت تحت فشار قرار داد؛ به تعقیب شیعیان مى‏پرداخت و حتى اگر آن‏ها را زیرسنگ مى‏یافت، مى‏کشت، آن‏ها را به وحشت مى‏انداخت، دست و پایشان را قطع مى‏کرد، به‏صلیب مى‏کشید، با آهنِ گداخته چشمان آن‏ها را کور مى‏کرد و نیز به جاهاى دیگر مى‏پراکند، به گونه‏اى که هیچ شیعه معروف و

سرشناسى در عراق باقى نماند.(۱)

بنابراین براى دست یافتن به تعداد جمعیت کوفه در زمان قیام عاشورا باید به آمارهاى همان زمان توجه کرد. برخى جمله‏هاى کوفیان در دعوت‏نامه‏ها چنین بود: «انّا معک مائة ألف»(۲) و «أقدم علینا فنحن فى مائة ألف».(۳) با توجه به این‏که جمعیتى هم طرفدار امام نبودند، مى‏توان حدس زد که جمعیت کوفه، اعم از جنگ‏جو و غیر جنگ‏جو، زن و مرد و کودک، حدود ۱۵۰ هزار نفر بوده است. این‏که در بعضى نقل‏ها آمده است آن‏ها در نامه‏ها نوشته‏اند: «ان لک هاهنا مائة ألف سیف»(۴) از جمله مبالغه‏ها یا اشتباه‏هاست و ظاهرا اشاره به جمعیت طرفدار امام دارد، زیرا بیشترین آمار در مورد تعداد بیعت کنندگان با امام علیه‏السلام چهل هزار نفر است.(۵)

 

ترکیب جمعیت کوفه

کوفه به‏عنوان شهرى نظامى در سال ۱۷ ق به‏دستور عمر ساخته شد(۶) و در آن از قبیله‏ها و مکان‏هاى گوناگون و با فرهنگ‏هاى متفاوت گرد آمدند. بنابراین، شهرى نوبنیاد، فاقد هویت تاریخى و پر خطر بود که ساکنان یک‏دست و هماهنگى نداشت. خلاصه تحقیق یکى از پژوهشگران در مورد اقوام و طوایف ساکن در کوفه و ادیان آن‏ها چنین است:

در کوفه عناصر عرب، فارس، نبط و سریانى زندگى مى‏کردند. قبایل عرب عبارت بودند از: قبیله‏هاى یمنى، شامل قضاعه، غسان، بجیله، خثعم، کنده، حضرموت، ازد، مذحج، حمیر، همدان و نخع. قبایل عدنانى، شامل دو خاندان تمیم و بنى‏عصر مى‏شد. برخى از خاندان‏هاى قبیله بنى‏بکر عبارت بودند از: بنى‏اسد، غطفان، محارب و نمیر. قبیله‏هاى عرب دیگر شامل کنانه، جدیله، ضیبعه، عبدقیس، تغلب، ایاد، طى، ثقیف، عامر و مزینه نیز در این شهر سکونت داشتند. در کوفه روح قبیله‏گرى حاکم بود و هر قیبله در محله‏اى مشخص سکونت داشت و کسى جز هم‏پیمان‏هاى آن‏ها نمى‏توانست در آن‏جا ساکن شود، چنان‏که هر قبیله، مسجد و گورستان مخصوصى داشت، هم‏چنین از ادیان مختلف در کوفه زندگى مى‏کردند، شامل مسلمانان (با فرقه‏هاى گوناگون)، مسیحیان و یهودیان.(۷)

تعصّبات و حسّاسیت‏هاى قبیله‏اى، موجب مى‏شد تا کوفیان با مشاهده کوچک‏ترین نفع یا ضرر، تصمیم‏گیرى کنند و از قبیله‏هاى دیگر عقب نمانند؛ به‏عبارت دیگر، تعصّبات قبیله‏اى آنان را مردمانى عجول ساخته بود که نمى‏توانستند با درایت و تعمّق تصمیم بگیرند و در نتیجه، دچار لغزش‏هاى مهلک مى‏شدند.

به طور کلى، تعصّبات قبیله‏اى مانع وفاق اجتماعى است و اگر وفاقى پدید آید، شکننده است، چرا که همواره بیم تبانى برخى علیه برخى دیگر مى‏رود. شهرى که ترکیبى ناهماهنگ دارد، هر آن ممکن است یک دسته جوّ حاکم را تغییر داده، اجتماع را به سمت و سوى دیگر بکشانند.

ویژگى دیگر مردمان نظامى و کسانى که سلاح در اختیار دارند، سرکشى زود هنگام آن‏ها در برابر هم است و این امر، اختصاص به مردم کوفه ندارد.

ابن ابى الحدید درباره مردم کوفه مى‏نویسد:

قیل : إنّ أهل الکوفة کانوا قد فسدوا فى آخر خلافة امیرالمؤمنین و کانوا قبائل فى الکوفة، فکان الرجل یخرج من منازل قبیلته فیمرّ بمنازل قبیلة أخرى فینادى باسم قبیلته: یا للنخع مثلاً أو یاللکندة نداء عالیا یقصد به الفتنة و اثارة الشر، فیتالب علیه فتیان القبیلة التى مرّ بها فینادون: یالتمیم و یالربیعة و یقبلون إلى ذلک الصائح فیضربونه، فیمضى الى قبیلته فیستصرخها، فتسل السیوف و تثور الفتن؛(۸) اواخر حکومت امام على علیه‏السلام در میان مردم کوفه که قبیله‏ها متعدد بودند، فساد شده بود. شخصى از محل سکونت قبیله خود به میان خانه‏هاى قبیله‏اى دیگر مى‏رفت و براى برپا کردن شر، قبیله خود را بلند صدا مى‏زد و مثلاً مى‏گفت: اى نخع، اى کنده. مردم قبیله‏اى که در میان آن‏ها فریاد مى‏زد، بر سرش مى‏ریختند و او را مى‏زدند. او هم میان قبیله خود مى‏رفت و از آن‏ها کمک مى‏خواست و در نتیجه، به‏روى هم شمشیر مى‏کشیدند و فتنه برپا مى‏شد.

چنین مردمانى حتى در مقابل حاکم خود نیز سرکشى مى‏کنند، چنان که پس از مرگ زیادبن‏ابیه (سال ۵۳) تا سال ۶۰ ق پنج‏بار حاکم کوفه تغییر یافت.

 

عدم مدیریت نهضت

اگر جنبش‏هاى مردمى به‏درستى مدیریت و هدایت نشوند در حادثه‏اى ناگهانى و غیرمنتظره، حرکت آن‏ها کم رنگ شده، دچار سردرگمى مى‏شوند و گاه تغییر مسیر مى‏دهند. به دلیل دورى امام حسین علیه‏السلام از کوفه، حضرت نتوانست به‏درستى جنبش را اداره کند. در این‏باره، بعضى ضعف مدیریت مسلم را احتمال داده‏اند. اما آن‏چه عدم توان مدیریت مسلم را بعید مى‏نماید این است که امام پس از رسیدن دعوت‏نامه‏ها و روشن شدن حساسیت امر، او را فرستاد. اگر مسلم توان اداره نهضت را نداشت، عادتا وى را به کوفه نمى‏فرستاد. حتى ورود قدرت‏مندانه عبیداللّه‏ و تهدیدهاى او تا هنگام محاصره کاخ، نتوانست مانع فعالیت او شود. قدرت عبیداللّه‏ و حوادث پیش آمده به‏گونه‏اى بود که شاید با تدبیرترین افراد توان مقابله با او را نداشتند، چنان‏که شبیه این اتفاق در عصر امیرالمؤمنین علیه‏السلام و در آستانه پیروزى در جنگ صفین رخ داد.

 

خشونت و قدرت عبیداللّه‏

پس از بیعت گسترده کوفیان با مسلم، چند تن از وابستگان حکومت طى نامه‏اى به یزید اطلاع دارند که نعمان‏بن بشیر توان اداره شهر را ندارد و از او خواستند که شخصى قوى را به حکومت کوفه بگمارد.(۹) حکومت استبدادى یزید پشتوانه چند دهه تجربه حاکمیت پدر را داشت و در این مدت، مدیران در عرصه‏هاى مختلف شناسایى شده بودند. زمانى چنین درخواستى از یزید شد که اتفاقاتى از قبیل نامه به امام و بیعت گسترده با مسلم رخ داده بود و براى یزید روشن شد که به چه حاکمى و با چه ویژگى‏هایى نیاز دارد. او پس از مشورت با سرجون (غلام و کاتب معاویه) عبیداللّه‏ بن زیاد، والى بصره را برگزید و با حفظ سمت پیشین، ولایت کوفه را نیز به او سپرد.(۱۰) بنا به نقلى با اهل شام نیز مشورت کرد.(۱۱)

در تحلیل عقبگرد کوفیان نباید زیرکى، قدرت مدیریت، رفتارهاى خشن عبیداللّه‏ و آشنایى او با کوفه را از نظر دور داشت. چند سال پیش از او پدرش زیادبن ابیه حاکم کوفه بود و ضربه‏هاى سختى به شیعیان زد. همین که عبیداللّه‏ وارد شهر شد، در روحیه دعوت کنندگان، تأثیر منفى گذاشت و به عکس، طرفداران بنى‏امیه روحیه گرفتند. این‏که در خبر آمده است که وقتى مردم دانستند عبیداللّه‏ وارد کوفه شده، به شدت ناراحت شدند،(۱۲) اشاره به تأثیرگذارى عمیق در روحیه مردم دارد.

سهل‏گیرى حاکم پیشین، یعنى نعمان‏بن‏یشیر در طرفدارى پرشور مردم از امام و مسلم تأثیر زیادى داشت. اگر از همان ابتدا عبیداللّه‏ حاکم کوفه بود، بعید است ارسال دعوت‏نامه و حرکت‏هاى انقلابى دیگر رخ مى‏داد. شاهدش آن است که امام علاوه بر فرستادن مسلم به کوفه، سلیمان را نیز همراه نامه‏هایى خطاب به برجستگان بصره به این شهر فرستاد و از آنان نیز دعوت به همکارى کرد. این امر نشان مى‏دهد که حضرت در این شهر نیز طرفدارانى داشته و امید به همکارى آن‏ها بوده است. در این زمان عبیداللّه‏ حاکم بصره بود و شهر را به‏گونه‏اى تحت کنترل داشت که همه اشراف، دریافت نامه را مخفى نگاه داشته و نتوانستند

جنبشى را پدید آوردند، و منذربن‏جارود از ترس این‏که چنین نامه‏اى نقشه عبیداللّه‏ باشد، فرستاده امام را معرفى کرد و عبیداللّه‏ او را گردن زد.(۱۳)

عبیداللّه‏ هنگام ورود به کوفه دستارى را به صورت بست و به‏گونه‏اى وارد شد که مردم گمان کردند او امام حسین علیه‏السلام است، لذا از او استقبال گرمى کردند. یکى از همراهانش اعلام کرد که او عبیداللّه‏، حاکم جدید است. وقتى مردم این را دانستند، بسیار محزون شدند.(۱۴) بنا به برخى نقل‏ها مردم با این تصور که او امام حسین علیه‏السلام است، دست و پاى او را مى‏بوسیدند.(۱۵) عبیداللّه‏ با این رفتار، سودهاى متعدد برد، از جمله: آشنایى سریع با اوضاع شهر، شناسایى مخالفان، تحقیر مردم انقلابى و محفوظ ماندن از تعرض کوفیان. پس از درهم شکستن روحیه مردم، در اولین فرصت با سخنرانى تند و تهدیدآمیز، آن‏ها را از عصیان برحذر داشت.(۱۶)

نمونه دیگر که توان مدیریت او را نشان مى‏دهد، این است که وقتى مسلم، کاخ را به محاصره در آورد، عبیداللّه‏ با تبلیغات در سطح شهر و از بالاى قصر، شایعه در راه بودن نیروهاى یزید، ارعاب، برافراشتن پرچم‏هاى امان در شهر و … توانست یکباره قیام را فرو نشاند و با اعدام مسلم و هانى در برابر دیدگان مردم، از آنان زهر چشم بگیرد.

زمانى که هانى در زندان بود و شایع شد که او را کشته‏اند، عده‏اى کاخ را به محاصره در آوردند و عبیداللّه‏ به ناچار شریح را فرستاد تا گواهى دهد که او زنده است، سپس معترضان

پراکنده شدند.(۱۷) هانى کسى بود که در آن زمان وقتى با اسب حرکت مى‏کرد، چهار هزار زره‏پوش و هشت هزار پیاده او را همراهى مى‏کردند و هرگاه هم‏پیمانانش او را همراهى مى‏کردند، تعداد آن‏ها به سى‏هزار زره‏پوش مى‏رسید.(۱۸) پس از مدت کوتاهى عبیداللّه‏ چنان مسلط شد که وقتى هانى را با دستان بسته به بازار کشاندند و در برابر چشمان مردم کشتند، کسى جرأت اعتراض نداشت.(۱۹) با در نظر گرفتن تعصبات قبیله‏اى در آن دوران چگونه قابل قبول است که دست‏کم بنى‏مراد به کشته شدن رئیسشان با این وضعیتِ رقت‏بار و تحقیرآمیز راضى باشند؟! این امر، حکایت از اوج خفقان دارد.

شدت عمل او تنها نسبت به دشمنان نبود، بلکه همین روش را با نزدیک‏ترین افرادش نیز پیش گرفت. پس از فرستادن عمرسعد به طرف کربلا به شمربن‏ذى‏الجوشن دستور داد که به سوى عمر سعد برود، اگر او از دستور سرپیچى کرد و حاضر به جنگ با امام علیه‏السلام نشد، پس از گردن زدن او خود شمر فرماندهى را به عهده بگیرد.(۲۰)

از جمله ترفندهاى او براى تسلط بر اوضاع عبارت بود از: تهدید، کشتار فردى و دسته جمعى، نیرنگ، کنترل راه‏ها، تبلیغات، حبس، جلب اشراف با پرداخت رشوه، به‏کارگیرى جاسوس، دروغ‏پراکنى، امان دادن به قیام‏کنندگان در رکاب مسلم، تعیین جایزه جهت همکارى، دست‏گیرىِ برخى مخالفان، ملزم کردن سران قبایل به معرفى مخالفان یزید.(۲۱)

معمولاً عوام در چنین فضاى رعب و وحشت، از پیمان‏هاى خود دست برمى‏دارند و تنها افراد معدودى باقى مى‏مانند، و این امر اختصاص به کوفیان ندارد. براى روشن شدن این امر، توجه به حادثه‏اى مشابه در عصر حاضر مناسب است. در جنگ خلیج فارس در سال ۱۴۱۱ق که امریکا به عراق حمله کرد، همین که حکومت صدام به ضعف گرایید، مردم عراق علیه او قیام کردند و از علماى وقت دعوت به همکارى کردند و دست کم برخى از آن‏ها رهبرى قیام را به عهده گرفتند تا این‏که برخى شهرها را به تصرف خود در آوردند. اما همین که مردم در آستانه پیروزى کامل قرار گرفتند، امریکا به صدام اجازه قلع و قمع مردم را داد و صدام به شدت مردم را در هم کوبید و مردم به سرعت عقب‏نشینى کردند و از پیمان‏هاى خود با علما دست برداشتند و چه بسا تعداد زیادى از همین قیام کنندگان، در زمره سربازان صدام در آمدند. در این واقعه، کسى مردم را متهم به پیمان‏شکنى و بى‏وفایى نکرد.

قضیه کوفه، شباهت زیادى به این واقعه دارد؛ زمانى مردم براى امام علیه‏السلام دعوت‏نامه نوشتند که حاکم آن‏ها نعمان‏بن‏بشیر سهل‏گیر بود، و دست برداشتن مردم از پیمان، در زمان حاکمیت عبیداللّه‏ سخت‏گیر اتفاق افتاد.

 

عدم بیعت با شخص مسلم

مأموریت مسلم براى بررسى اوضاع بود تا اگر دعوت‏نامه‏ها جدّى است، به اطلاع امام علیه‏السلام برساند تا حضرت به طرف کوفه حرکت کند نه این‏که برضد عبیداللّه‏ قیام کند. مردم به‏عنوان این‏که مسلم نماینده امام است با او بیعت کردند. وقتى عبیداللّه‏ جاسوسى به نام معقل را فرستاد تا مخفى‏گاه مسلم را بیابد، در مسجد از مردم شنید که مى‏گویند: مسلم براى حسین علیه‏السلام بیعت مى‏گیرد.(۲۲) به‏عبارت دیگر، کوفیان فرماندهى امام را پذیرفتند، نه فرماندهى مسلم را. آنان با مسلم پیمان نبستند که هر کارى که از جانب خود انجام داد، یارى‏اش کنند. شاید مسلم همانند پژوهشگران امروزى به اشتباه تصور کرد که مردم، فرماندهى او را پذیرفته‏اند، لذا برضد عبیداللّه‏ قیام کرد. بنابراین، بعید نیست که یکى از علل عدم همراهى با مسلم این امر بوده است. اگر به جاى مسلم، امام در کوفه حاضر شده بود، اوضاع تفاوت مى‏کرد، اگر چه صلاح نبود حضرت پیش از رفتن مسلم، به آن‏جا برود.

شایان ذکر است که معلوم نیست قیام مسلم براى سرنگونى عبیداللّه‏ بوده است، بلکه وقتى خبر دست‏گیرى هانى رسید، به طرف کاخ عبیداللّه‏ حرکت کرد،(۲۳) و ظاهر اخبار آن است که هدف او آزاد کردن هانى بوده است. شاهد این برداشت آن است که وقتى مسلم با انبوه جمعیت، کاخ را به محاصره در آورد، سى نگهبان و بیست تن از اشراف در آن‏جا بودند(۲۴) و به زانو در آوردن این تعداد کار دشوارى نبود. بنابراین، مشکل است که حرکت مسلم را قیام براى براندازى حکومت کوفه خواند و از مردم انتظار همکارى داشت.

 

 

 

با ورود عبیداللّه‏ به‏کوفه، عده‏اى روحیه خود را از دست دادند و شکست قیام مسلم، اوضاع را بدتر کرد و مردم به‏طور کلى ناامید شدند و حتى به‏پیمان خود با امام عمل نکردند.

 

عدم پیش بینى آینده

زمانى انقلاب فروکش کرد که یکباره مسلم را تنها گذاشتند و پس از آن، هر چه مى‏گذشت عبیداللّه‏ نیرومندتر مى‏شد و سرآغاز ضربه اساسى این‏جا بود. چه بسا مردم گمان نمى‏کردند ماجرا به شهادت امام و یارانش بینجامد، چنان‏که وقتى صبح عاشورا حر به امام پیوست، چنین عرض کرد: «پدر و مادرم فدایت، گمان نمى‏کردم کار به این‏جا بینجامد».(۲۵)

با به‏وجود آمدن فضاى رعب و وحشت هنگام محاصره کاخ، بعید نیست عده‏اى از حامیان امام علیه‏السلام اقدام زود هنگام را در کوفه موفق نمى‏دیدند و با پراکنده شدن از اطراف مسلم مى‏خواستند خود را به امام برسانند و در رکاب آن حضرت به مبارزه ادامه دهند. برخى از این‏ها چون حبیب‏بن‏مظاهر موفق شدند به امام حسین علیه‏السلام بپیوندند، و برخى دیگر به دلیل کنترل‏هاى ابن‏زیاد موفق نشدند.

احتمال دیگر این‏که ممکن است عده‏اى مى‏پنداشتند با کناره‏گیرى از قیام و عدم ادامه همکارى با مسلم، حرکت انقلابى فروکش مى‏کند و امام علیه‏السلام به مدینه باز مى‏گردد و در فرصت دیگر قیام خواهد کرد. شاهد این ادعا ندامت آن‏ها پس از واقعه کربلا و قیام به خون‏خواهى امام حسین علیه‏السلام و اصحاب اوست.

 

انگیزه‏هاى دعوت

شهر بزرگى که ساکنان آن از طوایف و قبیله‏هاى گوناگون و با اعتقادات مختلف تشکیل شده است، مردم آن هدف واحدى ندارند. برخى اهداف دعوت کنندگان که از اخبار به‏دست مى‏آید، چنین است:

الف ـ تشکیل حکومت عدل اسلامى : عموم دعوت کنندگان را افرادى تشکیل مى‏دادند که صادقانه خواهان تشکیل حکومت عدل اسلامى از سوى امام بودند.

در جنبش‏هاى اعتراض‏آمیز، اقلیتى بپا مى‏خیزند و پس از پیشرفت‏هاى اساسى، توده مردم دنباله‏رو اقلیت مى‏شوند. اما هرگاه توده‏ها زندگى خود را در خطر ببینند، صحنه را ترک کرده، کمتر حاضرند ضربه‏هاى سنگین مادى و جانى را تحمل کنند، و معمولاً تنها افراد اندک تا پاى جان در صحنه باقى مى‏مانند.

در مورد کوفه نیز توده مردم صادقانه و با قصد قربت از امام دعوت کردند و گرنه حضرت دعوت آن‏ها را نمى‏پذیرفت، اما وقتى پاى جان به میان آمد افراد اندکى باقى ماندند، لذا امام وقتى وصف کوفیان را شنید به‏طور کلى در مذمت مردم فرمود :

الناس عبید المال، والدین لغو على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون؛(۲۶) مردم بنده مال‏اند و دین لق لقه زبان آن‏هاست؛ تا وقتى که دین سبب رونق معیشت آن‏هاست به‏دنبال آن مى‏روند، اما وقت آزمایش، دین‏داران کم مى‏شوند.

پیش از نامه‏نگارى‏ها سلیمان‏بن‏صرد نیز پیمان‏شکنى مردم را احتمال مى‏داد. پس از رسیدن خبر مرگ معاویه وقتى مردم کوفه در خانه او تجمع کردند، خطاب به مردم گفت: اگر واقعا او را یارى مى‏کنید و با دشمنان او به جهاد برمى‏خیزید برایش نامه بنویسید. اگر در خود سستى مى‏بینید، او را فریب ندهید. مردم گفتند: نه، تا پاى جان با دشمنان او مى‏جنگیم.(۱) کسانى که چنین پاسخى به سلیمان دادند، از روى نفاق نبود.

سعد بن عبیده مى‏گوید: چند تن از برجستگان کوفه را روز عاشورا دیدم که بر تپه‏اى با گریه دست به دعا برداشته مى‏گویند: خدایا، یاریت را نصیب حسین علیه‏السلام کن. به آن‏ها گفتم:اى دشمنان خدا! آیا نمى‏آیید تا او را یارى کنید؟(۲۷)

در عین حال که توده‏ها چنین روحیه‏اى دارند، اگر به درستى هدایت شوند و موانع بزرگ پیش نیاید مى‏توانند تحولات شگفتى را پدید آورند. در واقع، لبیک امام به این دسته از کوفیان بود که صادقانه خواهان تشکیل حکومت عدل اسلامى بودند و آن‏ها اکثریت را تشکیل مى‏دادند، و این اعتناى امام کاملاً منطقى بود و فریب نخورد. اگر از همان ابتدا معلوم بود که پاى جان در میان است و امام و یاران او به شهادت مى‏رسند اساسا اکثریت کوفیان نامه‏اى به امام نمى‏نوشتند، مگر جان برکفانى، چون حبیب‏بن‏مظاهر و منافقانى که خواهان به شهادت رساندن امام بودند.

ب ـ باز گرداندن موقعیت کوفه : در زمان حکومت امام على علیه‏السلام این شهر پایتخت حکومت بود و موقعیت ویژه‏اى داشت، اما پس از شهادت آن حضرت، عادتا موقعیت سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى این شهر کم رنگ شد و شام، رقیب اصلى کوفه بود.

چه بسا باز گرداندن موقعیت کوفه، انگیزه برخى دعوت‏ها بود. روشن است که انگیزه‏هاى این‏چنینى در واقع، عوامل دنیایى هستند و کمتر افرادى یافت مى‏شوند که براى رسیدن به دنیا آماده جان فشانى باشند و در برابر تهدیدهاى جدى عقب‏نشینى نکنند.

ج ـ رسیدن به مال و جاه : وقتى امید به پیروزى هر انقلابى وجود دارد، در میان انقلابى‏ها کسانى یافت مى‏شوند که در واقع با حمایت از انقلاب به دنبال منافع مادى خود هستند. این افراد در وقت تهدیدها و تطمیع‏ها شکننده‏تر از دیگرانند. تعداد زیادى از اشراف و سران قبایل کوفه جزء این طبقه بودند. انگیزه ترویج عدالت و دیانت در این طبقه، کم رنگ بود و وابستگى به مادیات و قدرت، از آن‏ها شخصیت‏هایى سست عنصر و مصلحت‏اندیش ساخته بود، به‏گونه‏اى که عبیداللّه‏ آن‏ها را خرید. چند تن که از کوفه نزد امام آمده بودند به حضرت گزارش دادند که اشراف با گرفتن رشوه، دشمن تو شده‏اند. آنان با نامه‏نگارى‏هایشان مى‏خواستند استفاده‏هاى مادى از تو ببرند.(۲۸)

اشراف و سران قبایل دیده یا شنیده بودند که امام على علیه‏السلام میان عالى و دانى فرق نمى‏گذاشت، چنین شیوه‏هایى به مذاق این قبیل افراد خوش نمى‏آمد. از این‏جا مى‏توان حدس زد اینان از همان ابتدا به جدّ امام را دعوت نکردند تا حکومتى مانند حکومت پدرش تأسیس کند. اینان با یأس خود و بریدن از جنبش، علاوه بر تضعیف روحیه جبهه انقلابى، عده‏اى را نیز به دنبال خود مى‏کشاندند.

د ـ هم‏رنگى با جماعت : هرگاه در جوامع موجى پدید مى‏آید، برخى از عوام، خود را هم‏رنگ جماعت کرده با فضاى موجود، همراهى مى‏کنند، بدون این‏که عملکرد آن‏ها با آگاهى و اعتقاد باشد، از این‏رو به سرعت تحت تأثیر تبلیغات قرار مى‏گیرند و جوّ جامعه به هر سمت و سو باشد به همان طرف حرکت مى‏کنند. علاوه بر توده مردم، مصلحت‏اندیشانى، چون اشراف و سران قبایل که در فکر موقعیت خود در آینده هستند نیز گاه به رنگ جماعت در مى‏آیند.

در میان دعوت‏کنندگان، عده‏اى نیز به انگیزه هم‏رنگى با جماعت، دعوت‏نامه نوشتند و تا وقتى که فضا به نفع امام بود با مسلم بیعت کردند، اما با تغییر فضا به نفع عبیداللّه‏ تغییر موضع دادند.

ه ـ نفاق و ضربه به امام : در میان دعوت کنندگانِ برجسته، منافقانى بودند که هدفشان ضربه زدن به امام بود و شاید مى‏خواستند با کشاندن امام به کوفه، او و یارانش را به قتل برسانند تا سدّى از برابر یزید برداشته شود، لذا شب عاشورا امام فرمود :

إنّما یطلبوننى و قد وجدونى، و ما کانت کُتُبُ من کَتَبَ إلىّ فیما أظنّ إلاّ مکیدة لى وتقربّا إلى ابن معاویة بى؛(۲۹) آنان تنها مى‏خواهند به من دست پیدا کنند. به گمانم نامه‏هاى آن‏ها تنها براى فریبم بود تا به‏وسیله من به پسر معاویه نزدیک شوند.

این عده در عوض شدن مسیر انقلاب سهم زیادى داشتند.

 

پیشینه حوادث تلخ

مردم کوفه در حوادث مختلفى چون جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان کشته‏هاى زیادى داده بودند و آثار روانى و ویرانى‏هاى این حوادث هنوز باقى بود. هم‏چنین وقتى زیادبن‏ابیه در سال پنجاه، حاکم کوفه شد، دوست داران اهل‏بیت را بسیار آزار داد و آن‏ها را کشت و آواره کرد. این خاطره‏هاى تلخ مى‏توانست موجب دورى کوفیان از حوادث خطرناک باشد، زیرا آن‏ها مرعوب شامیان بودند، لذا هنگام محاصره کاخ عبیداللّه‏ همین که شایع شد شامیان در راهند، به سرعت اطراف مسلم را خالى کردند.

در حوادث تلخ گذشته، جان برکفان واقعى که تنها به شعار بسنده نمى‏کردند، شهید شدند، چنان‏که عده‏اى از آن‏ها در زمان امام على علیه‏السلام به شهادت رسیده بودند. پس از شهادت آن حضرت نیز معاویه، شیعیان، به‏ویژه ساکنان کوفه را تحت فشار قرار داد. برخى از جان‏برکفان در طول بیست سال به شهادت رسیدند یا از این شهر به جاهاى دیگر پراکنده شدند. بنابراین، در زمان قیام امام حسین علیه‏السلام عده معدودى جان برکف باقى مانده‏بود.

 

حضور کوفیان در لشکر ابن زیاد

در تاریخ آمده است که عمربن‏سعد در کربلا از عده‏اى از سران قبایل که نامه به امام نوشته بودند خواست تا نزد حضرت بروند و از علت آمدن و هدف او سؤال کنند، اما آن‏ها به دلیل نامه‏نگارى‏هایشان حیا کردند و نرفتند.(۳۰) امام حسین علیه‏السلام خطاب به دشمن به این مضمون ندا داد: اى شبث‏بن‏ربعى،اى حجّار بن ابجر،اى قیس‏بن اشعث، اى یزیدبن‏حارث، مگر براى من نامه ننوشتید که وقت چیدن میوه فرا رسیده و لشکر تو آماده است و به کوفه بیا؟(۳۱)

چرا کوفیان نه تنها بیعت خود را شکستند، بلکه با امام جنگیدند؟! جا داشت دست‏کم در خانه‏هاى خود مى‏نشستند و دشمنان امام را یارى نمى‏کردند.

براى پاسخ به این پرسش، توجه به چند نکته، ضرورى است :

الف ـ نه تنها دلیلى نداریم که حضور همه کوفیان در لشکر عمرسعد داوطلبانه بوده، بلکه منابع تاریخىِ معتبر گواهى مى‏دهند که ابن‏زیاد به اجبار، مردم را به سپاه خود مى‏کشاند.(۳۲) او در یکى از تهدیدهاى خود براى راهى کردن مردم به سوى کربلا چنین گفت : همه مردان باید همراه لشکر من حرکت کنند. از این به بعد هر متخلفى را درشهر بیابیم، ذمه ما از او برى مى‏شود. سپس به چند تن از مأموران خود دستور داد تا در شهر بگردند و آنان را به اطاعت و حضور در لشکر، امر کنند و از عاقبت نافرمانى بترسانند.(۳۳) به‏عنوان نمونه، ابن‏زیاد، سویدبن عبدالرحمان نقرى را به همراهى عده‏اى مأموریت داد تا در کوفه بگردند و متخلفان از دستور او را بیاورند. آنان مردى شامى را یافتند که براى گرفتن مال الارث به کوفه آمده بود. او را نزد ابن‏زیاد فرستادند و به دستور او گردنش را زدند.(۳۴)

هیچ شخص بالغى در کوفه نماند و همه به‏عنوان لشکریان ابن‏زیاد از شهر خارج شدند.(۳۵) اگرچه این نقل، مبالغه‏آمیز به نظر مى‏رسد، اما حکایت از اوج عقب‏گرد مردم دارد. معقول نیست تا چند روز پیش آن‏گونه از امام و مسلم حمایت کنند و یکباره برضد امام شوند! این امر به روشنى حکایت از اجبار دارد.

امام حسین علیه‏السلام در راه، چند نفر را ملاقات کرد که از کوفه آمده بودند. وقتى از اوضاع مردم آن شهر پرسید، مجمّع‏بن عبداللّه‏ جواب داد: دل‏هاى مردم با توست، اما فردا برضد تو شمشیر خواهند کشید.(۳۶) این پاسخ مى‏تواند به اجبار آن‏ها اشاره داشته باشد.

شاهد دیگر که نشان مى‏دهد عده زیادى از کوفیان به اجبار در لشکر دشمن حضور یافتند، این است که از هر هزار نفرى که از کوفه خارج مى‏شدند تنها سى‏صد چهارصد تن یا کمتر به مقصد مى‏رسیدند و بقیه در میان راه از لشکر جدا مى‏شدند،(۳۷) بلکه مى‏گریختند. دینورى هم مى‏نویسد: وقتى ابن‏زیاد مردم را براى جنگ با حسین علیه‏السلام مى‏فرستاد تنها عده اندکى از آن‏ها به کربلا مى‏رسیدند و بقیه به دلیل این‏که از جنگ با حسین علیه‏السلام اکراه داشتند، از لشکر جدا مى‏شدند.(۳۸) با در نظر گرفتن فضاى خفقانى که عبیداللّه‏ به‏وجود آورده بود، به اهمیت جدا شدن کوفیان از سپاه عبیداللّه‏ پى مى‏بریم.

بنابراین، بیشتر کوفیان به اجبار در سپاه عبیداللّه‏ حضور یافته و عده زیادى از آن‏ها موفق شدند در بین راه از سپاه جدا شوند. اما آن دسته که لشکر دشمن را تا پایان همراهى کردند،

مجوّزى براى این عمل خود نداشتند و از این جهت مذموم‏اند، هم‏چنان که آن عده‏اى که از سپاه دشمن جدا شدند و توانایى حضور در سپاه امام را داشتند، اما خوددارى کردند نیز مذموم‏اند. بنابراین، همه کوفیان برضد امام شمشیر نکشیدند.

ب ـ نه تنها عبیداللّه‏ مردم را به اجبار به سپاه خود فرا مى‏خواند، بلکه بسیار مراقب بود که کسى به امام ملحق نشود.(۳۹)

هنگامى که امام در کربلا بود، حبیب‏بن‏مظاهر از عده‏اى از بنى‏اسد خواست تا به یارى حضرت بشتابند و آنان نیز پذیرفتند. وقتى خبر به عمرسعد رسید، گروهى را فرستاد و مانع پیوستن آن‏ها به امام شد و بنى‏اسد به خانه‏هایشان باز گشتند.(۴۰) در عین حال، برخى کوفیان، خود را به امام رساندند و به شهادت رسیدند. و اگر کنترل‏هاى ابن‏زیاد نبود ظاهرا تعداد پیوستگان به امام، بیش از این‏ها بود.

گذشت که بیشتر کوفیان در نیمه راه از لشکر عبیداللّه‏ مى‏گریختند و آمارى که از تعداد لشکریان دشمن مى‏دهند معمولاً یا مبالغه‏آمیز است و یا این‏که مربوط به زمان حرکت از کوفه است. بعید به نظر مى‏رسد که تعداد لشکریان عبیداللّه‏ در کربلا به بیش از ده هزار نفر برسد.

بنابراین، اکثریت جنگ‏جویان کوفه یا مخفى شدند و در لشکر عبیداللّه‏ حضور نیافتند و یا این‏که در میان راه جدا شدند. باید ملاحظه کرد چه کسانى دعوت‏نامه نوشتند و چه کسانى در برابر امام جنگیدند و چه کسانى مورد مذمت اهل‏بیت علیهم‏السلام قرار گرفتند. پذیرفتنى نیست که همه دعوت‏کنندگان در صف دشمنان امام قرار گرفته‏باشند، هر چند مسلم است که برخى دعوت کنندگان تا پایان در صف دشمن باقى ماندند.

شاهد این‏که همه کوفیان در جنگ با امام شرکت نداشتند، بلکه اقلیتى از آن‏ها در جنگ حاضر شدند، قیام کوفیان به خون‏خواهى امام و به‏دست آوردن موفقیت‏هاى چشم‏گیر است. اگر همه آن‏ها در جنگ با امام حضور یافته بودند، از چه کسى مى‏خواستند انتقام بگیرند؟

ج ـ گذشت که منافقانى میان دعوت کنندگان بودند و بخشى از همراهان عمرسعد را اینان تشکیل مى‏دادند.

د ـ ممکن است عده‏اى صرفا از روى نادانى جهت مشاهده ماجرا همراه عمرسعد رفته باشند. اینان نیز خطاکار و مسئول‏اند، زیرا کم‏ترین نتیجه این همراهى، سیاهى لشکر شدن به نفع عمرسعد است و تأثیر منفى در روحیه طرف مقابل است، اگر چه سپاهیان امام تزلزل‏ناپذیر بودند.

ه ـ معمولاً در حرکت‏هاى انقلابى، فرصت‏طلبى مشاهده مى‏شود. پس از مغلوب شدن مبارزه، برخى شرکت‏کنندگانِ در جنبش براى رهایى از اتهامِ همکارى با نیروهاى انقلابى یا نشان‏دادن بازگشتشان از رفتارهاى پیشین، خشن‏تر و افراطى‏تر عمل مى‏کنند. لذا ممکن است برخى از دعوت‏کنندگان پس از سرکوب شدن قیام مسلم، جهت رفع سوء ظن و جلب منافع شخصى، در لشکر عمرسعد علیه امام علیه‏السلام جنگیده باشند.

و ـ جنگ براى برخى مردمان جنگ‏جو، صرفا جنبه مادى دارد و هدفشان رسیدن به غنایم است و جنگ آن‏ها پایه اعتقادى ندارد. لذا هنگامى که عبیداللّه‏ مى‏خواست مردم را براى جنگ با امام بسیج کند، ضمن سخنرانى در مسجد کوفه اظهار داشت که یزید طى نامه‏اى به من نوشته است که چهار هزار دینار و دویست هزار درهم میان شما تقسیم کنم تا در جنگ با حسین‏بن على شرکت کنید.(۴۱) این پیشنهاد نشان مى‏دهد که عده‏اى به‏دنبال امور مادى بودند.

 

مبالغه‏ها و نسبت‏هاى ناروا

کوفه شهرى شیعه‏نشین شناخته شده و ساکنان آن خدمات ارزش‏مندى در ترویج تشیع از خود نشان دادند. از سوى دیگر، تاریخ قرن‏هاى اولیه غالبا توسط غیر شیعیان و وابستگان به دستگاه بنى‏امیه و بنى عباس ـ که نسبت به کوفیان نفرت داشتند ـ نوشته شده است. به نظر مى‏رسد در مورد بى‏وفایى کوفیان مبالغه‏هاى زیادى شده است، به‏گونه‏اى که بدون در نظر گرفتن خدمات و رشادت‏هاى آن‏ها، ضرب‏المثل در بى‏وفایى شدند.

در نقلى آمده است که وقتى فرزدق در راه به امام عرض کرد که دل‏هاى کوفیان با حضرت است، اما شمشیرهایشان با بنى امیه، امام فرمود:

یا فرزدق إنّ هؤلاء قوم لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمان، وأظهروا الفساد فی الأرض، وأبطلوا الحدود و شربوا الخمور، واستأثروا فى أموال الفقراء والمساکین؛(۴۲) اینان قومى هستند که از شیطان پیروى مى‏کنند و پیروى از خداى رحمان را ترک کرده‏اند، فساد را در زمین اظهار، و حدود الهى را ابطال کرده، خمر نوشیدند و اموال فقرا و مساکین را غصب کردند.

نخستین اشکال این نقل این است که چرا امام دعوت پیروان شیطان، مفسدان فى الارض و شراب‏خوران و غاصبان را لبیک مى‏گوید؟! امام هرگز دعوت مردمانى با این ویژگى‏ها را نمى‏پذیرد. از سوى دیگر، تاریخ، عدم صحت چنین نسبت‏هایى را به کوفیان نشان مى‏دهد. در منبع دیگرى، سخن امام به‏گونه‏اى دیگر نقل شده که منطقى و جامعه‏شناسانه است:

الناس عبید المال، والدین لغو على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون؛(۴۳) مردم بنده مال‏اند و دین لق‏لقه زبان آن‏هاست؛ تا وقتى که دین سبب رونق زندگى آن‏هاست گرد آن را مى‏گیرند، اما وقتى با بلا مورد آزمایش قرار مى‏گیرند، دین‏داران کم مى‏شوند.

ویژگى‏هایى که امام علیه‏السلام شمرده مخصوص کوفیان نیست، بلکه در مورد عموم مردم صادق است و الف و لام در کلمه «الناس» به معناى «کل» است. از امام، سخنان دیگرى نیز هنگام خبر گرفتن از فرزدق نقل شده که با این سخن تنافى ندارد و ممکن است آن‏ها نیز از حضرت صادر شده باشد.

از یک طرف، تاریخ قرن‏هاى اولیه غالبا به دست وابستگان به حکومت نوشته شده و از سوى دیگر، از عصر صفویه به بعد، به واقعه عاشورا بیشتر به‏عنوان حادثه‏اى عاطفى و حزن‏انگیز مى‏نگریستند، و چون بى‏وفا نشان دادن کوفیان، سبب تحریک عواطف مى‏شود، به آن بیشتر شاخ و برگ داده‏اند.

گذشت که در میان دعوت‏کنندگان، کسانى بوده‏اند که در دعوتشان صادق نبودند، اما هنگام اظهار نظر در مورد یک شهر باید اکثریت و عموم مردم را در نظر گرفت، نه عده‏اى خاص را.

 

نتیجه

کم‏انصافى‏ها در معرفى کوفیانى که بخش عمده‏اى از آن‏ها شیعه بودند، چنین تصویرى را ترسیم کرده که آنان یک روز امام حسین علیه‏السلام را براى تشکیل حکومت دعوت کردند و پس از پذیرفتن امام، بدون این‏که اتفاق مهمى افتاده باشد، پشیمان شدند و نه تنها از اطراف مسلم پراکنده شدند، بلکه امام و یارانش را به شهادت رساندند.

کوفیان در دعوت از امام و بیعت با مسلم در آن شرایط، رفتارى منطقى از خود نشان دادند، اما پیش بینى حضور عبیداللّه‏ و رفتار خشن او را نمى‏کردند. عملکرد زیرکانه و خشونت‏آمیزى که عبیداللّه‏ پیش گرفته بود، در دیگر جوامع نیز همین بازتاب را داشت و عادتا عقب‏نشینى مى‏کردند. در زمان رسیدن نامه‏هاى کوفیان، امام حسین علیه‏السلام سلیمان را نیز به بصره فرستاد و از آن‏ها دعوت به همکارى کرد، اما حرکتى در آن‏جا صورت نگرفت.(۴۴) در شهرهاى دیگر نیز حرکت در خور توجهى در حمایت امام حسین علیه‏السلام دیده نشده، در حالى که در کوفه جنبش گسترده‏اى شکل گرفت، هر چند به نتیجه نرسید، امام مى‏بینیم بیشترین مذمت‏ها متوجه کوفیان است.

براساس عوامل ظاهرى مى‏توان چنین تحلیل کرد که اگر عبیداللّه‏ نمى‏آمد، نعمان‏بن‏بشیر توان مقابله با مردم را نداشت و امام با آمدن به کوفه، حکومت اسلامى را تشکیل مى‏داد و موفقیت‏هایى نصیب حضرت مى‏شد.

به نظر مى‏رسد بخشى از مردم کوفه به دلیل عدم همراهى با امام ـ اگر توان پیوستن به حضرت را داشتند ـ به‏ویژه آنان که در جنگ با امام شرکت کردند، مذموم‏اند؛ اما آن‏ها انسان‏هاى استثنایى و با ویژگى‏هاى منحصر به خود نبودند. شرایطى آن‏جا حاکم بود که اگر در هر جاى دیگر این شرایط جمع مى‏شد همین اتفاقات رخ مى‏داد، چنان‏که وجوه مشابه زیادى میان حرکت‏هاى انقلابى کوفیان با حرکت‏هاى انقلابى مردم دیگر دیده مى‏شود. اگر منصفانه نگاه کنیم تعجب از این پیمان‏شکنان نیست، بلکه باید از امثال حبیب‏بن‏مظاهر و مسلم‏بن‏عوسجه و ابوثمامه صاعدى تعجب کرد که تا پاى جان ایستادگى کردند.

در پایان به عنوان مؤید تحلیل ارائه شده، سخنى از مرحوم حجت‏الاسلام دکتر محمد ابراهیم آیتى را مى‏آوریم:

قرن‏هاست که بسیارى از مردم، اهل کوفه را براى این بى‏وفایى و پیمان‏شکنى ملامت کرده‏اند و چنان‏که به اصحاب و یاران با وفاى امام علیه‏السلام درود و سلام فرستاده‏اند، به اینان که روزى وعده نصرت دادند و پیمان فداکارى بستند، و روزى هم به‏روى امام شمشیر کشیدند و تا پاى کشتن وى ایستادگى کردند، لعنت و نفرین کرده‏اند، اما انصاف این است که مردم کوفه، کارى برخلاف معمول و عملى که موجب حیرت باشد انجام نداده‏اند و هر دو کارشان برطریق قاعده بود: هم آن نامه‏ها که نوشتند و هم آن شمشیرها که به روى امام کشیدند.(۴۵)

فهرست منابع

آیتى، محمدابراهیم، بررسى تاریخ عاشورا، چاپ هشتم: تهران، نشر صدوق، ۱۳۷۲ .

ابن اثیر(م ۶۳۰)، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر و داربیروت، ۱۳۸۶ق .

ابن‏الدمشقى(م۸۷۱)، جواهرالمطالب فى مناقب الامام الجلیل على‏بن‏ابى‏طالب علیه‏السلام ، تحقیق محمدباقر محمودى، چاپ اول : قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، ۱۴۱۵ق .

ابن حجر(م۸۵۲)، الإصابه فى تمیز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق .

ابن‏حجر(م ۸۵۲)، تهذیب التهذیب، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ق .

ابن سعد(م ۲۳۰)، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر .

ابن سعد (م ۲۳۰)، ترجمه الامام الحسین علیه‏السلام و مقتله من طبقات ابن سعد، تحقیق سیدعبدالعزیز طباطبایى، چاپ اول: هدف .

ابن‏شهرآشوب (م۵۸۸)، مناقب آل ابى‏طالب، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق .

ابن‏صباغ(م۸۵۵)، الفصول المهمه فى معرفة الائمه، تحقیق سامى غریرى، چاپ اول : قم، دارالحدیث، ۱۴۲۲ق .

ابن عبدربه، احمدبن محمد(م ۳۲۸)، العقد الفرید، تحقیق احمد امین، ابراهیم ابیارى و عبدالسلام هارون، بیروت، دارالکتاب العربى .

ابن عدیم (م ۶۶۰)، بغیه الطلب فى تاریخ حلب، تحقیق على سویم، ترکیه، ۱۹۷۶م .

ابن عساکر (م۵۷۱)، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق .

ابن کثیر(م ۷۷۴)، البدایه و النهایه، تحقیق على شیرى، چاپ اول: بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۸ق .

ابن نماحلى(م ۶۴۵)، مثیرالأحزان، نجف، ۱۳۶۹ق .

ابوالفداء(م ۷۳۲)، المختصر فى‏اخبار البشر، قاهره، مکتبة المتنبى .

اربلى (م۶۹۳)، کشف الغمه، چاپ دوم: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۵ق .

اصفهانى، ابوالفرج(م ۳۵۶)، مقاتل الطالبیین، چاپ دوم : نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۵ق .

باقى عماد الدین، جامعه‏شناسى کوفه .

بلاذرى(م ۲۷۹)، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق .

بیهقى، ابراهیم(م‏بعد ۳۲۰)، المحاسن والمساوى، تحقیق عدنان على، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق

تمیمى، محمد بن احمد(م ۳۳۳)، المحن، تحقیق یحیى وهیب جبورى، چاپ دوم: بیروت، دارالغرب الاسلامى، ۱۴۰۸ق .

جعفریان، رسول، تأملى در نهضت عاشورا، چاپ دوم: قم، انتشارات انصاریان، ۱۳۸۱ .

خوارزمى (م ۵۶۸)، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوى ، چاپ اول : قم، انوار الهدى، ۱۴۱۸ق .

دینورى، ابن قتیبه(م۲۷۶)، الإمامه والسیاسه، تحقیق طه محمد زینى، مؤسسة الحلبى و شرکاه .

دینورى، ابوحنیفه (م۲۸۲)، الأخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، چاپ اول: قاهره، ۱۹۶۰م .

ذهبى(م۷۴۸)، سیراعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارنؤوط و حسین اسد، چاپ نهم: بیروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۱۳ق

سبط ابن‏جوزى(م ۶۵۴)، تذکرة الخواص، با مقدمه سیدمحمد صادق بحرالعلوم، تهران، مکتبة نینوا .

سیدبن طاووس(م۶۶۴)، الملهوف على قتلى الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، چاپ اول : قم، دارالاسوه، ۱۴۱۴ق

شجرى، یحیى، امالى، چاپ سوم: بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۳ق .

شریف‏قرشى، باقر، حیاة الامام الحسین علیه‏السلام ، چاپ اول: نجف، مطبعة الآدب، ۱۳۹۴ق .

شیخ مفید (م ۴۱۳)، ارشاد، تحقیق مؤسسه آل‏البیت علیه‏السلام ، چاپ دوم: بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ق .

طبرسى، احمد بن على(م ۵۴۸)، إعلام الورى بأعلام الهدى، چاپ اول: قم، مؤسسه آل‏البیت علیه‏السلام ، ۱۴۱۷ق .طبرسى، احمد بن على (م ۵۴۸ق)، احتجاج، تحقیق سیدمحمدباقر خرسان، نجف، دارالنعمان، ۱۳۸۶ق .

طبرى(م۳۱۰)، تاریخ الطبرى، چاپ چهارم: بیروت، مؤسسة الاعلمى، ۱۴۰۳ق .

فتال نیشابورى(م ۵۰۸)، روضة الواعظین، تحقیق سیدمحمدمهدى خرسان، قم، انتشارات رضى .

کوفى، احمدبن‏اعثم(م۳۱۴)، الفتوح، تحقیق على شیرى، چاپ اول: بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق .

مجلسى، محمدباقر(م ۱۱۱۰)، بحارالأنوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق .

محلى، حمیدبن‏احمد(م ۶۵۲)، الحدائق الوردیه فى مناقب ائمة الزیدیه، تحقیق مرتضى

محطورى حسنى، چاپ اول : صنعاء، مکتبة بدر، ۱۴۲۳ق .

محمدبن ابى طالب، تسلیة المجالس وزینة المجالس، تحقیق فارس حسون کریم، چاپ اول: قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۸ق .

محمدبن‏طلحه(م ۶۵۲)، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، تحقیق ماجد ابن احمد عطیه .

مزى(م۷۴۲)، تهذیب الکمال، تحقیق بشار عواد معروف، چاپ چهارم: بیروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۰۶ق .

مسعودى(م ۳۴۶)، مروج الذهب، قم، چاپ دوم: دارالهجره، ۱۴۰۴ق .

مسکویه (م ۴۲۱)، تجارب الأمم، تحقیق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم: تهران، سروش، ۱۴۲۲ق .

 

پی نوشتها

۱ . طبرسى، احتجاج، ج ۲، ص ۱۷٫

۲ . ابن نماحلى، مثیرالاحزان، ص ۲۵٫

۳ . ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص ۲۳۷٫

۴ . شیخ مفید، ارشاد، ج ۲، ص ۶۹ و مجلسى، بحارالأنوار، ج ۴۴، ص۳۷۰٫

۵ . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۱۴، ص ۲۰۳؛ ابن عدیم، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، ج ۶، ص ۲۶۰۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸ ، ص ۱۶۱ و ابن نماحلى، همان، ص ۲۵٫

۶ . تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۱۴۴-۱۴۵٫

۷ . ر.ک: باقر شریف قریشى، حیاة الامام الحسین علیه‏السلام ، ج ۲، ص ۴۳۲-۴۴۵٫

۸ . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۱۶۷٫

۹ . تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۶؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۵۳۵؛ شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۴۲؛ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ص ۱۹۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۹۱؛ طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۴۳۷؛ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج ۵، ص ۳۵؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۸؛ بلاذرى، أنساب الأشراف، ج ۲، ص ۳۳۵؛ محمدبن ابى طالب، تسلیة المجالس، ج ۲، ص ۱۷۸ و مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۳۶٫

۱۰ . ابن اعثم کوفى، همان، ج ۵، ص ۳۶؛ تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۴۸ و ۳۵۶؛ شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۴۲؛ فتال نیشابورى، همان، ص ۱۹۲؛ طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۴۳۷؛ مزى، تهذیب الکمال، ج ۶، ص۴۲۳؛ ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۵۳۵؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۵۹۱؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۲؛ خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۱۹۸؛ محمدبن ابى طالب، همان، ج ۲، ص ۱۷۸ و مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۳۶٫

۱۱ . ابراهیم بیهقى، المحاسن و المساوى، ص ۵۹؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج ۳، ص ۳۶۴؛ ابن قتیبه دینورى، الإمامه و السیاسه، ج ۲، ص ۸؛ تمیمى، المحن، ص ۱۴۴ و ابن الدمشقى، جواهر المطالب، ج ۲، ص ۲۶۵٫

  1. تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۸؛ شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۴۳؛ فتال نیشابورى، همان، ص ۱۹۲؛ طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۴۳۷؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۲ و مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۴۰٫

۱۳ . تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۷؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج ۲، ص ۳۳۵؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۷؛ ابن اعثم‏کوفى، همان، ج ۵، ص ۳۷ و ابن نماحلى، همان، ص ۲۷٫

  1. تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۸٫

۱۵ . ابن سعد، الطبقات الکبرى، الطبقة الخامسه من الصحابه، ج ۱، ص ۴۵۹٫

۱۶ . ابوحنیفه دینورى، الأخبار الطوال، ص ۲۳۲؛ تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۸؛ بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۳۳۶؛ ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۵۳۶؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیّین، ص ۱۰۰؛ خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۲۰۰؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۳؛ شیخ مفید، ج ۲، ص ۴۱؛ طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۴۳۸؛ مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۴۱ و سیدبن طاووس، الملهوف، ص ۱۱۴٫

۱۷ . تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۲۷۵ و شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۵۰-۵۱٫

۱۸ . مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۹٫

۱۹ . ر.ک: تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۷۸٫

۲۰ . ابن سعد، ترجمة الامام الحسین و مقتله، ص ۶۹٫

۲۱ . ر.ک: بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۳۳۶-۳۳۸ و ج ۳، ص ۳۸۲؛ تاریخ طبرى، ج ۵، ص۳۵۹ـ۴۰۵؛ محمد بن‏طلحه، مطالب السؤول، ص ۷۴؛ اربلى، کشف الغمّه، ج ۲، ص ۲۵۵؛ ابن صباغ، الفصول المهمّه، ص ۱۸۳؛ شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۴۴-۷۲؛ طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۴۳۸-۴۴۶؛ فقال نیشابورى، همان، ص ۱۹۳-۱۹۶؛ ابن اعثم کوفى، همان، ج ۵، ص ۵۰-۸۲؛ ابوحنیفه دینورى، همان، ص ۲۴۰-۲۴۳؛ ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۵۳۶-۵۵۳؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۳-۱۷۳؛ ابن نماحلى، همان، ص ۳۲ و ۴۴؛ ابوالفرج اصفهانى، همان، ص ۱۰۰-۱۰۵؛ مسعودى، همان، ج ۳، ص ۶۷؛ مزى، همان، ج ۶، ص ۴۲۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۵۹۱؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۰۷؛ ابن حجر، الإصابه، ج۲، ص ۷۰؛ سبط بن جوزى، همان، ص ۲۴۱؛ شجرى، امالى، ج ۱، ص ۱۹۰؛ محلى، الحدائق الوردیّه؛ ج ۱، ص ۱۱۵؛ مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۴۱-۳۷۱؛ ابن شهر آشوب، همان، ج ۴، ص ۹۱-۹۳؛ خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۲۰۶-۲۰۸؛ ابوالفداء، المختصر فى أخبار البشر، ج ۱، ص ۱۸۹-۱۹۰ و سیدبن طاووس، اللمهوف، ص ۱۱۹٫

۲۲ . تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۶۲٫

۲۳ . شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۵۱؛ بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۳۳۸؛ مسعودى، همان، ج ۳، ص ۶۷؛ طبرى، همان، ج ۵، ص ۳۵۰؛ مزى، همان، ج ۶، ص ۴۲۶؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۵۹۱؛ همو، الإصابه، ج ۲، ص ۷۰؛ مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۴۸؛ طبرسى، الاعلام الورى، ج ۱، ص ۴۴۱؛ ذهبى، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۰۷؛ سبط بن جوزى، همان، ص ۲۴۲؛ محلى، همان، ج ۱، ص ۱۱۵؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۴ و ابن شهرآشوب، همان، ج ۴، ص ۹۲٫

۲۴ . بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۳۳۸؛ طبرى، همان،ج ۵، ص ۳۶۹؛ ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۵۴۰؛ فتال نیشابورى، همان، ص ۱۹۳؛ ابوالفرج اصفهانى، همان، ص ۱۰۳ و ابوالفداء، همان، ج ۱،ص ۱۸۹٫

۲۵ . مسکویه، تجارب الأمم، ج ۲، ص ۷۷٫

۲۶ . طبرى، همان، ج ۵، ص ۳۵۲؛ ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۵۳۳؛ شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۳۶؛ ابن شهرآشوب، همان، ج ۴، ص ۸۹؛ فتال نیشابور، همان، ص ۱۹۰؛ مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۳۲ و نیز ر.ک: ابن قتیبه دینورى، همان، ج ۲، ص ۷؛ طبرسى، إعلام الورى، ج ۱، ص ۴۳۶؛ ابن اعثم کوفى، همان، ج ۵، ص ۲۷؛ خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۱۹۳؛ سیدبن طاووس، همان، ص ۱۰۲ و ابن نماحلى، همان، ص ۲۵٫

۲۷ . تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۹۲٫

۲۸ . بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۸۲٫

۲۹ . بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۹۳٫

۳۱ . طبرى، همان، ج ۵، ص ۴۱ و ر.ک: طبرسى، اعلام الورى، ج ۱، ص ۴۵۱٫

۳۲ . طبرى، همان ،ج ۵، ص ۴۲۴؛ ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۵۶۱؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۷۸؛ شیخ مفید، همان، ج ۲، ص ۹۷؛ طبرسى، إعلام الورى، ج۱، ص ۴۵۸؛ مجلسى، همان، ج ۴۵، ص ۶ و ر.ک: بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۹۶؛ المنتظم، ج ۵، ص ۳۳۹ و سبط بن جوزى، همان، ص ۲۵۱٫

۳۳ . ر.ک: ابن قتیبه دینورى، همان، ص ۲۵۴؛ ابن عدیم، همان، ج ۶، ص ۲۶۲۶؛ بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۸۶ و ابن سعد، الطبقات الکبرى، الطبقة الخامسة من الصحابه، ج ۱، ص ۴۶۶٫

۳۴ . بلاذرى، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۸۶٫

۳۴ . ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص ۲۵۴٫

۳۵ . ر.ک: بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۸۶٫

۳۶ . همان، ج ۳، ص ۳۸۲؛ تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۴۰۵؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج ۲، ص ۵۵۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۸، ص ۱۷۳ و ابن نماحلى، مثیرالأحزان، ص ۴۴٫

۳۷ . ر.ک: بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۸۶٫

۳۸ . ابوحنیفه دینورى، همان، ص ۲۵۴ و ابن عدیم، بغیة الطلب فى تاریخ حلب، ج ۶، ص ۲۶۲۶٫

۳۹ . ر.ک: بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۸۶؛ شیخ مفید، ارشاد، ج ۲، ص ۷۲؛ فتال نیشابورى، روضة الواعظین، ص ۱۹۶ و مجلسى، بحارالأنوار، ج ۴۴، ص۳۷۱٫

۴۰ . بلاذرى، همان، ج ۳، ص ۳۸۸؛ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج ۵، ص ۹۰؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج ۱، ص۲۴۳؛ محمدبن ابى‏طالب، تسلیة المجالس، ج۲، ص ۲۶۰ و مجلسى، همان، ج ۴۴، ص ۳۸۶٫ در خور ذکر است که بحث ما در مورد کوفیان است نه بنى‏اسد، اما این قضیه نشان مى‏دهد که لشکر دشمن از پیوستن افراد به امام جلوگیرى مى‏کرده است.

۴۱ . ابن اعثم کوفى، همان، ج ۵، ص ۸۹٫

۴۲ . سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص ۲۴۰٫

۴۳ . اربلى، کشف الغمّه، ج ۲، ص ۲۴۴٫

۴۴ . ر.ک: تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۳۵۷؛ بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۳۳۵؛ ابن کثیر، همان، ج ۸، ص ۱۵۷؛ ابن اعثم کوفى، همان، ج ۵، ص ۳۷ و ابن نماحلى، همان، ص ۲۷٫

۴۵ . بررسى تاریخ عاشورا، ص ۶۱٫

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.