چکیده:
واقعه عاشورا بارها و بارها مورد پرسش و کاوش قرارگرفته و هر چه زمان میگذرد، ابعاد ناگشوده دیگری بر زوایای کاویده پیشین آشکار می گردد. اما در این میان، فلسفه و انگیزه حرکت امام حسین(ع) به چالشی سخت در میان محققان تبدیل شده و تحلیلگران از هر سو با زاویه ای خاص بدان نگریستهاند. این نوشتار بر آن است تا نشان دهد که نهضت حسینی را باید در وسعتی فراختر از یک دوره و شرایط زمانی خاص و با نگاهی ژرفتر از یک رویکرد مشخص نگریست. با این افق نگاه، نه تنها عناصر این واقعه بهتر قابل فهم است، بلکه بسیاری از ناسازواریهای ظاهری را در یک طرح جامع و فراگیر می توان سازگار کرد.
این بحث را در سه فراز دنبال می کنیم:
أ. آیا امام حسین(ع) برای حکومت قیام کرد؟
۱.در سده معاصر این پرسش بارها به میان آمده و دیدگاه های گوناگونی را برانگیخته است. در این خصوص، دیدگاه روشنفکران دینی ایران و روحانیت همسو با آنان، از همه جالبتر و عبرتانگیزتر است؛ آنان که پیش از انقلاب، در فضای چپ مارکسیستی میزیستند، با تفسیر انقلابیمنش از نهضت حسینی، نه تنها این حرکت را منحصر در یک قیام سیاسی می کردند بلکه همه حقائق دیگر عاشورا را به سود این نظریه به فراموشی میسپردند. از میان این گروه، دکتر علی شریعتی و جناب صالحی نجفآبادی را به طور مشخص می توان نام برد.
همین گروه، آن گاه که از مدیریت جمهوری اسلامی پیاده گشتند و در اندیشه اصلاحات سیاسی برآمدند، بنای تفسیر معکوس گذاشتند و از اساس هر گونه انگیزه سیاسی را در سیدالشهداء(س) انکار کردند و در افراطیترین تحلیل، همه حرکت ایشان را در قالب یک «فرار از حکومت جور» به تصویر کشیدند. اینان بر این باورند که امام(ع) تنها به دلیل فشار حکومت برای بیعت بود که از مدینه گریخت و برای حفظ جان خویش به کوفیان پناه آورد و در میانه راه نیز به دلیل بیوفائی کوفیان، از این نیت بازگشت و بنای بر گفتوگو و سازش گذاشت.
در تفسیر کلاسیک از این گروه، پیامآوران الهی هرگز به دنبال به دست گرفتن حکومت نبودند و تنها اجرای قسط و عدالت را از حکومت های حاکم می خواستند. نمونه ایرانی این تفسیر در مهندس بازرگان (در سالهای واپسین) و نسخه قدیمیتر آن در علی عبدالرازق مصری قابل پیگیری است.
۲.وجود عناصر حکومت در قرآن کریم و سیره پیامبر اسلام چنان است که جای انکار نمی گذارد که دولتسازی بر محور شخصیت پیامبر اکرم(ص)، یکی از اصول رسالت اسلامی بوده است. این نکته را با شواهد فراوان، در نقدهائی که سنیان بر عبدالرازق و شیعیان بر بازرگان نوشته اند، به خوبی می توان دید. مطالعه کتاب «الدین و الدوله» از علی بن ربّن طبری(پزشک مسیحی در قرن سوم که استاد زکریای رازی بود و مسلمان شد و این کتاب را در حقانیت نبوت پیامبر اسلام نوشت) را توصیه می کنم که او مهم ترین شاهد بر همسانی موعود انجیل با شخصیت پیامبر را همین تلاش رسول الله(ص) برای تاسیس دولت می داند.
تشکیل حکومت توسط پیامبر در مدینه کاملا در حالت اختیار بود و مقدمات شکل گیری آن را خود پیامبر با پیمانهای پیش از مدینه و از آغاز حضور در میان اهل یثرب، سبب شدند. دستورات قرآنی هم دقیقا در راستای حاکمیت ایشان در بین مسلمین است و با اثبات لزوم فرمانبرداری و افتراض طاعت، تنها فرمان ایشان را به عنوان فصل الخطاب در مدیریت اجتماعی می داند. این در حالی است که گزینه های دیگر نیز فراروی پیامبر بود و ایشان می توانستند با وانهادن حکومت به مردم، تنها اجرای عدالت و تحقق احکام را از آنان طلب کنند.
ماجرای انتصاب امیرمومنان(ع) به مقام ولایت و موضوع جانشینی رسول خدا(ص) در واقعه غدیر و امثال آن، نیز بی گمان به حق خلافت برای امام معصوم می انجامد و تلاش ایشان برای دستیابی به این جایگاه را موجه و معقول می سازد. خلافت سیاسی هر چند همه هویت ولایت معصومان نبود اما به عنوان بخشی از این مقام و منصب، جزء جدائی ناپذیر اندیشه تشیع در سراسر تاریخ به شمار رفته است.
۳.اگر گرفتن خلافت اصلا در دستور کار امام حسین(ع) نبود، نباید دعوت کوفیان را برای حکومت در هیچ شرایطی می پذیرفت و از این کار به روشنی استنکاف می کرد، چرا که پذیرش دعوت نه تنها فشار سیاسی را بر امام(ع) سختتر می ساخت و دستگاه خلافت را بیشتر بر علیه ایشان حساس می کرد، بلکه اساسا با هدف و برنامه امام در تنافی بود.
شاهد دیگر بر این که امام حسین دعوت کوفیان را تحت فشار و به اجبار نپذیرفت، این که امام سجاد(ع) و امامان بعدی در همین تنگنای سیاسی بودند ولی دعوت مکرر شیعیان را نپذیرفتند و با مماشات با خلیفگان، سرمایه های شیعه را برای تربیت انسانِ تراز و ساختن آینده ای پرتوانتر ذخیره کردند. برعکس، این زیدیان و حسنیان بودند که به این دعوت ها پاسخ مثبت می دادند و برای سرنگونی سران خلافت و تشکیل حکومت دینی، ستیز و پیکار می کردند.
۴.اجمال مدعای ما که با همه مدارک تاریخی نیز راست میآید، آن است که اهل بیت(ع) تا حدوث واقعه عاشورا، پروژه بازگرداندن خلافت به مدار اصلی و گرفتن حق ولایت سیاسی خود(که به منظور اصلاح امت رسول الله(ص) بود) را در دستور کار خود داشتند و هر زمان که شرایط را مناسب می دیدند، بدان قیام می کردند و اما پس از یاس از همراهی مردم(حضور حاضر و وجود ناصر) با تحریم «دولت جور و غاصب» و مبارزه منفی با آن، به احیای سنت نبوی در قالب شکل دهی به یک «جامعه محدود و مطلوب»(شیعه) و در واقع تاسیس یک «دولت مقدور» بسنده کردند و بدین ترتیب، ولایت بر «جامعه مومنان» در صورتی دیگر غیر از حکمرانی سیاسی ادامه یافت.
۵. البته این برداشت شیعه از امامت که حکومت را جزئی از اصل ولایت (و البته نه مهمترین عنصر ولایت و نه جزء تعطیلناپذیر از آن) می داند، با برخی برداشت های معاصر که ولایت را در حکومت خلاصه می کنند و برای حفظ نظام سیاسی، همه چیز و همه کار را مجاز و مشروع می دانند، فاصله بسیار دارد.
حکومت در اندیشه قرآن کریم و سیره معصومان تنها یکی از راههای پیاده سازی اهداف بعثت می باشد و منحصر دانستن دین در دولتداری، خطائی است که بر سر اثبات آن، باید تاریخ و سیره و عقل و نقل را قربانی کرد. از آن سو، انکار ولایت سیاسی به عنوان بهترین و عادیترین راه برای تحقق ارزشهای الهی در حیات انسانها، ستیز با اصول مکتب و تجربه بشر است. البته نباید فراموش کرد که رسولان وامامان، دولت دینی را در صورت وجود قدرت( حضور حاضر و وجود ناصر) و در سایه پذیرش عمومی(رضایت) برپا می کردند و با نبود شرایط، راه های دیگر را برای تربیت امت و توسعه دیانت ترجیح می دادند.
۶.به نظر می رسد که این تحلیل می تواند لحظه لحظه نهضت حسینی را از هنگامه پرهیز از بیعت یزید تا پذیرفتن دعوت کوفیان و تا مذاکره برای یافتن راهکاری برای حفظ امام و شیعیان و در فرجام فاجعه، ایستادگی قهرمانانه در برابر ستم و سیاهی و اعلان حقانیت خود برای احیای سنت و حاکمیت عدل، به خوبی تبیین و توجیه کند.
ب.برنامه سیاسی و حکومتی امام حسین(ع)
در برابر این نظریه که گویای حضور اندیشه و انگیزه تشکیل حکومت و امامت سیاسی در نهضت حسینی است، گروهی می پرسند که دلائل شما برای این که حرکت سیدالشهداء(ع) در پی براندازی خلافت و گرفتن حکومت بود، چیست؟ و برخی دیگر در مقام نقض نظریه یادشده گفته اند که شیوه برخورد امام(ع) به گونه ای بود که با یک قیام سیاسی سازگار نیست. در این بخش به هر دو محور به اختصار پاسخ می دهم تا روشن شود که بر اساس گزارشهای تاریخی، حذف این عنصر سیاسی از قیام عاشوراء چندان ساده نیست.
اما پیشاپیش یادآور شوم که این تحلیل به هیچ روی با وجود اسباب و عوامل دیگر در قیام سیدالشهداء منافاتی ندارد. در بخش آینده نشان می دهیم که نهضت عاشوراء یک پدیده چندلایه است و سرّ پیچیدگی و ماندگاری اش هم در همین چندگونگی و چندگانگی در برنامه ها و اهداف می باشد.
شواهدی بر انگیزه سیاسی امام(ع)
۱.شاهد نخست این است که امام حسین(ع) آشکارا دعوت کوفیان و بصریان را برای قیام و تصدی حکومت می پذیرد و حتی نمایندگانی برای گرفتن بیعت به سوی آنان گسیل می دارد.
۲. شاهد دوم این است که امام در طول حرکت از مدینه تا هنگامی که خبر قتل مسلم و نکول اهل کوفه را می شنوند، همواره از تقابل با حکومت سخن می گویند و نشانهای از عقب نشینی از این مواضع وجود ندارد.
۳.شاهد دیگر : برداشت مخاطبان امام نیز همین است که حضرت با پشتیبانی دعوت کوفیان، قصد تقابل با حکومت را دارد و از این رو کسانی چون عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه ایشان را از این راه باز میدارند و برخی دیگر با همین نیت به امام می پیوندند.
۴. اما شاهد دیگر آن است که اگر امام قصد تقابل با حکومت نداشت، می توانست همچون امامان بعدی و نیز همچون معاهده صفین و صلح امام حسن، به مماشات با حکومت بپردازد و با یک بیعت ظاهری، فشار دشمن را خنثی و جان خویش و یاران را از این مهلکه برهاند.
بررسی شواهد نقض
کسانی که با این نظریه مخالف اند، به قرائنی تکیه می کنند که گویا با نیت پیکارگری امام منافات دارد. اما به گمان ما هیچ یک از این گزارشها با قصد قیام و تشکیل حکومت ناسازگار نیست:
۱. گفته اند که اگر امام برای شورش علیه دستگاه می رفت، پس چرا خانواده خویش را با خود به همراه برد.
پاسخ: کسی که برای استقرار در کوفه می رود، بیگمان باید خانواده خویش را با خود ببرد تا در بین شیعیان از خطرات بعدی محفوظ بمانند؛ آیا میتوان انتظار داشت که امام با حکومت درگیر شود و خانواده خود را بیپناه در شهری که هیچ امانی برای آنها نیست، رها سازد؟!
۲.گفته اند که امام بیوفائی کوفیان را می دانست و از سرنوشت کار آگاه بود، پس نمی توانست به امید پیروزی در این راه قدم گذاشته باشد.
پاسخ: بی وفائی کوفیان و سرانجامِ نافرجام حرکت سیدالشهداء(ع) یا مستند به تحلیل شرایط عادی است(که بزرگانی چون ابن عباس و ابن حنفیه هم یادآور می شدند) و یا مستند به اخبارهای پیشین و یا علم غیبی خود حضرت بود؛ اما هیچ کدام از اینها وظیفه امام را در مقابل دعوت مکرر کوفیان(که از صلح امام حسن تا زمان مردن معاویه بارها برای پذیرش رهبری امام برای قیام اعلام آمادگی کرده بودند) کم نمیکرد و بر اساس شرایط عادی و ظاهری نیز حجت تمام بود و امام می بایست به دعوت کوفیان پاسخ مثبت دهد. عینا همین حالت برای رویآوری مسلمانان به امام علی(ع) رخ داد و با آن که حضرت می دانست که حکومت او به سرانجامی نمی رسد، ولی حکومت را پذیرفت و فرمود: لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذالله علی العلماء ألایقارّوا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها …»
توجه کنید که در این امور، سیره امامان معصوم، رفتار برطبق شرایط طبیعی وقواعد عادی است، وگرنه با احتساب علوم غیبی و یا پیشآگاهی های امام، نظام مدیریت و ولایت اجتماعی باید به گونه دیگری رقم بخورد که برخلاف سنت الهی است.
۳. گفته اند که شیوه رفتار امام(ع) همچون یک رهبر سیاسی نبود که از تاکتیک های نظامی و اصول پنهان کاری استفاده کند.
پاسخ: در مورد شیوه قیام و حرکت امام هم چندان استثنائی وجود ندارد. امام(ع) در آغاز حرکت، به صورت پنهانی از مدینه خارج می شوند و پنهانی به مکه می آیند و تنها زمانی که نامه علنی و درخواست رسمی از کوفه و بصره می رسد و امکان ماندن در مکه ندارند و به ناچار بایستی به کوفه بروند، از نیت خود آشکارا پرده برمیدارند. در اینجا ضروری بود که با اعلان سفر به سوی کوفه و بیان دلائل قیام خود، شروع به زمینه سازی و یارگیری کنند و برای گرفتن بیعت، سفیران خود را به کوفه و بصره روانه کنند. یادمان باشد که در این مرحله، دیگر همه چیز عریان و آشکار شده بود و دعوت شیعیان رواج یافته بود و چیزی از چشم حکومت پنهان نبود.
۴.گفته اند چرا امام(ع) پس از شهادت مسلم، باز هم راه خود را به سمت کوفه ادامه دادند.
پاسخ: این رفتار نیز با منطق قیام ناسازگار نیست بلکه گزارشهای تاریخی نشان میدهد که تنها با حضور خود امام در کوفه بود که می شد به جمعیت پراکنده شیعیان سامان داد و وحشتی را که ابن زیاد ایجاد کرده بود، خنثی کرد، و به همین دلیل بود که عبیدالله همه تلاشاش را کرد تا راه را بر ورود امام به کوفه ببندد.
۵. گفته اند که چرا امام(ع) به پیشنهاد طرماح عمل نکرد و به قبیله طی که او وعده ۲۰ هزار سرباز به ایشان داد، نرفت.
پاسخ روشن است؛ زیرا اولا، معلوم نیست که سخن طرماح از نظر امام(ع) تا چه اندازه پشتوانه حقیقی داشت و اساسا رفتن به منطقه ای دورافتاده و بدور از دسترس شیعیان، با منطق نظامیگری چندان صواب نبود.
ثانیا، افراد قبیله طی از امام(ع) دعوت رسمی نکرده بودند و هیچ تعهدی برای دفاع و همراهی با امام نداشتند، حال آن که شیعیان کوفه رسما آمادگی خود را اعلام و حجت را تمام کرده بودند و به ظاهر هنوز شرایط برای حضور امام در کوفه آماده بود.
۶.گفته اند که اگر امام قصد قیام و پیروزی داشت، پس چرا گاه به مخاطبان خود از سرنوشت شهادت خویش و یارانش گزارش می داد
پاسخ این است که این سخنان تنها در مواضع و زمانهای خاصی ابراز شده و عمومیت نداشت و در بقیه موارد، سیدالشهداء(ع) به گونه ای سخن می گفت که گویای یارگیری برای یک مبارزه سخت و لزوم نابودی دشمن بود.
البته در بخش بعدی، خواهیم گفت که امام با پیشآگاهی از فرجام کار، همزمان سناریوی بعدی را برای نهضت خویش تدارک می دید و شیعیان خاص را برای اجرای آن آماده می ساخت.
ج. پنج نظریه درباره فلسفه نهضت حسینی
در باره فلسفه نهضت حسینی، تحلیلهای فراوانی ارائه شده و در مجموع میتوان این دیدگاهها را به پنج نظریه اصلی بازگرداند:
۱.دفاع از خود و حفظ جان
امام حسین(ع) بیعت با یزید را حرام و برخلاف مصلحت میدانست ولی قصدی برای براندازی حکومت یزید نداشت، و چون یزید ایشان را مجبور به بیعت کرد و راه را بر او بست، برای حفظ جان خویش، مجبور به خروج از مدینه شد و به مکه رفت و در مکه نیز قصد ترور او را کردند و به سمت کوفه روان شد تا در جمع شیعیان محفوظ بماند و چون باب کوفه را بستند و در کربلا ایشان را بر سر دو راهی گذاشتند، مجبور به جنگ شد تا زیر بار بیعت و ذلت نرود.
۲.امر به معروف و نهی از منکر
امام(ع)از آغاز وظیفه خویش را احیای سنت رسول خدا(ص) و اصلاح جامعه اسلامی از فساد و انحراف میدانست. شیوه و رفتار یزید به گونهای بود که اگر ادامه مییافت به نابودی دین میانجامید و از این روی امام به وظیفه خود که روشنگری و بیدارباشی مردم بود، روی آورد و در هر گام با هر وسیلهای که به دست داشت ـ از نصیحت، خروش و فریاد، افشاگری و مقابله ـ از مبارزه با فساد دست بر نداشت و سرانجام نیز در این راه جنگید تا به شهادت رسید. این نظریه معتقد است که امام حسین(ع) تنها برای محدودسازی منکرات، دست به قیام زدند وگرنه هیچ امیدی به تغییر حکومت نداشتند.
۳.براندازی خلافت و تشکیل حکومت
صلحنامه امام حسن(ع)، معاویه را از حق تعیین جانشین بازداشته بود تا زمینه حکومت عدل و حق فراهم شود. امام حسین با خودداری از بیعت با یزید، پایه قیام علیه حکومت را گذاشت و با حمایت علنی شیعیان در کوفه و سایر بلاد، هیچ عذری برای مبارزه با طاغوت و اعاده حق خلافت اهل بیت(ع) باقی نماند. امام نمایندگانی برای گرفتن بیعت از دعوت کنندگان گسیل داشت و چون دشمنان راه کوفه را بستند و بر شیعیان سخت گرفتند، ایشان مجبور شد که با بازماندگان از یاران، به جهاد و پیکار با دشمنان بپردازد.
۴.شهادت و جان فشانی
سیدالشهداء سرنوشت خویش در کربلاء را می دانست و به هیچ روی امیدی به پیروزی نداشت تا تشکیل حکومت و خلافت را در نیت داشته باشد. این پیشآگاهی امام از فرجام کار، خواه مستند به علم غیب امام باشد و خواه ریشه در اخبار غیبی از ناحیه پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) باشد و یا به دلیل تحلیل شرایط و اطمینان به نبود عوامل پیروزی باشد، هر چه باشد، نشان میدهد که قصد حکومت را به آن حضرت نمیتوان نسبت داد. پس باید گفت که امام از همان آغاز، شهادت را انتخاب کرده بود و جز این نیز راهی فراروی ایشان نبود. امام با پیکار با ظلم و جانفشانی در این راه، درسهائی برای آیندگان گذاشت که در برابر ظلم و فساد نباید کوتاهی کرد.
۵.اجرای برنامه الهی
برخی معتقدند که بر طبق روایات، هر یک از اهل بیت(ع) در عصر خویش یک رسالت ویژه داشتند که مامور به اجرای آن بودند. حرکت امام حسین نیز یک برنامه الهی بود که از پیش توسط خداوند تقدیر شده بود و آن حضرت پیشاپیش برای اجرای این ماموریت الهی انتخاب شده بود. سیدالشهداء(ع) با علم به این فرجام و با قبول این مسئولیت الهی، نقش الهی خویش را به خوبی ایفا کرد و به پاداشهای بزرگی که پروردگار برای او در تحمل این شدائد مهیا ساخته بود، رسید. از این رو گفته می شود که حادثه کربلا و وقایع منتهی به عاشورا یکی از اسرار الهی است و اختصاص به همان حادثه خاص دارد و از آن نمی توان الگوئی برای دیگران برداشت کرد. البته این پنج دیدگاه هر کدام برای خود شواهد و مبانی خاص دارند و گاه خرده نظریههائی را در خود جای میدهند که اندک اختلافی با یکدیگر دارند. غیر از این پنج دیدگاه، آرای دیگری نیز اظهار شده است که به نظر میرسد در کنار این موارد قرار نمیگیرد و با آنان قابل جمع است.
د.سازواری این نظریهها با یکدیگر
این نظریات معمولا دیدگاه خود را به گونهای تبیین میکنند که به نفی نظریات دیگر میانجامد. اما ما بر این عقیدهایم که این اهداف نه تنها با یکدیگر ناسازگار نیست بلکه در نهضت کربلا همه اینها یا اکثر اینها با هم وجود داشته است. نکته مهم این است که نشان داده شود که چگونه این رویکردهای ناساز با یکدیگر هماهنگ و همسوست و در یک طرح جامع جای می گیرد. اهمیت عاشورا در همین چند لایه بودن برنامه راهبردی آن است.
اما شواهد ما بر این ادعا عبارت است از :
۱.شواهد تاریخی:
گزارشهای تاریخی نشان می دهد که امام حسین(ع) در ظاهر، همه اقدامات شایسته رهبر سیاسی را در مقابل یک حکومت غاصب و ستمگر انجام داد. از سوی دیگر، تاریخ گواهی میدهد که امام(ع) در برخی مواضع خاص، به فرجام سفر و شهادت خود و یارانش خبر میداد. همچنین پیداست که سیدالشهداء در جایجای این سفر بر اصلاح در امت جدش تاکید میکرد و تا آخرین لحظه هم بر اصل حفظ جان تاکید گذاشت و تلاش برای ماندن در صحنه حیات را فرونگذاشت و از نصیحت و درخواست مهلت و مذاکره دست نکشید.
روشن است که هیچ یک از این گزارشها را نمی توان نفی کرد و تلاشهائی که تاکنون برای نفی یک دسته از این اطلاعات به سود دسته دیگر صورت گرفته، بی نتیجه مانده است.
۲.اصول فقهی و اخلاقی
بنابر ضوابط فقه اسلامی و ارزشهای اخلاقی، امام حسین(ع) نه میتوانست به بیعت با یزید تن دهد(و علی الاسلام السلام)و نه در آغاز کار و در زمانی که شرایط به ظاهر فراهم بود، عذری داشت که خواست و اصرار شیعیان را برای اقامه دولت حق و عدل بیپاسخ بگذارد و نه شایسته بود که وظیفه پاسداری از دین الهی و حقوق مردم را فروگذارد و برای حفظ جان خویش به گوشه امنی پناه آورد و یا به ذلت و تسلیم تن دهد و از جانفشانی
در راه مکتب که سیره همه انبیاء و اولیاء بود، تن زند.
از سوی دیگر، روشن است که حفظ جان، به ویژه جان امام که جان جهان و نگاهبان و پناه امت است، امری ضروری است و تنها در صورتی که ضرورتی اساسی برای حفظ دین در میان باشد و امید به موفقیت آشکار باشد، می توان به چنین مخاطرهای تن داد.
۳.مبانی کلامی
برخی گمان کردهاند که اعتقاد به قیام برای حکومت، با پیشآگاهی امام به سرنوشت کار، منافات دارد و از این رو انگیزه قیام را در این شرایط لغو و بیهوده می دانند. و یا در طرف مقابل، گروه دیگر گمان کرده اند که با علم امام به شهادت، فرض قیام برای حکومت بیمعناست و از این رو، به انکار علم امام پرداختند تا انگیزه انقلاب را موجه سازند. و یا برخی اندیشیده اند که اگر واقعه عاشوراء یک برنامه یا تقدیر پیشین الهی بوده که خداوند به همه پیامبران پیشاپیش خبر داده است، سخن گفتن از هدف قیام و امثال آن بی معناست. و یا برخی گمان کردهاند که حفظ جان امام در هر شرایطی ضروری است و در هیچ حالتی شهادتخواهی را به امام نمی توان نسبت داد و … .
حال آن که بنابر مبانی مکتب اهل بیت(ع) هیچ یک از اینها با یکدیگر ناسازگار نیست:
اولا، علم پیشین امام به فرجام کار (از هر طریقی که به دست آمده باشد) لزوما به معنای ضرورت همراهی امام با آن علم نیست بلکه بنابر سنت الهی، امام در زندگی روزمره مامور به انجام وظیفه بر طبق شرایط ظاهری و طبیعی است.
ثانیا، شهادت امام به عنوان یک نتیجه نهائی، تکلیف هیچ یک از عوامل موثر در این واقعه را تعیین نمیکرد، بلکه هر شخص باید به همان عملی اقدام کند که وظیفه او در همان شرایط خاص میباشد. برآیند اعمال انسانها، نتیجه کنش و واکنش رفتارهای متعدد و شرایط بیرونی و تقدیرات الهی است و مستقیما به فعل یک نفر باز نمیگردد (دقت شود).
ثالثا، اراده و مشیت تکوینی خداوند در سامان بخشی به امور عالم(که بر طبق نقشه الهی برای همه نظام هستی و حیات بشر صورت میپذیرد)، با اراده بشر در انجام وظایف زمینی و زمانی، هر چند منافاتی ندارد و کاملا سازگار است، اما لزوما این دو اراده هماهنگ و همسو نیستند. امام و سایرین به عنوان بندگان الهی، مامور به اجرای اراده تشریعی خداوند و انجام تکالیف خود هستند، اما خداوند نیز بر اساس طرح کلی خود در نظام هستی، در همان موارد، اراده تکوینی دارد و سرنوشت امور را چنان که خود میخواهد رقم میزند. این اصل که در معارف اهل بیت(ع) به«امر بین امرین» شهرت دارد و نیز اصول دیگری که از شاخههای این اصل به حساب میآید، نظیر «اصل تقدیر عام» و «اصل بداء» و «اصل ابتلاء» و امثال آن، در سراسر رفتارهای کلی و جزئی انسان (اعم از امام و سایرین) جاری و ساری است و به گمان ما، صحنه عاشوراء یکی از مهم ترین تجلیات این سنتهای حاکم بر هستی است. (این بحث البته نیاز به توضیح مفصل تر دارد)
رابعا، هر چند ضرورت حفظ جان امام یکی از اصول اعتقادی و از احکام مهم شرعی است که بر عهده تکتک امت است و ائمه(ع) خود قبل از هر کس دیگر، باید بر جان خویش مراقبت ورزند، اما این اصل، مطلق نیست بلکه در هنگامه خطر بر کیان دین و انحراف در اصل مکتب، امام به عنوان پاسدار اصلی دین، به مجاهدت میپردازد و به میزان ضرورت، در تقابل با ریشههای فساد، از جانفشانی دریغ نمیکند.
۴.اصل اسوهسازی و الگوپذیری
رهبران معصوم الهی الگوهای امت در زندگی فردی و اجتماعیاند و سیره آنان همچون سخنانشان، راه خوشبختی و نیکزیستی را برای دیگران به تصویر میکشد. هر چند روشن است که برخی از رفتارها و برنامههای اولیای الهی اختصاصا به آنها تعلق دارد، اما اموری که در حیات عادی و رفتار ظاهری از سوی امام معصوم رخ میدهد، تا آنگاه که دلیلی بر اختصاصی بودن آن برای امام وجود ندارد، باید بر یک برنامه طبیعی و قابل درسگیری و عبرتآموزی حمل گردد. به نظر میرسد که در مجموع رفتارهای سیدالشهداء(ع) از آغاز تا پایان، نشانهای که دلالت کند این اقدامات خارج از عرف و رسم عادی زندگی امام بوده و نباید از آن پیروی کرد، دیده نمیشود.
ه. برنامه جامع و حاکمیت سنتهای الهی
رهبران الهی که وظیفه خطیر امامت را بر عهده دارند، در حرکتهای کلان و راهبردی، با ملاحظه همه شرایط، به تدبیرهای مرحلهای و به برنامههای بدیل و جایگزین میاندیشند و از همان آغاز با پیش بینی احتمالهای ممکن، راههای چاره جوئی در بن بستها و چالشها را طراحی میکنند. یک برنامه جامع و استراتژیک، حاوی راهبردهای اصلی و فرعی و طراحی تاکتیکهای مختلف و متفاوت در شرایط متحول و متغیر عینی است.
ماجرای عاشوراء در یک دوره کاملا حساس و سرنوشت ساز رخ داد و رفتار امام حسین(ع) نیز نشان میدهد که آن حضرت با درایت دقیق به مدیریت اوضاع میپردازند و در طول حرکت از آغاز تا پایان، با تصمیمگیریهای بجا و بهنگام، متناسب با هر وضعیت، واکنش مناسب نشان میدهند. حتی با یک نگاه ظاهری باید پذیرفت که امام حسین(ع) به عنوان یک رهبر بزرگ بشری، دست بسته و ساده انگارانه به این صحنه عظیم درگیری نیامده و با توجه به شرایط، در تلاش است تا بیشترین ظرفیتها را در خدمت بالاترین اهداف خود به کارگیرد و در نهایت با دست پر و پیروز از میدان بیرون آید.
اما از نگاه دیگر، حادثه عاشوراء یک پدیده صرفا زمینی و یک برنامه زمانی و مکانی نیست. عاشوراء یکی از تجلیات اراده خداوند برای تغییر مناسبات هستی بر محور وجود سیدالشهداء(ع)است. عاشوراء تصرف تکوینی خداوند برای تغییر مسیر تاریخ و تکامل بشر بر محور ولایت معصوم است. عاشوراء مصداق قدرتنمائی خداوند برای به نمایش گذاشتن سنتهای خویش در یک زمین کوچک و زمان اندک است. با این وصف، روشن است که حرکت امام حسین(ع) مصداق یک برنامه چند ضلعی خداوند است، برنامه جامعی که از یک سو سیدالشهداء و یارانش باید با تمام توان اراده تشریعی او را بر زمین به اجرا در آورند و از سوی دیگر، خداوند با ولایت خویش و با اجرای اصل تقدیر و ابتلاء و بداء، سرنوشت ماجرا را به سمتی میبرد که نقشه کلان او برای انسان و تاریخ و هستی به اجرا در آید.
و. راهبردهای چند لایه در واقعه عاشورا
از گزارشهای تاریخی و از مبانی پیش گفته به دست میآید که عاشوراء را باید بزرگتر از یک حرکت و یک صحنه و فراتر از یک برنامه و هدف مشخص تحلیل کرد.
امام حسین(ع) با در نظر داشتن همه وظائف شخصی و امامتی، در مواجهه با موقعیتی که در آن قرار داشت، به یک برنامه جامعی میاندیشد که بیشترین وظیفه را با کمترین هزینه به انجام رساند و در نهایت، با سنگینترین ضربه به دشمن، بزرگترین پیروزی را نصیب دین و اهل حق سازد. این مقصود در آن شرایط سخت، البته با یک
برنامه ریزی ساده و یک جانبه ممکن نمیشود و نیازمند پیش بینی راهبردهای چند لایه است.
در لایه نخست، امام باید به مطالبه شیعیان در مبارزه با قدرت بنی امیه پاسخ گوید و حق امامت را دنبال کند. از سوی دیگر، وظیفه احیای سنت پیامبر(ص) و نهی از منکرهای بزرگی که از سقیفه تاکنون بر هم انبار شده، نیازمند تدارک عمومی و اجتماعی و همراهی مردم است و به سادگی و با دست خالی ممکن نمیشود. صورت بیرونی حرکت امام حسین دقیقا چنین شرایطی را به تصویر میکشد و آن حضرت نشان داد که در این مسیر از
هیچ تلاشی دریغ نکرد. اصل حفظ جان و توان و پرهیز از القای در مهلکه و نیز رعایت دقیقترین تاکتیکهای سیاسی و نظامی و رعایت همه شرایط اخلاقی ودینی در برخورد با دوست ودشمن و در نهایت، بهره گیری از قواعد هدایتی چون بیان حکمت و جدال احسن و موعظه حسنه و یا درخواست مذاکره و مهلت، جملگی در همین لایه نخست، قابل تجزیه و تحلیل است.
اما در لایه دوم، امام می داند که در این شرایط، حتی اگر براندازی خلافت غاصب ممکن باشد، تشکیل حکومت عادلانه و دینمدارانه میسور نیست و خط انحراف در آیین و مرام مردم چنان ریشه کرده، که جابجائی نظام قدرتی که بر پایه این پلیدیهای اخلاقی وعقیدتی بنا شده است، نزدیک به محال است. امام میداند که در نهایت در این راه به شهادت میرسد و تلاش میکند که از شهادت خود و یارانش، خط پر رنگ و درخشانی بسازد که نه تنها حق و باطل را در این شرایط فتنه و شبهه از یکدیگر متمایز کند، بلکه برای آیندگان نیز روشنگر و سازنده باشد. از این رو، آن حضرت در کنار پروژه نخست، به تدریج و در محافل خاص، به تدارک سناریوی دوم میپردازد و به معترضان خاص همچون ابن حنفیه و ابن عباس اجمالا میفهماند که هدف دیگری را دنبال میکند و به تدریج یاران ویژهای را برای آن صحنه واپسین فراهم و آماده میسازد.
بررسی حرکت امام حسین نشان میدهد که هر چه از آغاز به پایان میرویم، از رنگ رویکرد اول به تدریج کاسته می شود و علائم راهبرد دوم، ظاهر می گردد.
اما در لایه سوم، امام حسین(ع) از برنامه خداوند برای خویش آگاه بود و وظائف خاصی را که برعهده داشت، میدانست و آن را مو به مو اجرا کرد. سیدالشهداء مجری برنامهای بود که اسرار آن را تنها او و پروردگارش میدانستند و از پایان آن و پیامدهایش شاید هنوز هم دیگران به طور کامل آگاهی نداشته باشند. آنچه سبب شده است که گروهی بپندارند که برنامه سوم با دو راهبرد پیشین درتنافی است، این است که برنامه پیشین الهی برای امامان معصوم را بیرون از شرایط تاریخی و رها از وضعیت زمینی و زمانه امت دانستهاند؛ حال آن که نیک پیداست که برنامه الهی امامت در راستای هدایت امت و راهبری دین به سوی سرنوشت نهائی جهان است.
بنابراین نکته مهم اینجاست که طرح الهی عاشوراء(راهبرد سوم) دقیقا از دالان برنامه زمینی کربلاء میگذرد و به عبارت دیگر، همه آنچه در لایه اول و دوم گفتیم، جزئی از همان برنامه جامع خداوندی بود. بنابر آنچه در مبانی کلامی و فقهی بازگفتیم، صحنه رفتارهای امام و سایرین در عالم تشریع، دقیقا همانی بود که وظیفه هر مسلمان در هر موقعیت مشابه است و البته امام به وظیفه امامتی خویش، وظائف ویژهای را نیز بر عهده داشت. در این عالم، اصولی چون اختیار و ابتلاء و ابتهال و در نتیجه، عدالت و فضل در کار است و عاشوراء مصداقی از همه این اصول و سنتهای الهی است. و اما در عالم تکوین، اراده الهی با اصل تقدیر و بداء وامثال آن، برآیند و نتیجه افعال انسانها را رقم میزند و نقشه خویش را بر جهان و انسان فرومیپوشاند.
ثبت دیدگاه