ساعت هنوز ۷:۳۰ دقیقه نشده بود. فرزندم را جلو مدرسه از اتومبیل پیاده کردم. خداحافظی کرد و رفت. رادیو را هر روز صبح، در راه محل کار، در خودرو گوش میدهم. ۷ اسفند بود. آن روز چون باید کتابی را که در دست نگارش داشتم، تحویل ویراستار میدادم، قرار شد چند دقیقهای تدریسم دیرتر شروع شود. برای دانش پژوهان ارشد امامت تدریس میکردم. من در خودرو شخصی، تنها رادیو معارف گوش میکنم؛ صبحها، برنامه مهربان باشیم؛ چه برنامه خوبی! ۷:۳۰ دقیقه شد. امروز اما پس از پیاده شدنِ فرزندم، گوینده برنامه شروع به تعریف و تمجید از دهخدا و خدمات او، به ویژه لغتنامه او کرد!!! من شگفتزده شدم. قسمتهایی از لغتنامه را ۱۳ سال پیش دقیق خوانده بودم. آن روز تا سر کلاس رسیدم، برخی از امامتپژوهان بر خلاف همیشه که در سر جای خود بر میخواستند، این بار به دورم حلقه زدند. اعتراض داشتند. گویا دو سه نفری از آنها مثل من، برنامه را از رادیو شنیده بودند. یکی از آنان پرسید، رادیو را شنیدید؟ چرا از لغتنامه با این همه اشتباه تجلیل میشود، آن هم در رادیو معارف؟ گفتم: اگر دوست دارید در زمینه شخصیت دهخدا مطالب خوبی بدانید کتابهای مرحوم علی ابوالحسنی (مُنظر)، مقاله لژ بیداری ایران، فصل نوزدهم، کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران نوشته آقایان دکتر موسی نجفی و دکتر موسی فقیه حقانی و یا کتاب آقای سید مقداد نبوی رضوی به نام اندیشه اصلاح دین در ایران را مطالعه فرمایید. در این کتابها اشاراتی به شخصیتشناسی دهخدا شده است. دهخدا دهها سال زحمت کشیده و خون دل خورده تا این اثر و لغتنامه ۵۰ جلدی را به جامعه علمی ایران و زبان فارسی تقدیم کرده است. ولی چون شما دانشجوی ارشد امامت هستید، میخواهم کمی درباره دیدگاه دهخدا در لغتنامه، در ذیل نمایههای مرتبط با امامت سخن بگویم؛ تا بتوان لغتنامه دهخدا را درست و علمی قضاوت کرد.
میرزا علیاکبر قزوینی مشهور به دهخدا یا همان دخدا، در سال ۱۲۵۷ خورشیدی در محله سنگلجِ تهران دیده به جهان گشود. پدرش خان باباخان که از ملّاکان قزوین بود، پیش از زاده شدن علیاکبر، املاک خود را فروخت و با هدف اقامت، به سوی تهران رهسپار شد و در محله سنگلج تهران سکنی گزید. از سال ۱۲۹۳ زمانی که به خاطر جنگ جهانی اول، در میان ایل بختیاری بود، اندیشه نگارش لغتنامه در ذهن او شکل گرفت و با استفاده از کتابخانه امیر مفخم، گردآوریِ یادداشتهای آن را آغاز کرد. نخستین جلد لغتنامه در سال ۱۳۲۵ از چاپ خارج شد و دهخدا میلیونها فیش و یادداشت تهیه کرد، اما تا انتهای زندگیش در سال ۱۳۳۴ تنها موفق شد، بر تألیف و چاپ ۴۲۶۹ صفحه از ۲۶۴۷۵ صفحه از لغتنامه، نظارت کند. پس از درگذشت دهخدا، بنابر وصیت او، سه نفر از نزدیکترین همکارانش، محمد معین، سیدمحمد دبیرسیاقی و سیدجعفر شهیدی سرپرستی اتمام لغتنامه را به عهده گرفتند. در یکی دو سال آغاز انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، در روند کار وقفهای افتاد؛ ولی سرانجام در سال ۱۳۵۸ – ۱۳۵۹ کار چاپ آن به پایان رسید.
امامت در لغتنامه دهخدا
در لغتنامه دهخدا، مداخل چشمگیری به امامت و مسائل مرتبط با آن، اختصاص یافته است. پژوهشهای نوین اما نشان داده که دهخدا، مداخل مربوط به امامت و اعتقادات شیعی را به درستی و به طور کامل و دقیق تبیین نکرده است. وی به لحاظ روشی به خطا رفته و داده های محتوایِ مداخل را از منابع اهل تسنن برگرفته است؛ خواننده احساس میکند گویا نویسنده، یا یکی از عالمان اهل تسنن بوده یا اعتقادات ضدشیعی داشته است. خوشبینانهترین حالت، آن است که این مشی را بر بیاطلاعی نگارندگان نسبت به حوزه تخصصیِ دانش کلام و از جمله امامت شیعی حمل کنیم. البته سالهاست که این پرسش ذهن پژوهشگران حوزههای تخصصی علوم را به خود مشغول کرده که آیا در نمایههای تخصصیِ لغتنامه دهخدا، چند درصد خطا وجود دارد؟ این مهم بر عهده پژوهشگران هر حوزه تخصصی است که سهم خود، در راستیآزمایی محتوای واژگان مربوط به حوزه تخصصی خویش را، در قالب پژوهشهایی به جامعه علمی عرضه کنند. به هر روی، ما در حوزه تخصصی خویش یعنی امامت، وقتی به لغتنامه مراجعه میکنیم، با اشتباهات بسیاری مواجه میشویم. دهخدا در محتوای مداخل زیر اطلاعات کامل و صحیحی را به مخاطب ارائه نمیدهد و یا مسائل بسیار ضروری و مهم پیرامون واژه را، از مخاطب خود دریغ میکند. در یافتههایِ نوینِ پژوهشی، حدود ۱۲۰ واژه مورد بررسی قرار گرفتهاند. این واژگان را در اختیار مخاطبان قرار میدهیم تا پژوهشگران علاقمند، بتوانند با مراجعه به آنها، تحلیل صحیح و علمی و قضاوتی درست راجع به لغتنامه داشته باشند. واژگان از این قرارند: امامت، امام، امامیه، ولایت، شیعه، عصمت، غدیرخم، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، رجعت، حدیث، سنت، محدّث، شفاعت، توسل، امامان ۱۲گانه، عدالت صحابه، عشره مبشره، سقیفه، اجماع، یار غار، حدیث ۷۳ فرقه، احادیث مربوط به امامت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ائمه اطهار علیهم السلام (حدیث کساء، ثقلین، منزلت، قرطاس، سفینه نوح، رایت، طیر مشوی، یوم الانذار، و حدیث سدُ الابواب)، آیات امامت و فضائل اهل بیت علیهم السلام (آیه اولی الامر، تطهیر، مباهله، تبلیغ، اکمال، مودت، صادقین، امّ الکتاب، سوره معارج، هل اتی و سوره کوثر)، غزوات رسول الله صلی الله علیه و آله (غزوه بدر، احد، خیبر، حنین و غزوه تبوک)، فدک، حشویه، سردابیه، بیعت، استحسان، استصحاب، نهج البلاغه، حدیث کمیل بن زیاد (دعای کمیل)، علم، نافع (حدیث سلسلة الذهب)، لیلة القدر، ربیع الاخر، نام مبارک هر یک از ۱۴ معصوم علیهم السلام ، نام اصحاب ائمه اطهار علیهم السلام (مالک اشتر، محمد بن ابی بکر، قنبر، عمار یاسر، سلمان فارسی، ابن مسعود، مالک بن نویره، رشید هجری، عثمان بن حنیف، و حذیفه بن یمان، اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ، هشام بن حکم، أبان بن تغلب، یونس بن عبدالرحمن، زراره بن اعین، مفضل بن عمر، مؤمن الطاق، ابن ابی عمیر، علی بن جعفر، ابان بن عثمان، اصحاب اجماع، نواب اربعه)، ابوبکر، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، ابوحنیفه، مالک بن انس، ابن ادریس شافعی، احمد بن حنبل، بنی امیه، بنی عباس، حفصه، عایشه، طلحه، زبیر، زید بن ثابت، عبد الرحمن بن عوف، معاذ بن جبل، سعد بن ابی وقاص، زهری، محمد بن مسلمه، اسید بن حضیر اوسی، عکرمه بربری.
در این مختصر نمیتوان به بررسی این ۱۲۰ واژه پرداخت؛ ولی از باب نمونه، اندکی به بازخوانی محتوای چند مدخل «امامیه، شیعه، حدیث افتراق یا همان ۷۳ فرقه، عصمت، ابوبکر و حدیث جعلی عشره مبشره» پرداخته میشود.
همگان میدانیم که به ادله فراوان، شامل: آیات قرآن و روایات معتبرِ حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و ادله عقلی، در میان مذاهب اسلامی، تنها مذهب شیعه امامیه بر حق است. عالمان و اندیشمندان امامیه در انبوهی از منابع کلامی، در طول هزار سال گذشته، از الافصاحِ شیخ مفید، الذخیره و الشافیِ سید مرتضی، و الاقتصادِ شیخ طوسی گرفته تا تجرید الاعتقادِ خواجه نصیر الدین طوسی، و از نهج الحق و منهاج الکرامه علامه حلی گرفته تا احقاق الحقِ قاضی نورالله شوشتری و از عبقات الانوارِ میرحامد حسین گرفته تا المراجعاتِ شرف الدین و الغدیرِ علامه امینی، همگی حقانیت شیعه را به خوبی به اثبات رسانیدهاند. با این حال دهخدا صدها منبع کلامی شیعه را نادیده انگاشته و در ذیل سه نمایه: امامیه، شیعه و حدیث افتراق به گونهای سخن میگوید که گویا از بین همه مذاهب، تنها فرقه ناجیه، مذهب اهل سنت است و دیگر فِرَق، از جمله مذهب امامیه، باطل و اهل آتش جهنم هستند. او نه یک بار، بلکه در هر سه مدخل بر این اشتباه تاکید و اصرار میکند. ای کاش از این صدها جلد کتاب کلامی شیعه، یکی را از دیده گذرانده بود، سپس قضاوت میکرد. نمیدانم چه بر دهخدا گذشته که منابع کلامی اهل تسنن را در دست دارد و مدام از آنها نقل دیدگاه میکند؛ اما با اینکه او در مهد تشیع میزیسته و به علوم و دانش های حوزوی هم تسلط داشته، گویا در ایران زندگی نمیکرده و منابع شیعی در اختیار او نبوده است! وی در ذیل حدیث افتراق مینویسد:
باید دانست که همگی ملتها هفتاد و سه اند، یکی از آن سنت و جماعت و هفتاد و دو سوای آن در اصل شش گروه اند: رافضیه، خارجیه، جبریه، قدریه، جهمیه، مرجیه، و هر گروهی از این ها این است: فرقه های «رافضیه» شامل دوازده فرقه اند بدین شرح: علویه، ابدیه، شیعیه، اسحاقیه، زیدیه، عباسیه، امامیه، ناوسیه، تناسخیه، لاعنیه، راجعیه و مرتضیه…
دهخدا در محتوایی که ذیل دو واژه: شیعه و امامیه به دست میدهد، دقت لازم را مصروف نداشته است. تنها به دو نمونه از این موارد اکتفا میشود. نخست، او در مدخل شیعه این چنین می نگارد:
شیعه در اصطلاح کسانی را میگویند که علی بن ابیطالب پسرعم و داماد پیغمبر را پس از او خلیفه میدانند و عمل آنان را که در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و ابوبکربن ابی قحافه را به خلافت پیغمبر برگزیدند، تصویب نمیکنند. این اختلاف کلمه پس از مرگ رسول (ص ) و هنگام تعیین جانشین او بین مسلمانان پدید آمد و عدهای بر انتخاب ابوبکر اعتراض کردند. از جمله این معترضان علی (ع ) بود و جماعتی از صحابه مانند عماربن یاسر، اباذر غفاری ، سلمان فارسی، جابربن عبداﷲ، عباس بن عبدالمطلب، ابی بن کعب حذیفه و جز آنان، و بدین طریق در اوان رحلت رسول (ص ) دست های کوچک در امر جانشینی از مسلمانان دیگر جدا شدند و همان هسته ایجاد فرقه ای بزرگ بنام شیعه گردید.
به نظر میرسد دهخدا به چند نکته توجه نداشته است. اولا، او داستان را به شکلی در ذهن مخاطب تصویر میکند که گویا آنان که در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را به خلافت برگزیدند، راه درست را رفته اند و مشکل تنها شیعه است که عمل آنان را تصویب نکرده است. گویا اصل و اساس، جانشینی ابوبکر است و این عدهای از مسلمانان بودند که امامت او را برنتافتند و بر این انتخاب، لب به اعتراض گشودند. گویا حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سایر معترضان، بر علیه امامِ حق شوریدهاند. باید گفت مطلب دقیقا عکس تصویرسازی دهخداست. زیرا همین چند هفته پیش بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در غدیر، امامت حضرت علی علیه السلام را رسما و در میان خیل عظیم مسلمانان اعلام کردند و از همگان بیعت و پیمان گرفتند. اکنون که ایشان از دنیا رحلت فرمودهاند، قاعده آن است که همه مسلمانان بر در خانه او جمع شوند؛ یگانه یادگارش حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را تسلیت دهند؛ به امیرالمؤمنین علیه السلام در تجهیز و تدفین او کمک کنند و آنگاه که از این امور فارغ شدند، مراسم آغاز امامت امیرالمؤمنین علیه السلام را فراهم کنند و همگان گوش به فرمان آن حضرت، به خدمت او درآیند. اما همین که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، چند نفر در سقیفه جمع شدند و عهد خود با پیامبر صلی الله علیه و آله را شکستند و مسیر سرپرستی الهی بشریت را با نزاع و تهدید و ارعاب به انحراف کشیدند. ثانیا، تاریخ گذاری شیعه و پیشینه آن به اختلاف سقیفه بازگشت ندارد؛ بلکه از همان ابتدای اسلام مسئله امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بارها و بارها به دستور خداوند و توسط پیامبر صلی الله علیه و آله به مردم ابلاغ شد و از همان ابتدا، پیروان او، شیعه او خوانده شدند.[۱] ثالثا، ترکیب واژگانی «دسته کوچک»، به طوری در جمله، جاسازی شده که گویا دلالت بر تحقیر دارد. در این مورد دو نکته را باید در نظر گرفت. یک، اینکه ۲ ماه پیش از این واقعه، در غدیر به دستور خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هزاران نفر از همین مردم بر پذیرش امامت و خلافت با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند. پس گروه کوچکی نبودند؛ بلکه بیشتر مردم، بر پذیرش امامت ایشان، عهد بسته بودند؛ ولی پیمان خود را شکستند و کوتاهی از سوی آنانی بوده که بر عهد خود با خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام پایدار نماندند. دوم اینکه، قِلّت و کمیِ عدد، مذموم نیست؛ بلکه درستی راه، معیار ارزشگذاریِ گروه هاست. قرآن جاهایی که کثرت جمعیت وجود دارد را تجمّع باطل میشمرد و هرجا سخن از حق و حقیقت است، معمولا عددی اندک حضور دارند. یوسف در برابر برادران، ۷ نفرِ اصحاب کهف در برابر سیل خروشان مردم بت پرست در شهرها، نوح و ۱۲ همراه در برابر انبوه مردمان گمراه، موسی و همراهانِ اندک در برابر فرعونیان و قوم بنی اسرائیل و پیروان منحرف سامری، فشربوا منه الّا قلیلا، کَم مِن فِئة قلیلة غَلَبت فِئةً کثیرةً بإذن الله، و قلیلٌ من عبادی الشکور،[۲]…. و بسیاری از آیات دیگر. سوم اینکه، اگرچه مردم بیعت را شکستند و تعداد اندکی بر عهد خود باقی ماندند، ولی آنان که ماندند، شخصیتهایی هستند که از لحاظ ارزش های انسانی والاترین انسان های تاریخ بشریتند و مدار حق و باطل بودند. قرآن میفرماید ملاک ارزشگذاری انسان ها نزد خداوند نه رنگ و نژاد و حزب است؛ بلکه ملاک تقوای الهی است.[۳] در رأس آنان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن او فرمود: اگر مردمان همگی به سویی رفتند ولی علی علیه السلام به سویی دیگر رفت، همه مردم را رها کن و به سمت و سویی برو که علی علیه السلام رفته است.[۴] در میان این گروهِ اندک که بر باطل اعتراض کرده اند و از این منکر بزرگ، نهی میکنند، حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام قرار دارد که رضای او، رضای خدا و غضب او غضب خداست؛ هر حرکت و سکونش، هر سخن و خموشیش به حکم خداوند متعال در قرآن مجید، عین عصمت و طهارت و درستی است.[۵] در میان آنان ابوذر است که پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهاش فرمود: آسمان بر کسی راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده و زمین صاحب سخنی راستگوتر از او را حمل نکرده است.[۶] در میان آنان عمار است که پیامبر صلی الله علیه و آله او را این گونه توصیف کردند: او کسی است که از فَرق سر تا کف پا، پُر از ایمان است و ایمان با گوشت و خونش درآمیخته است.[۷] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی بهشت مشتاق تو و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد است.[۸] رابعا، نمیدانم چرا بزرگ ادیب قرن و استاد سخن فارسی و کسی که به فنون ادبیاتِ این زبان، تسلط کامل دارد، در نام بردن از حضرات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام ادب را رعایت نمیکند. آیا آنان را نپذیرفته و عمدی در کار است یا سهوی رخ داده است؟ شاید به نام اهل بیت علیهم السلام که میرسد، جوهرش تمام میشود. گویا هنوز هم پس از هزار و چهار صد سال وقتی قرار است فضائل اهل بیت علیهم السلام نوشته شود، قلم و دواتی برای نگارش نمییابی! غمگینانه باید گفت دهخدا در بسیاری از موارد بر همین منوال سخن گفته است این درحالی است که در موارد بسیاری وقتی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام یا صحابه نام میبرد، برای آنان پیشوندها یا پسوندهایی مینگارد که دلالت بر احترام و ادب نسبت به آنان میکند. از صحابه که نام میبرد رضی الله عنهم میگوید و آنان را صحابه کرام میخواند؛ در موارد بسیاری از عایشه، حفصه، عمر، ابوبکر، عثمان که نام میبرد رضی الله عنه میگوید.
دوم، دهخدا در مدخل امامیه مینویسد: «امامیه… منتظرند که یکی از علویان در آخر الزمان ظهور و خروج کند و دنیا را پر از عدل و داد و قسط کند.» این جمله به گونهای به نگارش درآمده که گویا امامیه به مهدویت نوعیه باور دارند. مهدویت نوعیه یعنی یک مهدی که معلوم نیست چه کسیست و هنوز هم به دنیا نیامده است در آخر الزمان از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا خواهد آمد؛ قیام میکند و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد. این در حالی است که هیچ یک از اندیشمندان امامیه چنین سخنی نگفته است و این اعتقاد، به اهل تسنن اختصاص دارد. همه شیعیان امامیه معتقدند امام دوازدهم، حضرت مهدی علیه السلام ۱۱۸۹ سال پیش در سحرگاه شب جمعه به تاریخ ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ به دنیا آمدهاند. پدر ایشان امام یازدهم شیعیان، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و اجداد او تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و نیز مادر بزرگوار او، حضرت نرجس خاتون همگی معین و مشخصاند. ایشان دارای عمری طولانی و هم اکنون زنده و به حیات خود ادامه میدهند؛ ولی غایب و از دیده ها پنهانند و روزی ظهور خواهند کرد. چنانچه منظور دهخدا مهدویت شخصیه بوده، باید بر آن تصریح کرده و ایشان که ادیب زبردست زبان فارسی بود، باید در نگارش، از انتخاب جملات دوپهلو خودداری میکرد تا از آن، مهدویت نوعیه برداشت نشود.
در مدخل عصمت، معنای آن را ارائه داده؛ سپس از اتفاق نظرِ جمیع ملل و شرایع بر عصمت انبیاء و حتی از اختلاف پیرامون عصمت ملائکه مینگارد؛ ولی به عصمت حضرت زهرا علیها السلام و ۱۲ امام شیعه علیهم السلام ، هیچ اشارهای نمیکند. این در حالی است که تنها شیعه امامیه، برای امامان خود ادعای عصمت دارد و خداوند در قرآن آیه تطهیر را تنها در شأن اهلبیت علیهم السلام نازل فرموده است. حتی مخالفان امامیه در منابع خود، اعتقاد امامیه، مبنی بر وجوب عصمت امام را ثبت و ضبط کرده و آن را از اختصاصات امامیه دانستهاند. نمیدانم چرا دهخدا از بیان اختلاف بر سر عصمت ملائکه، غفلت نکرده؛ اما مطلبی به این واضحی را کتمان کرده است؟! گویا هنوز هم قلم و دواتی برای نگارش فضائل اهل بیت علیهم السلام یافت نمیشود.
دهخدا در واژه ابوبکر یک چهره تاثیرگذارِ مثبت از او به خواننده القاء میکند و فضائلی را برای ابوبکر ادّعا مینماید. در ذیل، از باب نمونه تنها دو مورد از موارد ادّعا شده را مطرح و راستیآزمایی مینماییم:
الف: دهخدا ابوبکر را ملقب به صدیق میکند: ابن منظور که از دانشمندان اهل تسنن است میگوید: صدیق به شخصی گفته میشود که تصدیق او همیشگی است و گفتار خویش را با رفتار خود تصدیق مینماید و هر کسی که همه اوامر و امور خداوند را بدون آنکه کوچکترین شکی در او راه یابد، تصدیق کند و نیز پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز همینگونه تصدیق کند، صدیق خوانده میشود. در حقیقت این واژه مبالغه در صدق است.[۹]
این لقب به صورت بی قید و شرط، در میان مردان به امیرالمؤمنین علی علیه السلام و در میان زنان به حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا علیها السلام اختصاص دارد؛ ولی مانند واژه امیرالمؤمنین، ظالمانه از حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام غصب شده و برای ابوبکر و عایشه به کار میبردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از پیش در زمان حیات شریف خود و پیشتر در عالم میثاق، امیرالمؤمنین علیه السلام را صدیق اکبر خوانده بودند.[۱۰] دهخدا در مداخل فراوانی از جمله: امیرالحج، غار، یار، مولوی، صدیق و عبدالرحمن، ابوبکر را صدیق میخوانَد. از باب نمونه وی در واژه یار غار مینویسد:
یار غار، کنایه از یار صادق، چرا که پیغمبر علیه الصلوة و السلام وقتی از مکه به اراده هجرت برآمدند، به راه در میان غاری سه روز متواری بودند؛ حضرت صدیق همراه بودند از این جهت یار غار کنایه از یار صادق است.
مشاهده میکنید که در هنگام نام بردن از ابوبکر نه کمبود جوهری هست و نه قلم شکسته! اما در درود فرستادن بر پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله، از واژه «و آله» دریغ میشود. دهخدا در دو مدخل: عایشه و حُمیراء، عایشه را «عایشه صدیق رضی الله عنها» میخواند.
شاید گفته شود این سخنان از دهخدا نیست و او تنها ناقل این گفتار است و در نقل قول، باید امانت رعایت شود. در پاسخ میگوییم: خُرده همین است که اولا چرا دهخدا پایبند به نقل سخنان اهل سنت است؟ مگر دهخدا شیعه نیست؟! چرا حالا که به نقل سخنان اهل سنت پایبند است؛ یا اساسا دیدگاه شیعه را بیان نمینماید یا اگر بیان میکند به گونهای ارائه میدهد که گویا شیعه، مُقصّر در این انشقاق تاریخی اعتقادی است؟ چرا وقتی سخنان اهل سنت را نقل میکند، هیچگونه تعریضی، حاشیهای، نقدی بر آن نمینگارد تا مخاطب بداند که در واژه مورد بررسی، دیدگاه دیگری هم وجود دارد؟ اهل فن به خوبی میدانند، طرح دیدگاههای مختلف و مخالف، از اصول اولیه دائرة المعارفنگاری است. در ثانی چنانچه نگارندگان آن قدر بر رعایت امانت تقیّد دارند، مناسب بود امانت رسول خدا یعنی اهلبیت علیهم السلام را پاس میداشتند و از حقوق ایشان دفاع میکردند. إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها[۱۱]
سوال این است که براساس تعریف ابن منظور از واژه صدیق، آیا ابوبکر همیشه پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق میکرده است؟ وقتی منابع تاریخی را ورق میزنیم، مشاهده میکنیم که در مواردی، اعتراضات ابوبکر بر پیامبر صلی الله علیه و آله صفحات تاریخ را سیاه کرده است.[۱۲] ساحر خواندن پیامبر معصوم صلی الله علیه و آله (نعوذبالله)، تخلف از جیش اسامه، تنها دو برگ از این صفحات سیاه است؛[۱۳] اما مهمترین این موارد، مخالفت صریح وی با دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر ولایتپذیری حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و وجوب مودت حضرت زهرا علیها السلام است. ابوبکر نه تنها ولایت حضرت علی علیه السلام را نپذیرفت؛ بلکه آن را غصب کرد و وحشیانه به خانه آن حضرت هجوم برد و حضرت زهرا علیها السلام و فرزندش محسن را کشت.
ب، یار غار نبی: دهخدا در سه واژه: یار، ابوبکر و یارِ غار، ماجرا را به شکل یک فضیلت برای ابوبکر مطرح میکند. در واژه غار بسیار داستان را میگستراند و سرتاسر به گونهای مینویسد که فضیلتی بزرگ برای ابوبکر به حساب میآید. از زمان ائمه اطهار علیهم السلام و پس آن، از زمان شیخ مفید تا کنون، مخالفان امامتِ امیرالمؤمنین علیه السلام و هواداران امامت ابوبکر، آیه غار را به عنوان یک فضیلت برای ابوبکر میخوانند. دانشمندان و پژوهشگران شیعی از آن زمان تاکنون، کتابهای بسیار و مقالاتی در پاسخ به این ادعایِ بی اساس نگاشتهاند.[۱۴] آیه شریفه این است:
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها…[۱۵]
اگر پیامبر را یاری نمیکنید، خودِ خداوند او را یاری کرده است؛ همان زمان که مشرکان، پیامبر (که دومینِ دو نفرِ در غار بود) را از مکه اخراج کردند. همان زمان که [دائما همراه خود را آرام میکرد و] مرتب به همراه خود میگفت: نگران نباش! خدا با ماست. در اینجا بود که فورا خداوند سکینه خود را [تنها] بر پیامبر نازل کرد و به وسیله لشکریانی که شما توان دیدن آنان را ندارید، آن حضرت را تایید کرد.
باید گفت در حقیقت این آیه و این ماجرا، نه تنها فضیلتی برای ابوبکر نیست؛ بلکه یک فضیحت و رسوایی برای اوست زیرا اولا، مصاحبت و همراهی، به خودی خود فضیلت نیست. خداوند در قرآن از مصاحبت یک کافر با انسانی مومن، و از مصاحبت سگی با جوانمردان مومن اصحاب کهف هم سخن گفته است؛[۱۶] در حالیکه این گونه مصاحبتها فضیلتی قلمداد نمیشود. همراهی با مؤمنان و بزرگان، وقتی فضیلت به حساب میآید که همکاری، اطاعت، جانفشانی، خیرخواهی و همراهیِ فکری، معنوی و رفتاری در آن باشد. ثانیا، طبق آیه شریفه، پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را از حزن و اندوه نهی کرده است. پرسشی که مطرح است آن است که آیا این حزن، حزنی تحسین برانگیز و طاعت الهی بوده یا حزنی نا به جا و معصیت خداوند بوده است؟ اگر گفته شود طاعت بوده، پاسخ آن است که پیامبرخدا صلی الله علیه وآله هیچگاه از طاعت الهی، نهی نمیکند و اگر معصیت بوده که آیه شریفه، فضیلتی برای ابوبکر نیست؛ بلکه آیه، فضایح او را گوشزد کرده است. این نگرانی و اضطرابِ ابوبکر، موجب شده بود که هر لحظه مخفیگاه پیامبر صلی الله علیه و آله را برای کفار و مشرکان فاش کند و جان پیامبر صلی الله علیه و آله به خطر بیفتد. از این رو همراهیِ ابوبکر که نه ایمان راسخی داشت و نه شجاعت و شهامتی، دردسری برای پیامبر صلی الله علیه و آله شده بود که حضرت باید هر طور شده او را کنترل کنند تا از آن مهلکه جان سالم به در ببرند. ابوبکر خود داستان را برای عمَر این گونه نقل میکند: [پیامبرصلی الله علیه و آله برای آرام کردن ابوبکر فرمودند:] «من كشتى جعفر و اصحابش[۱۷] را مىبينم كه در دريا سير مىكند». گفتم: «به من هم نشان بده». پیامبر صلی الله علیه و آله دست به صورت من كشيد و من آن را ديدم و آنگاه يقين پيدا كردم كه او ساحر است[۱۸]. وقتى اين مطلب را در مدينه براى تو نقل كردم، نظر هر دویِ ما این شد كه او ساحر است! عمر گفت: اى حاضران! پدرتان هذيان مىگويد، اين مطالب را مخفى كنيد و آنچه از او مىشنويد، كتمان كنيد كه اهلبيت علیهم السلام شما را شماتت نكنند.[۱۹]
دهخدا در مدخل عشره مبشره مینویسد:
عشره مبشره : ده یار بهشتی ده نفر از اصحاب رسول (ص) که پیغامبر به آنان بشارت بهشت داد. و آنان عبارتند از امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ابوبکر و عمر و عثمان و زبیر و طلحه و سعد و سعید و ابوعبیده و عبد الرحمن بن عوف رضوان الله علیهم اجمعین. این ده تن عشره مبشره میباشند که به موجب خبر صحیح در دنیا به شرف خلعت بشارت فردوس برین مشرف و ممتازند و راوی این خبر سعید بن زید بن نفیل است که خود یکی از آنان است.
در این مختصر نمیتوان به نقد این روایت پرداخت؛ اما به اجمال باید دانست، این روایت با آیات قرآن، احادیث معتبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، با عقل و با سرگذشت افرادی که در این حدیث از آنان نام برده شده است، مخالفت شدید دارد. همه عالمان و اندیشمندان شیعه بر جعلی بودن و دروغ بودن این روایت، اتفاق نظر دارند و در کتابهای خود این حقیقت را افشاء کردهاند.[۲۰] صَرف نظر از اشکالات سندی این روایت، و با چشم پوشی از تردیدهای جدّی در منابع نقل کننده آن، و با وجود اختلافاتی در نام این ۱۰ نفر، که همه این موارد روایت را از درجه اعتبار ساقط میکند، باید گفت، این حدیث با بسیاری از آیات قرآن و عقل انسان در تعارض است. عقل و قرآن هر دو، سیاهی و سپیدی، نور و ظلمت، بینایی و کوری، ایمان و کفر، گناه و طاعت، و هدایت و ضلالت را مساوی نمیدانند؛[۲۱]درحالی که این روایت، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را که مظهر مطلق ایمان، طاعت و بندگی خداست و منبع نور و هدایت و بصیرت است را با همه سیاهیها و گمراهیها و ظلمتهای عالَم، یکی دانسته و همه را درهمآمیخته و اهل بهشت معرفی میکند. در حقیقت سایر افراد نام برده، همگی از دشمنان قسم خورده یا مخالفان و غاصبان حق امامتِ حضرت علی علیه السلام بودهاند و برخی قاتل حضرت زهرا علیها السلام و فرزندش بودند. چگونه این هر دو به بهشت میروند؟! آیا با عدالت خداوند سازگار است؟! سنگِ کَجی که افراد نام برده در سقیفه گذاشتند یا عبدالرحمن بن عوف در شورای شش نفره گذاشت یا جنگ جملی که طلحه و زبیر در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان ناکثان به پا کردند یا معصیتهایی که کردند و بدعتهایی که در دین خدا گذاشتند، سیاهترین صفحات تاریخ بشریت را رقم زده است. کردار آنان به هیچ وجه با مژده به بهشت همخوانی ندارد. بهشت خدا جای نیکوکاران است.
میدانیم فرقه ضاله بابیت بزرگترین انحرافِ دو قرن اخیر را در مسئله امامت شیعه رقم زدند و اسباب انحراف بسیاری از مسلمانان و کشتار آنان را فراهم آورده و کشور عزیزمان، ایران را به تباهی کشاندند. شکی نیست که در مداخل مربوط به بابیت، باید به این انحرافات اشاره شود؛ اما دهخدا در ۵ مدخلِ مربوط به بنیانگذاران و سرکردههای فرقه ضاله بابیت: احمد احسایی، سید کاظم رشتی، علیمحمد باب، یحیی صبح أزل و طاهره قرة العین تباهیهای آنان را تبیین نکرده است. در واژه طاهره، سهم حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام تنها اشارهای چند کلمهای است؛ اینجا نیز جوهر تمام شده و قلم و دواتی پیدا نمیشود تا از طهارت فاطمه اطهر علیها السلام به اندازه چند سطر نوشته شود؛ ولی در مقابل پیرامون طاهره قرة العین که در سال ۱۲۲۷ در انجمن سران بابیان در بدشت، بدن خود را در مقابل دید همه مردان لخت و عریان کرد و رسما اعلام کرد که دین اسلام پایان پذیرفته و از این پس دیگر احکام شریعتِ اسلام همگی نسخ شده و بابیت از اسلام جدا شده است، ۵ صفحه او را توصیف و دربارهاش قلم فرسایی میکند. نکته قابل توجه آنکه در میان نزاع بابیت و بهائیت بر سر جانشینی علی محمد باب، دهخدا جانب میرزا یحیی صبح ازل را میگیرد و در واژگان مربوط به بهائیت مانند حسینعلی بهاء الله، وقعی به آنان نمینهد و بسیار گذرا و مختصر، شرح حالی ناقص از او بیان میکند. جالب آنکه در بیان زندگینامه یحیی صبح ازل، با صحهگذاردن بر جانشینیِ او، تعریضی هم به حسینعلی بهاء میزند و در این نزاع، از بابیان جانبداری میکند.
اینها مشتی از خروارها اشتباهاتِ لغتنامه بود. چنانچه بخواهیم همه لغتنامه را در حوزه دانش امامت بررسی نماییم، مثنوی هفتاد مَن میشود. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! در هر حال، با بررسی محتوای ذیلِ ۱۲۰ واژه یادشده مشاهده میکنیم که در لغتنامه دهخدا، نسبت به مقامات و فضائل اهل بیت علیهم السلام و اصحاب و منسوبان ایشان بیمهری شده؛ ولی در مقابل، برای دشمنان اهل بیت علیهم السلام یا افرادی که نسبت به اهلبیت علیهم السلام بیتفاوت بودهاند، یاگمراهان، سنگ تمام گذارده شده و با آب و تاب، از آنان تعریف و تمجید شده است. دهخدا هنگام نام بردن از دشمنان و مخالفان اهلبیت علیهم السلام بر آنان ترحّم و ترضّی میفرستد و در موارد بسیاری با حجمی قابل توجه، آنان را میستاید. وی در ذیل آیات و احادیث امامت نیز، حقوق اهلبیت علیهم السلام را نادیده میانگارد و جایگاه رفیع آنان را کتمان میکند. نتیجه آنکه اهلبیت علیهم السلام در این دایرة المعارفِ گستره ۵۰ جلدی، سهم چندانی ندارند.
در مجموع میتوان این حقیقت تلخ را ادعا کرد که دهخدا در ذیل هیچ یک از مفاهیم مرتبط با امامت شیعه، جانب انصاف و بیطرفی را رعایت نکرده و محتوایی دقیق، کامل و درست به دست خواننده نداده است. از این رو نمیتوان لغتنامه دهخدا را حداقل در حوزه مسائل مرتبط با امامت ستایش کرد.
و العاقبة للمتقین، اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا و احفظنا و لاتکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا و لا تفرق بیننا و بین محمد و آله الاتقیاء علیهم السلام
منابع
[۱] . صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ۸۳ ؛ كوفى، فرات بن ابراهيم، تفسیر، ۵۲ ؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۱/۴۴۴ ؛ ابن همام اسكافى، محمد بن همام بن سهيل، التمحیص؛ ابن بابويه، محمد بن على، امالی، ۸۹ ، ۳۶۱ ، ۴۹۷ ؛ همو، خصال، ۲/۴۰۲، ۴۱۴، ۴۳۰، ۴۹۶؛ همو، معانی الاخبار، ۳۶، ۱۲۰؛ همو علل الشرایع، ۲/۵۷۲٫
[۲] . بقره/۲۴۹، سباء/۱۳٫
[۳] . حجرات/۱۳٫
[۴] . اربلى، على بن عيسى، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ۱/۲۶۱؛ علامه حلى، حسن بن يوسف، نهج الحقّ و كشف الصدق، ۲۲۴، ۲۲؛ عاملى نباطى، على من محمد، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ۱/۲۷۴٫
[۵] . همان، ۲/۲۹۳؛ احزاب/۳۳، کوثر.
[۶] . خزاز رازى، على بن محمد، كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر، ۷۱٫
[۷] . عاملى نباطى، على من محمد، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ۳/۷۱ ؛ ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ۲/۱۰۴٫
[۸] . فتال نيشابورى، محمد بن احمد، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ۲/۲۸۰٫
[۹] . ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ۱۰/۱۹۳ ، ۱۹۴٫
[۱۰] . صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ۵۳، ۸۴ ؛ عياشى، محمد بن مسعود، تفسیر، ۱/۴؛ ابن بابويه، على بن حسين، الإمامة و التبصرة من الحيرة، ۱۱۱؛ ابن عقده كوفى، احمد بن محمد، فضائل أمير المؤمنين، ۱۸٫
[۱۱] . نساء/۵۸٫
[۱۲] . الیاسی، هادی، سرای نیستی، ۲۰۴ تا ۲۰۶٫
[۱۳] . فيض كاشانى، محمد محسن بن شاه مرتضى، نوادر الأخبار فيما يتعلق بأصول الدين، ۱۱۷، ۱۱۸٫
[۱۴] . برخی از نگارشهای یادشده عبارتند از: الافصاح شیخ مفید؛ کشف العوار فی تفسیر آیة الغار، اثر قاضی نورالله شوشتری ترجمه شده توسط محمدجواد محمودی با عنوان یار غار؛ الصحیح مِن سیرة النبی الأعظم علامه سید جعفر مرتضی جلد دوم؛ نقد ادله خلافت اثر آیت الله نجم الدین طبسی؛ مقالات: آیه غار از دیدگاه فریقین نوشته مهدی کرباسی؛ و غوری در آیه غار نوشته جعفر انوری.
[۱۵] . توبه/۴۰٫
[۱۶] . کهف/۳۷، ۱۸، ۲۲٫
[۱۷]. اشاره به هجرت مسلمانان از مكه به حبشه به رياست جعفر بن ابى طالب است.
[۱۸]. مرحوم صفار در بصائر الدرجات ص ۴۲۲ نقل مى كند كه مردى از امام صادق علیه السلام پرسيد: فدايت گردم، آيا پيامبر صلی الله علیه وآله ابوبكر را «صديق» ناميده است؟ فرمود: آرى! پرسيد: چطور؟ فرمود: آنگاه كه همراه او در غار بود حضرت فرمود: من كشتى جعفر بن ابى طالب را مى بينم كه در دريا راه را گم كرده و مضطرب است. ابوبكر گفت: يارسول اللَّه، تو آن را مى بينى؟ فرمود: آرى. گفت: مى توانى آن را به من نشان دهى؟ فرمود: نزديك من بيا. امام صادق علیه السلام فرمود: ابوبكر نزد آن حضرت آمد و حضرت دست بر چشمان او كشيد و فرمود نگاه كن. ابو بكر نگاه كرد و كشتى را ديد كه در دريا مضطرب است. سپس خانه هاى اهل مدينه را ديد، پيش خود گفت: الان تصديق مى كنم كه تو ساحرى!!! حضرت فرمود: تو صديق هستى!!! يعنى تصديق كننده اينكه من ساحرم!!
[۱۹] . هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم، ۲/۸۲۱٫
[۲۰] . ر.ک: افسانه عشره مبشره، اثر محمدعباس عطایی اصفهانی.
[۲۱] . انعام/۵۰، رعد/۱۶، فاطر/۱۹ تا ۲۲، غافر/۵۸
ثبت دیدگاه