کتابِ این است وهابیت، ترجمهای از کتاب هذه هي الوهابیة نوشتۀ علامه محمدجواد مغنیه است. ایشان از عالمان و مفسران شیعۀ لبنانی در قرن چهاردهم هجری قمری، و صاحبِ دو تفسیرِ «التفسیر الکاشف و التفسیر المبین» هستند. علامه مغنیه یکی از شاگردان آیت الله العظمی خوئی (رحمه الله) بودند که تلاشهای زیادی در خصوص وحدت امت اسلامی انجام دادند و نیز با شیخ محمود شلتوت، عالم و مفسر اهلسنت و رئیس دانشگاه الأزهر مصر، رابطۀ نزدیکی داشتند. سامی الغریری کتاب هذه هي الوهابیة را مورد تحقیق و پژوهش قرار داده است و در پاورقیهای این کتاب، مطالب مفید و تکمیلیِ زیادی را بیان کرده است که حجم قابل توجهی از کتاب را در بر میگیرد. روش محققِ این کتاب بهگونهای است که مطالبِ بیانشده توسط مؤلف را مستند، و در بسیاری از موارد با مراجعه به منابع معتبر، سند مطلب و توضیحات مفصل راجع به آن مطلب را بیان میکند. همچنین اکبر مقدسی این کتاب را با نامِ این است وهابیت ترجمه کرده است و انتشارات «دار الکتب الإسلامیة» نیز آن را در یک جلد و با ۳۸۴ صفحه منتشر کرده است.
موضوع این کتاب در ردّ عقاید وهابیان است. بخشی از کتاب مربوط به مناظرههایی است که ایشان در سفر خود به حج، با علمای وهابیت داشتهاند که در این مناظرهها علامه محمدجواد مغنیه با استدلالهایی متقن، عقاید وهابیت را به چالش کشیده است. این کتاب برای افرادی که در پیِ شناخت اجمالیِ عقاید و انحرافات مسلکِ وهابیت هستند، بسیار مفید است و اطلاعات خوبی را در اختیار آنان قرار میدهد.
این کتاب از یک مقدمۀ نسبتاً طولانی و نُه فصل تشکیل شده است. علامه محمدجواد مغنیه در مقدمۀ این کتاب به این نکته اشاره میفرمایند که با مطالعۀ کتابهای وهابیان، از جمله کتابهای محمد بن عبدالوهاب، پایهگذار مکتب وهابیت، دریافتم که مهمترین موضوعی که در این کتابها نظرِ خواننده را به خود جلب میکند، حرص و علاقۀ شدید وهابیان در تکفیر مسلمانان است. آنها بهبهانههای مختلف مسلمانان را از امت اسلام خارج میدانند و نسبتهای «کافر» و «مشرک» به مسلمانان میدهند.[۱]
ایشان بر این نکته تأکید دارند که هدف وهابیان از بیانِ این تفکراتِ افراطی و خارج از چهارچوبِ اسلام، چیزی جز این نیست که آنها خواسته یا ناخواسته بهدنبال این هستند که مسلمانان را از صفحۀ روزگار خارج کنند و برای این هدفِ استعماری تلاش میکنند. اما هوشیاریِ مسلمانانِ جهان و عکسالعملهای تودههای عمومی مردم، آنها را تا امروز، از این سیاست شوم باز داشته است.
مؤلف محترم در این کتاب، علاقۀ شدید وهابیان به تکفیر مسلمانان را نشان داده است و ضمن بیان عقاید انحرافیِ آنان، از کتابهای معتبر خودشان پاسخِ آنان را داده است. ایشان روش خود را در تألیف این کتاب بهصورت روش تطبیقی بیان میکنند؛ به این صورت که اقوال متناقضِ آنها را بیان میکنند و مفاسدی را که بهسبب این اعتقادات حاصل میشود، متذکر میشوند. ایشان برای ردّ اعتقادات وهابیان، از آیات و روایات کمتر استفاده میکنند و برای اثبات بطلانِ عقایدِ افراطیِ آنها غالباً از اقوال و دیدگاههای خودِ وهابیان استفاده میکنند.
از آنجا که علامه مغنیه یکی از سردمداران مبارزه با عقاید انحرافیِ وهابیت به حساب میآیند، واردکردنِ کتابهای ایشان، از جمله کتابِ هذه هي الوهابیة، به عربستان سعودی ممنوع است.
در نگاهی کلی به این کتاب میبینیم که موضوعات زیر در این کتاب بررسی شده است:
راه حل اختلاف برداشتهای مختلف از متون حدیثی؛
بحث شرک و نگاه وهابیان به مسلمانان بهعنوان «مشرک»؛
زیارت قبور؛
عبادت در کنار قبور و…؛
بحث خلافت بعد از رسول الله؛
اسلام و کفر و دیدگاه ابنتیمیه در این رابطه؛
بحث حکومت اسلامی و آزادیِ بیان؛
راههای شناخت خداوند و بحث توحید؛
محمد بن عبدالوهاب و خاندان سعودی.
همان طور که بیان شد، این کتاب از نُه فصل تشکیل شده است که در ادامه، به موضوعاتی میپردازیم که در این فصلها بیان شده است.
فصل اول: الهاماتی از حج
مؤلف در این فصل، بهصورت داستانگونه قسمتی از سفر خود به مکۀ مکرمه را بیان میکنند و به بیانِ برخی حوادث این سفر میپردازند. ایشان در این فصل به مطالبی دربارۀ معنای عبادت اشاره دارند و دیدگاههای مختلف دربارۀ مفهوم عبادت را بیان میکنند. توصیف گروههای مختلف حجاج که از سراسر جهان به حج مشرف شده بودند، توصیف زیباییِ هماهنگیِ حجاج در این سفر معنوی، و همچنین توصیف لذت عبادت در این مکان مقدس، گوشۀ دیگری از نگاه مؤلف به حج است که در این فصل از کتاب بیان شده است. ایشان متناسب با موضوع زیباییِ کثرت مسلمانان و انجام دستهجمعیِ مناسک حج، اشارهای به حدیث منسوب به امام زینالعابدین (ع) نیز دارند. در این حدیث آمده است که امام (ع) حاجیان را اندک، اما ضجهزنندگان را بسیار میدانند. ایشان در این قسمت میفرمایند که بنا به دلایلی، انتسابِ این حدیث به امام سجاد (ع) اشکال دارد و این حدیث نمیتواند از امام سجاد (ع) صادر شده باشد. ایشان برای سخن خود سه دلیل مطرح میکنند و میفرمایند:
اولاً: این روایت با بیان امام سجاد (ع) که بهصورت دعا در روز عرفه بیان شده است، منافات دارد.
ثانیاً: این روایت با روایتی از پیامبر اکرم (ص) که در آن، حضرت به فردی که فقط برای خودش و پیامبر (ص) دعا میکرد، اعتراض کردند و فرمودند که چرا دایرۀ وسع و لطف خداوند را محدود میکنی، در تنافی است.
ثالثاً: فلسفه و مفهوم حجگزاردن با مضمون این روایت سازگار نیست.[۲]
فصل دوم: منازعات
در این فصل، علامه مغنیه به بیان این مطلب میپردازند که هر دین و آیینی ادعا دارد که عقاید و دیدگاههای خودش میتواند بشریت را بهسوی اعمال نیک و کارهای پسندیده دعوت کند و موجب سعادت ابدیِ انسان شود؛ ولی بهراستی معیار تشخیص درستی و نادرستیِ این ادعاها چیست؟ ایشان این فصل را با سؤالی چالشی شروع میکنند که اگر شما به افکار و اعتقادات خود ایمان داشته باشید و آنها را صددرصد صحیح بدانید ولی شخص دیگری در برابر شما قرار بگیرد و آن را صددرصد غلط قلمداد کند یا لااقل در آن تشکیک کند، شما با او چه برخوردی میکنید؟
در ادامه به این مطلب اشاره میکنند و میفرمایند که صِرف ادعا هیچکس را قانع نمیکند. ایشان بحثی نیز دارند راجع به جملهای غلط که رواج پیدا کرده است. آن جمله این است: «کل یعزز دینه یا لیت شعري ما الصحیح؟»؛ (همگان طرفدار دین و مذهب خود هستند. ای کاش میدانستم کدام حقیقت است؟) این سخن اشاره به این دارد که حقیقتی قطعی وجود ندارد؛ بلکه هرکسی با دیدگاه خود به مسائل نگاه میکند. در ادامه، علامه مغنیه به غلط بودنِ این سخن میپردازند و ادلهای را برای سخن خود بیان میکنند.
ادامۀ این فصل اینگونه است که مؤلف به بحث موارد اختلافیِ بین مسلمانان میپردازند و مواردی را از فرقههای فقهیِ مشهور در بین مسلمانان بیان میدارند که در یک مسئله اختلاف پیدا کردهاند و هریک به اجتهادِ خود، فتوایی در خصوصِ آن صادر کردهاند. ایشان میفرمایند که در این موارد و موارد مشابه آن، که بسیار زیاد هم هستند، باید ببینیم راهحل اختلاف چیست.
ایشان در پاسخ به این مسئله، به این نکته اشاره میکنند که برای حل این نوع اختلافات، مراجعه به حکم کتاب و سنت بهحسبِ ظاهر ممکن نیست؛ چون مرجع خاصی وجود ندارد که قادر باشد در صورتِ وجود نزاع حکم کند و موردقبول طرفین باشد.
مؤلف در ادامه میفرمایند که تنها راهحل و مرجع برای حل اینگونه اختلافات، این کلامِ پیامبر اکرم (ص) است که میفرمایند هرکس در راهِ رسیدن به حقیقت تلاش کند و به نتیجۀ مطلوب برسد، دو پاداش دارد و اگر به نتیجه نرسد، پاداشِ تلاش خود را خواهد برد. پس باید برای شناخت حقیقت تلاش کرد و اگر یقین حاصل شد، به آن عمل شود.
علامه مغنیه متذکرِ این نکته نیز میشوند که نزد وهابیان، اختلافات فکری رنگوبوی بدعت و گمراهی دارند؛ حتی اگر این اختلافات بین دانشمندان و علمای بزرگ اسلامی باشد.
فصل سوم: همراه با علمای وهابی
مطالب این فصل در قالب گفت وگوهایی است که بین مؤلف و چند عالم وهابی ردوبدل شده است؛ موضوعاتی مانند توحید، شرک، چگونگیِ جمع شرک با شهادت به وحدانیتِ خداوند متعال، و زیارت قبور اولیای الهی.
ایشان در ابتدای این فصل به اختلافات علمای وهابی در برخورد با دیدگاههای مخالفِ خود میپردازند و بیان میکنند برخی از آنها بسیار تند و سختگیر هستند و هیچ حرفی را که مخالفِ نظر آنها باشد، قبول نمیکنند و در عین حال، برخی از آنها نیز دارای فروتنی و تواضع هستند. مؤلف در ادامه، به مراجعت خود به محاکم قضایی عربستان سعودی میپردازند و بحثی را بیان میکنند که بین ایشان و عالمی وهابی در خصوص چگونگیِ جمع بین کفر و شهادت به وحدانیتِ خداوند متعال و شهادت به پیامبریِ پیامبر اکرم (ص) انجام گرفته است. مطلب دیگری که مؤلف این فصل متذکر میشوند، بازدید از دانشکدۀ شریعت و مرکز امور شرعیِ عربستان سعودی و صحبت با علمای وهابیِ این دو مرکز است.
بحثی که علامه مغنیه در انتهای این فصل مطرح میکنند، چگونگیِ سفر ایشان به مدینۀ منوره، و انعکاس نحوۀ ابراز محبت مسلمانان به ساحت مقدس رسول اکرم (ص) و اهلبیت (ع) است.
فصل چهارم: مسلمان و کافر
مؤلف در این فصل به بیان معنای اسلام از لحاظِ لغوی و در اصطلاحِ شارع مقدس میپردازند و برای بیان حدود و شرایطِ مسلمان بودن، روایاتی از پیامبر اکرم در صحیح بخاری، صحیح مسلم و برخی دیگر از صحاح سته را بیان کردهاند و در ادامه، دیدگاههای برخی علمای بزرگ اهلسنت در این خصوص را نیز بیان میکنند.
علامه مغنیه به روایتی از پیامبر اکرم (ص)، که در صحیح بخاری و صحیح مسلم ذکر شده است، میپردازند که رسول اکرم (ص) فرمودهاند:
من مأمورم با مردم نبرد کنم تا به وحدانیت خدا، و رسالت و نبوت من گواهی دهند و نماز به پا دارند و زکات بپردازند. اگر این کارها را کردند، خون و مالشان محفوظ است؛ اما دربارۀ اعمال و افعالشان غیر از این موارد، حسابشان بر عهدۀ خداوند است.
علامه مغنیه با استناد به روایت مذکور در صحیحین، این استفاده را میکنند که حدیث مذکور، بهویژه قسمت آخر آن، دربارۀ این است که باید به ظواهر اسلام اکتفا کرد و احکام اسلامی باید متناسب با شرایط زمان و مکان برای مسلمانان بیان شود. ایشان سخنانی را نیز از بزرگان علمای اسلام میآورند، مبنی بر اینکه کسانی را که به ظواهر اسلام عمل میکنند، نمیتوان تکفیر کرد.
در ادامه، ایشان به چندین روایت دیگر از وجود مقدس پیامبر اکرم (ص)، که در صحاح سته بیان شده است، اشاره میکنند و بیان میدارند که در تمام این روایات، «گفتنِ شهادتین» شرطِ مسلمان بودن است و شرایط دیگر، ربطی به اصلِ مسلمان بودن ندارد و کسی که شهادتین را بگوید، در زمرۀ مسلمانان است؛ حتی اگر برخی اعمال گناه را نیز انجام دهد. ایشان ادامه میدهند که بهخاطرِ این امور، نمیتوان فردی از مسلمانان را تکفیر کرد.
ایشان در ادامۀ این فصل و در موضوع حدود اسلام و شرایط مسلمان بودن، دیدگاههای ابنتیمیه را بیان میکنند و نشان میدهند که نظر ابنتیمیه در بیان حدود اسلام، مخالفِ روایات و دیدگاههای بزرگان اهلسنت است.
مؤلف در این قسمت میفرمایند که ابنتیمیه برای شرک تقسیمی را ذکر کرده و بهغلط و برخلاف نظرِ تمامیِ علمای اسلام، مشرکان را به دو گروه تقسیم کرده است:
مشرکانی که به وحدانیت خداوند و نبوت پیامبراکرم اقرار نکردهاند و به نماز، روزه، حج، زکات و روز قیامت معتقد نیستند.
مشرکانی که بهظاهر به یگانگی خداوند اعتراف میکنند و رسالت پیامبراکرم (ص) را قبول دارند و به نماز، روزه و قیامت نیز معتقد هستند؛ ولی بازهم بهخاطر اعمالشان جزو مشرکان محسوب میشوند.
علامه مغنیه بیان میکنند که تدبیر خداوند و پیامبر اکرم (ص) بر این است که صفوف مسلمانان فشردهتر باشد و مسلمانان اتحاد بیشتری داشته باشند؛ همان طور که یقیناً یکی از اسرار حج نیز همین است؛ اما ابنتیمیه میخواهد صفوف را پراکنده، و مسلمانان را آشفته گرداند. حتی اگر همگی به یگانگی خداوند اعتراف کنند و بهسوی یک قبله نماز بخوانند و در یک مکان حج به جا بیاورند؛ بازهم ابنتیمیه میگوید که اینها مشرک هستند و افرادی مانند ابوالحسن اشعری، امام غزالی، نوبختی، باقلانی، واصل بن عطا و جرجانی را مشرک، مرتد، بدعتگذار معرفی میکند؛ آنهم بهدلیلِ اینکه با دیدگاههای ابنتیمیه مخالف هستند.[۳]
ایشان در ادامۀ این فصل، برخی دیدگاههای ابنتیمیه را که مخالف با نظر غالب علمای اسلامی است، بیان میکنند؛ مانند بحث بدعت بودنِ سفر برای زیارت قبر پیامبر اکرم (ص)، بدعت بودنِ نمازخواندن در کنار قبر پیامبر اکرم (ص)، بدعت بودنِ قصد تبرک از آن، و اینکه تمام روایات راجع به فضیلت زیارت قبر پیامبر اکرم (ص)، دروغ و مجعول است.[۴]
فصل پنجم: مسلمانان و حکومت اسلامی
این فصل، به موضوع مسلمانان جهان و برپاییِ حکومتی اسلامی اختصاص داده شده است. علامه مغنیه به آرزوی تمامی مسلمانان جهان در زمینۀ برپاییِ حکومتی اسلامی در نقطهای از جهان اشاره کردهاند و بیان میکنند که تمامیِ عربها و عجمها، در اعماق قلبشان این آرزو را دارند.
مؤلفِ این کتاب بیان میکنند که هرچند عربستان سعودی خود را بهعنوان کشور و دولتی اسلامی معرفی میکند، ولی این سخن بیشتر به یک مزاح شبیه است تا واقعیت. ایشان ادلهای نیز برای این سخن خود بیان میکنند.
بیان تشابه رفتاری و عملیِ وهابیان با خوارج و حشویه، مطلب دیگری است که ایشان در ادامۀ این فصل بیان میکنند. ایشان میفرمایند که خوارج در میان مسلمانان به کثرت عبادت و نماز معروف بودند و بهخاطر کثرت عبادت، بر پیشانیهای آنان پینه بسته بود؛ ولی با تمام این اوصاف، هیچ ابایی از ریختنِ خونِ مردم، غارت اموال آنها و ایجاد رعب و وحشت نداشتند و افرادی مانند عبادة بن قرط و عبدالله بن خباب را، که از صحابۀ رسول الله بودند، به وضع فجیعی کشتند و وهابیانِ امروزی نیز اینگونه عمل میکنند. مفهوم اسلام، بهویژه توحید، در نزد آنها بسیار محدود است و آن را طوری تفسیر میکنند که فقط خودشان جزوِ مسلمانان محسوب میشوند و بقیۀ مسلمانان را از تعریف اسلام و مسلمانی خارج میکنند. در این عرصهها تفاوتی بین وهابیت و خوارج به چشم نمیخورد.[۵]
فصل ششم: عقاید وهابیان
این فصل، که طولانیترین فصل این کتاب است، به بیان عقاید و دیدگاههای وهابیان و نقد آنها میپردازد. علامه مغنیه در ابتدای این فصل، به بحث توحید و شرک میپردازند و میفرمایند که وهابیها میگویند مسلمانان در معنا و تفسیر توحید دچار اشتباه شدهاند و مادامی که این تفسیر را از توحید داشته باشند، از شرک خارج نمیشوند؛ چون در جهل مرکب هستند و حقیقت توحید را نفهمیدهاند.
ایشان بیان میکنند که در نگاه وهابیان، گفتنِ شهادتین باعثِ مسلمان شدنِ فرد نمیشود؛ بلکه باید شرایط دیگری را نیز داشته باشد تا بتوان به او «مسلمان» گفت. شرایطی که وهابیان بیان میکنند تا یک شخص، موحّد شود و از شرک دوری گزیند، عبارتاند از:
توسلنکردن به اولیای الهی، حتی شخص رسولاکرم (ص)؛
یعنی اگر کسی بگوید: «خدایا، به آبروی حضرت محمد به ما رحم کن»، یا به چنین امری معتقد باشد، در ردیف مشرکان قرار خواهد گرفت.[۶]
مسافرتنکردن بهقصد زیارت قبر پیامبراکرم (ص)؛
یعنی نباید بهقصد زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) مسافرت کرد و نباید کنار قبر نماز خواند. اگر در کنار قبور برای خدا نماز بخواند، نه نماز به جا آورده است و نه امر خداوند را امتثال کرده است.
طلبِ شفاعت نکردن از پیامبراکرم (ص)؛
زیرا اگرچه خداوند مقام شفاعت را به پیامبران (ص) داده است، ولی بندگانش را از طلب شفاعت از آنان باز داشته است و هرکس از حضرت محمد (ص) طلبِ شفاعت کند، مانند این است که از بتها شفاعت خواسته است. چنین مطلبی، منطق و عقیدۀ ابنتیمیه و بالتَبَع عقیدۀ وهابیت است.[۷]
سوگند نخوردن به نام پیامبر اکرم (ص)؛
تفألنزدن؛
انجامندادنِ کاری مانند مدح و ستایش، بهخاطر بهدستآوردنِ دنیا.
مؤلف با بیان این دیدگاههای خلاف اسلام، به بیان اشکالها و انحرافهای این نظر میپردازند و به آنها جواب میدهند و میفرمایند که این عقیده، عقیدۀ وهابیان است که پیامبر اکرم (ص) را، که موحّد و بتشکن بودند، با خودِ بتها مساوی میپندارند.
ایشان به سخنان محمد بن عبدالوهاب، پایهگذار مکتب وهابیت، اشاره، و بیان میکنند که طبق نظر محمد بن عبدالوهاب، فقط وهابیان هستند که مسلماناند و اسلامِ مابقیِ مسلمانان، سودی به حالِ آنها ندارد و پایۀ مذهب وهابیت، یگانه شعار آنان است که میگویند: «إما الوهابیة و إما السیف»؛ (یا مذهب وهابیت را قبول کنید یا اینکه کشته میشوید).
از دیگر موضوعاتی است که علامه مغنیه در ادامۀ مباحث خود مطرح میکنند، آزادیِ عقیده و نظر وهابیان دربارۀ این موضوع، مسئلۀ شرک، و صفات خداوند است.
مؤلف در ادامۀ این فصل به مبحث تأویل و حقیقت و مجاز نیز میپردازند و دیدگاه وهابیان بر ظاهرگراییِ افراطی دربارۀ برخی آیاتِ قرآن کریم را نقد میکنند.
بحث دیگری که در ادامه بیان میشود، بحث جبر و اختیار است. ایشان در ابتدا نظر ابنتیمیه در این خصوص را بیان، و سپس اشکالات این نظریه را بیان میکنند.
مطالب دیگری که در اواخر فصل ششم بیان میشود، توضیحاتی است دربارۀ موضوعاتِ: سبب و مسبب، گناهان کبیره، صحابه، خلفا، جاهل قاصر و مقصر، اجتهاد و تقلید، کرامات اولیا، سحر، امربهمعروف، نهیازمنکر، و حاکم ظالم.
فصل هفتم: توحید و پرستش
در این فصل به این مطلب پرداخته میشود که چه کسی میتواند رهبر باشد. ایشان دو شرط را برای رهبر شدن معرفی میکنند:
آن شخص دارای هدفی عمومی و بدون اغراض مادی و شخصی باشد.
به هدف خود ایمان داشته باشد و در راه تثبیت آن تاحدامکان انجاموظیفه کند و از خود، فداکاری نشان دهد.
مؤلف در ادامه به برخی از رهبران جهان اشاره، و محدودۀ رهبریِ آنها را بیان میکند و بعد از آن، به بحث رسالت و رهبریِ جهانیِ حضرت محمد میرسند و ادلهای را بر جهانی بودنِ رسالت ایشان بیان میکنند.
از بحثهای دیگری که در این فصل به آن پرداخته شده است، موضوع توحید، پرستش و عبادات است. ایشان برای تبیین این موضوعات، بحثی دربارۀ راههای شناخت خداوند نیز مطرح میکنند.
فصل هشتم: محمد بن عبدالوهاب
علامه مغنیه در این فصل به معرفی و بیان شخصیت محمد بن عبدالوهاب میپردازند و تاریخچۀ زندگیِ او و نحوۀ آشناییِ او با محمد بن سعود را بیان میکنند. ایشان در ادامه به جنایتهای محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود میپردازند و یکی از آثار اتحاد این دو نفر را تخریبِ قبور اولیای الهی و تخریبِ قبر زید بن خطاب، برادرِ خلیفۀ دوم، بیان میکنند. ایشان در ادامه به بسیاری از قتل و غارتهایی اشاره میکنند که وهابیان در طولِ دویست سال پیدایشِ خود مرتکب شدهاند. ایشان میفرمایند که محمد بن عبدالوهاب با پشتیبانیِ محمد بن سعود به مسلمانان شهرهای مجاور حمله میکرد و آنها را میکشت و اموالشان را به غارت میبرد و میگفت: «یا به فرقۀ وهابیت وارد شو یا اینکه کشتهشدن را برای خودت، آوارگی را برای همسرت، و یتیمی را برای فرزندانت قطعی بدان».
فصل نهم: خاندان سعودی
این فصل، که آخرین بخشِ این کتاب است، دربارۀ خاندان سعود تدوین شده است. در ابتدا، بحثی دربارۀ زندگی محمد بن سعود بیان میشود که او از سالِ ۱۱۵۸ق تا ۱۱۷۸ق حکومت شهر «دِرعِیّه» را در دست داشته است و در زمان او، سرزمین نَجْد به شش یا هفت منطقۀ حکومتی تقسیم شده است.
شخصیت دیگری که در ادامۀ فصل معرفی میشود، عبدالعزیز بن محمد، فرزند محمد بن سعود، است. او که با پیشنهاد محمد بن عبدالوهاب ولیعهد شده بود، از چند جهت نحوۀ زندگیاش، به زندگیِ یزید بن معاویه شبیه بود:
در ناز و نعمت بزرگ شده بودند؛
فاقد هرگونه فضیلت و علم و اخلاق بودند؛
کاملاً بیعاطفه و سنگدل بودند؛
از طریق ولایتعهدی، و بهکمک اطرافیان به زمامداری رسیده بودند و انتخابی در کار نبوده است؛
عصرِ هر دو نفر، سراسر جنگ و خونریزی بوده است؛
یزید مردمِ مدینه را قتلعام کرد و در واقعۀ «حره» خونهای زیادی ریخت و مکه را با منجنیق ویران کرد. عبدالعزیز نیز در سال۱۲۱۸ق بههمراهِ پسرش، سعود، به مکه حمله کرد و گنبد زادگاه پیامبر (ص) و خدیجه (س) و ابوبکر، گنبد زمزم، و دیگر گنبدهای اطراف کعبه را ویران کرد. او در سال ۱۲۲۱ق به مدینه حمله کرد و قبور ائمۀ بقیع و دیگر قبور را تخریب نمود.
یزید ناجوانمردانه نورِ دیدۀ پیامبر (ص)، حضرت سیدالشهدا (ع)، را شهید و کودکان را سر برید و زنان اهلبیت (ع) را به اسارت گرفت. عبدالعزیز نیز در سال ۱۲۱۶ق به کربلا لشکر کشید و قبر امامحسین (ع) را تخریب کرد و مردم شهر، اعم از زن و مرد و کودک را از دم شمشیر گذراند.
جنایتهایی که یزید و سپاهیان او در کربلا مرتکب شدند، جهان اسلام را تکان داد و تمام مسلمانان اعمال آنها را محکوم کردند و از آنها، بهخصوص یزید، ابراز انزجار کردند. جنایتهای عبدالعزیز و سپاهیان او نیز موجب خشم و نفرت مردم جهان شد.[۸]
مؤلف در ادامۀ این فصل، دیگر حاکمان سعودی را بهترتیب زیر معرفی میکنند و دربارۀ آنها توضیحاتی میدهند:
سعود بن عبدالعزیز؛
عبدالله بن سعود؛
ترکی بن عبدالله؛
فیصل بن ترکی؛
عبدالله بن فیصل؛
عبدالرحمن بن فیصل.
آخرین شخصی که مؤلف دربارۀ او توضیحاتی را ارائه میدهند، «عبدالعزیز بن عبدالرحمن» است که اولین حاکمِ سعودی است که خود را ملقب به «پادشاه» کرد و خود را «ملک عبدالعزیز» نامید.[۹]
این کتاب با قلمی روان و ترجمهای زیبا به نگارش درآمده است و متن داستانگونۀ برخی فصلهای این کتاب، که بهصورت میدانی تدوین شده است، جذابیت مطالعۀ آن را دوچندان میکند. اگرچه یکی از محاسن اصلیِ این کتاب که باعث میشود خواننده به ادامۀ مطالعۀ آن علاقهمند شود، قلم روان و بیان داستانگونۀ مطالب کتاب است؛ ولی این روش همان گونه که حسَن است، از این جهت که کتاب را از علمیت لازم برای استفادۀ محققان دور میکند، مورد خدشه است. البته محقق محترمِ این کتاب، سامی الغریری، توانسته است تا حدود زیادی این اشکال را برطرف کند و با درج پاورقیها، توضیحها و ارجاع به منابع معتبر، از ایجاد این اشکال بر کتاب مزبور جلوگیری کند.
منابع و پیونشتها:
.[۱] محمد بن عبدالوهاب در رسالۀ کشف الشبهات بیش از ۲۴ بار، تمامیِ مسلمانان غیر از وهابیان را مشرک، کافر، بتپرست، منافق، جاهل و شیطان خوانده است. (مغنیه، محمدجواد، این است وهابیت، ترجمه: اکبر مقدسی، ص۱۲).
[۲]. مغنیه، محمدجواد، این است وهابیت، ترجمه: اکبر مقدسی، ص۳۷٫
[۳]. مغنیه، محمدجواد، این است وهابیت، ترجمه: اکبر مقدسی، ص۱۵۹٫
[۴]. همان، ص۱۶۵٫
[۵]. همان، ص۱۸۳٫
[۶]. همان، ص۱۹۴٫
[۷]. همان، ص۱۹۵٫
[۸]. مغنیه، محمدجواد، این است وهابیت، ترجمه: اکبر مقدسی، ص۳۶۱٫
[۹]. همان، ص۳۷۳٫
ثبت دیدگاه