پاسخ اجمالی:
- امامت در قرآن و روایات نبوی به عهده خدا و از سوی او معرفی شده و انتخاب خلفا از سوی مردم خود خلاف فرمایش قرآن و روایات نبوی است. تا چه رسد به اینکه خلفا در قرآن فضیلتی داشته باشند.
- مقصود از آیات اظهار دین، غلبه دین اسلام بر همه ادیان است به گونه ای که یا وجود نداشته باشند یا ظهور و بروز نداشته باشند در حالی که با فتوحات خلیفه دوم چنین اتفاقی نیفتاد و هنوز نیز رخ نداده است. پس نمی شود فتوحات را مصداق آیات اظهار دین دانست.
- فضائلی دیگری که برای خلیفه دوم مانند سبقت در اسلام آوردن؛ شرکت در جنگ بدر، تصریح قرآن به ایمان حقیقی مهاجران و مجاهدان در راه خدا به شرط وجود یک شرط است و آن ثبات و ماندگاری ایمان است. اگر ایمان ماندگار نباشد این موارد تاثیری ندارد.
- محتوای حدیث عشره مبشره بر ساختگی بودن آن دلالت دارد چراکه چگونه ممکن است طلحه و زبیر که خود به جنگ امیرمؤمنان رفتند با امیرمؤمنان اهل بهشت باشند یا چگونه عبد الله بن عمر راوی این حدیث یا سعد بن ابی وقاص که خود یکی از این ده نفر است با امیرمؤمنان بیعت نکرد؟ آیا این تناقضات شاهد خوبی برای ساختگی بودن آن نیست؟
- صرف مشورت دادن حضرت امیر به خلفا دلیلی بر حقانیت خلافت خلفا نزد امیرمؤمنان نیست. اگر کسی به کلمات حضرت امیر نسبت به خلفا مراجعه کند مانند خطبه شقشقیه، خطبه ۲۱۷، کلمه قصار ۲۲ و حدیث صحیح مسلم، نارضایتی حضرت از خلفا و خلافت ایشان را به دست خواهد آورد.
- امام با خلفا هیچگونه همکاری نداشته اند و صرفا آنان از حضزت مشورت می گرفتند و حضرت از روی دلسوزی به آنان و تنها به خاطر حفظ اسلام و جلوگیری از نابودی دین، مشورت میداده است.
پاسخ تفصیلی:
به تازگی سخنی از مولوی گرگیچ در فضیلت تراشی خلیفه دوم منتشر گردیده و از آیات قرآن و کلمات نهج البلاغه برای او مدح و ستایشی های ارائه شده است.
در پاسخ گفته می شود:
- قرآن امامت را یک منصبی الهی و تنها در اختیار و انتخاب خدای متعال معرفی می کند. آیات ۳۰ و ۱۲۴ سوره بقره، ۷۳ انبیاء، ۲۴ سجده و ۲۶ ص. همه آیات براین نکته گواهی می دهند که امامت و خلافت مقامی است که تنها از سوی خدای سبحان معرفی می شود. بنابراین اصل خلافت خلفا بعد از پیامبر بر خلاف شیوه معرفی شده از سوی قرآن است تا چه رسد به کشف فضائل برای خلفا در قرآن.
- بین سخنان مولی گرگیچ و سخن عایشه همسر پیامبر تعارض وجود دارد چرا که گرگیچ برای خلفا آیاتی را به عنوان مدح و ستایش بیان می کند در حالی که عایشه گفته است در مدح و منزلت ما هیچ آیه ای نازل نشده است(صحیح بخاری، کتاب تفسیر قرآن، حدیث ۴۴۵۳؛ فتح القدیر، ج۵، ص۲۶؛ الدر المنثور، ج۶، ص۴۱؛ ). دست کم این کلام شامل پدرش خلیفه اول خواهد شد. بنابراین اگر سخن گرگیچ صحیح باشد باید آیات یادشده، مدح و ثنای ابوبکر نیز باشد درحالی که عایشه منکر چنین چیزی است.
- توجه به آیه مذکور توسط گرگیچ و دقت در محتوای آن نشان از بطلان این ادعا است. آیات اظهار دین اسلام بر سایر ادیان تنها یک آیه نیست بلکه در سه آیه تکرار شده است. توبه:۳۳؛ فتح: ۲۸؛ صف:۹٫ در هر سه آیه سخن از اظهار دین اسلام بر سایر ادیان و مذاهب است. مفهوم اظهار دین این است تنها دین موجود در همه دنیا دین اسلام شود و سایر ادیان یا از میان برداشته شود و یا به گونه ای شوند که ظهور و بروز نداشته باشند. و الا با اظهار اسلام تنافی خواهد داشت. همین معنا از آیه را مفسران بزرگ اهل تسنن همچون طبری، زمخشری، آلوسی و دیگران در تفسیر خود تبیین کرده اند.(جامع البیان، ج۲۶، ص۶۹؛ کشاف، ج۲، ۲۶۵؛ روح المعانی، ج۱۵، ص۱۳۰) در حالی که میبینیم امروزه همه ادیان پابرجا هستند و در حالی تبلیغ و توسعه پیروان خود بوده و ظهور و بروز دارند پس مشخص است که تا کنون این اظهار دین محقق نشده است.
- در هیچ یک از منابع روایی اهل تسنن آیه اظهار به فتوحات خلفا به خصوص خلیفه دوم تفسیر نشده است. بنابراین سخن مولوی گرگیچ سخنی بی اساس و مخالف با متن آیه و روایات مرتبط است.
- فضائلی که مولوی گرگیچ برای خلیفه دوم برشمرده اند نیز هرکدام دارای تناقضاتی است:
- سبقیت در گرایش به اسلام منحصر در خلیفه دوم نبوده و صرف سبقت از منظر قرآن گواه خوبی برای حقانیت نیست. چراکه برخی از اصحاب پیامبر که از جمله آنها مهاجرین هستند به تصریح قرآن منافق بوده اند. آیات ۱تا۱۱ سوره عنکبوت، آیات سوره ماعون که همگی از آیات مکی هستند شهادت می دهند که برخی از مهاجرین در شهر مکه اهل نفاق بودند. پس سبقت در اسلام به شرط ایمان واقعی شایسته مدح و ستایش است.
- وعده خدا به بهشت برای اصحاب پیامبر نیز با آیات منافقین در تعارض است. آیات سوره توبه، مائده، منافقین و غیره شاهد خوبی بر جمعیت قابل توجه منافقان در میان اصحاب پیامبر است. بنابراین نمی توان صرف صحابه بودن را دلیل بر مدح و ثنا دانست و آیات وعده به بهشت مربوط به اصحابی است که ایمان خود را حفظ کرده اند. در میان روایات نیز قرائنی بر این نکته است. در صحیح بخاری آمده که روز قیامت رسول خدا در کنار حوض کوثر اصحاب خود را صدا می زند و قصد یاری رساندن به آنها را دارد ولی آنان از دور پیامبر رانده شده و به آتش گرفتار می شوند و به پیامبر گفته می شود آیا آگاه هستی که بعد از تو چه بدعت های در دین تو گذاشته اند.(صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب ۵۳، ح ۶۲۱۳؛ جامع البیان طبری، ج۴، ص۲۷؛ الکشف و البیان ثعلبی، ج۳، ص۱۲۶، ج۴، ص۷۹)
- از مطالب گذشته، می توان فهمید که صرف شرکت در جنگ بدر نیز نمی تواند برای کسی فضیلت باشد. چرا که فضیلت جنگ بدر برای کسانی است که ایمان خود را حفظ کرده و از دروازه نفاق وارد نشده باشند. آیه ای که دلالت بر ایمان اصحاب جنگ بدر داشته و برای فضیلت خلیفه دوم به آن اشاره شده مربوط به افرادی است که پایبند دستورات الهی بوده و از فرامین الهی تخلف نکرده باشند. بدیهی است اِخبار خداوند از نفاق عده ای از مسلمانان و ارتداد آنان، کافی نبودن شرکت در جنگ بدر را آشکار می سازد.
- حدیث عشره مبشره نیز از احادیثی است که اضافه بر تصریح علمای اهل تسنن بر ضعف راویان آن، مضمونش بر ساختگی بودنش گواهی می دهد. این حدیث در دو کتاب صحیح نزد اهل تسنن یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم نیامده و در منابعی که نقل شده از راویان بی اعتبار نزد اهل تسنن ( مانند عبدالعزیز بن محمد دراوردی و عبدالله بن ظالم) نقل شده است. این حدیث از حُمید، پسر عبدالرحمن بن عوف نقل شده و او گفته که از پدرم این حدیث را شنیدم در حالی که در هنگام وفات پدرش عبدالرحمن بن عوف، او نوزادی بیش نبوده است. چگونه می شود حدیث به این مهمی تنها از یک نوزاد نقل شده باشد و هیچ یک از صحابه آن را نشنیده باشند. جالب این است که در متن حدیث هم امیرمؤمنان علی علیه السلام اهل بهشت معرفی شده اند هم طلحه و زبیر در حالی که در جنگ جمل این دو به جنگ علی بن ابی طالب رفتند. آیا این دو چنین حدیثی را نشنیده بودند؟ آیا عبدالله پسر خلیفه دوم که خود راوی این حدیث است و سعد بن ابی وقاص که خود یکی از این ده نفر است به این حدیث واقف نبودند که هنگام به خلافت رسیدن علی بن ابی طالب از بیعت کردن با او سر باز زدند؟ آیا خود خلیفه دوم چنین حدیثی را باور نداشته که هنگام تعیین شورای شش نفره که همه از این ده نفر هستند برای فضیلت این شش نفر به این حدیث تمسک نکرده و سفارش می کند اگر شش نفر خلیفه ای تعیین نکردند همه را گردن بزنند. این موارد نمونه های از تعارضات این حدیث است که از ساختگی بودن این حدیث حکایت می کند.
- اگر کسی تصمیم دارد نظر امیرمؤمنان علی علیه السلام نسبت به خلفای سه گانه و فتوحات آنان را بداند باید به همه کلمات حضرت مراجعه کند. تمسک به برخی از کلمات برای اثبات مطلوب خود، کار علمی و محققانه ای نخواهد بود. اگر کسی به کلمات امیر مؤمنان در نهج البلاغه و غیر آن را مراجعه کند می بیند که امیرمؤمنان هیچ اعتنایی به خلافت خلفا نداشته و آنان را در مسأله خلافت غاصب می دانسته است. در اینجا به شواهدی اشاره می شود.
- اولین گواه، خطبه سوم نهج البلاغه به نام خطبه شقشقیه است. امام در این خطبه، خلافت را حق خود می داند که این حق را خلفا غصب کردند. بخشی از خطبه حضرت اینگونه است: به خدا قسم، ابو بكر پسر ابو قحافه جامه خلافت را پوشيد، در حالى كه مىدانست، جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست، علم و دانش، از وجودم همچون سيل سرازير مىشود، و مرغ انديشه به قلّه منزلتم نمىرسد. اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن برتافتم و عميقا انديشه كردم كه با دست بريده، و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم، فضايى كه پيران در آن فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مىشود! ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانهتر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديدهام خاشاك، و غصّه راه گلويم را بسته بود! مىديدم كه ميراثم به غارت مىرود. تا نوبت اولى سپرى شد، و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد … چه سخت هر كدام به يكى از دو پستان حكومت چسبيدند! پس حكومت را به فضايى خشن كشانيد، و به دست شخصى داد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود. بودن با حكومت او كسى را مىماند كه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينىاش زخم شود، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امّت در زمان او دچار اشتباه و ناآرامی و ناراحتی و انحراف از راه خدا شدند.
- دومین شاهد خطبه ۲۱۷ است در این خطبه حضرت از قریش شکایت می کند که با او دشمنی و قطع رحم کردند و در حقی که ایشان سزاوار تر از دیگران بودند منازعه و جنگ کردند. ایشان در این خطبه می فرماید که من خود را تنها و بی یاور دیدم و به ناچار صبر کردم. پس چشم خاشاك رفته را فرو پوشيدم، و با استخوان مانده در گلو آب دهن فرو دادم، و براى فرو بردن خشم بر چيزى صبر كردم كه از حنظل تلختر، و دردش براى قلب از بريدن كاردهاى بزرگ سختتر بود. این سخن نشان از نارضایتی حضرت از حکومت های پیش از خود است.
- سومین گواه، کلمه قصار ۲۲ است که حضرت به حق غضب شده خود اشاره می کند که اگر به ایشان بازگردانند پس میگیرند و اگر بازنکردانند مانند اسیرانی و بردگان بر تَرک شتر (پشت راکب مرکب) سوار میشویم و خطرات را به جان می خریم. با توجه به جمله گذشته می توان حق غصب شده شناخت.
- چهارمین شاهد حدیثی در صحیح مسلم است که خلیفه دوم نظر امیرمؤمنان نسبت به خود و خلیفه اول را بیان می کند. در آنجا تصریح می کند که امیرمؤمنان، خلیفه اول و خلیفه دوم را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن می دانسته است. (صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۷، کناب الجهادف باب حکم الفیئ، ح۱۷۵۷). با توجه به شواهد یاد شده که فراوان است و نمونه های بیان شد می توان فهمید خلافت خلیفه اول و دوم نزد علی بن ابی طالب هیچ جایگاهی نداشته است و حضرت نه آنان را قبول داشت و نه خلافت آنان را موجه و بر حق می دانست.
- جمله دیگر امیرمؤمنان در کلمات قصار ۴۶۷ نیز مدح و ستایشی برای خلفا محسوب نمی شود. این جمله که فرازی از خطبه امیرمؤمنان نسبت به وضعیت بعد از پیامبر است از انتخاب خلفا توسط مردم و ضعف و ناتوانی آنها در اداره امور و جهالت و گمراهی آنان در این امر خبر می دهد. ابتدا می فرماید مردم خلفا را به آراء و خواست خودشان از میان خودشان انتخاب کردند نه به انتخاب الهی و نه سبب فضائل نفسانی. بنابراین نسبت دادن این انتخاب به خدا یا به سبب داشتن فضائل نادرست است. نکته دوم حکومت در دوران خلافت ابوبکر استوار و محکم نگردید و دارای ضعف و ناتوانی بوده است امام در دوران خلافت خلیفه دوم حکومت استوار و گسترده شد در عین حال که با جهالت و گمراهی و زور شمشیر پیش رفت. در دوران خلافت خلیفه سوم امر خلافت دست خودش نبود و تنها اهل و بستگان او برای او برنامه ریزی می کردند و او را به سوی هوس های خود می کشاندند که نتیجه آن کشتن او گردید. بنابراین اولا باید خطبه به صورت کامل دیده شود تا مفهوم صحیح از جملات به دست بیاید و ثانیا حضرت در این خطبه در مقام تبیین ویژگی های حکومت خلفا است نه چیز دیگری. متن کامل خطبه حضرت امیر در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص ۲۱۸ بیان شده است. آیا کسی از این متن خطبه، مدح و ستایشی برای خلفا به خصوص خلیفه دوم برداشت می کند؟ آیا کسی از این خطبه می تواند موافقت نظر حضرت امیر با خلافت خلفا را به دست بیاورد؟
- توجه به این نکته ضروری است که حضرت با خلفا همکاری نداشته است. شاهد این نکته عدم حضور حضرت در جنگ های دوران خلفا است با آنکه امام فردی شجاع و جنگجو بوده و در بیشتر جنگ های عصر پیامبر شرکت کرده است و یا اینکه در دوران خلافت خلفا هیچ پست و منصبی را قبول نکرده است. اکر حضرت خلافت خلفا را قبول داشت در جنگ های شرکت می کرد و منصبی را از آنان می پذیرفت. اینکه حضرت در مواردی مانند فتوحات به خلفا مشورت می داده نه به جهت حقانیت جایگاه خلفا و اعتبار آن بوده بلکه به جهت حفظ اصل اسلام بوده. با توجه به گزارش هایی که از دیدگاه امیرمؤمنان نسبت به خلافت و خلفا به دست ما رسیده می توان فهمید، امیرمؤمنان خلفا را غاصب حق ولایت و امامت الهی خود می دانست که پیامبر بارها در موقعیت های که از مهمترین و با عظمت ترین آنها غدیر خم است به امامت الهی ایشان تصریح کرده بوده است. از اینرو حفظ اسلام نزد امیرمؤمنان مهم بوده و برای همیت در برابر غصب خلفا صبر پیشه کرد و دست به شمشیر نبرد تا دشمنان تیشه به ریشه اسلام نزنند. بدین جهت برای رسیدن به این هدف به غاصبان خلافت نیز راهنمایی می داده است.
علت سکوت پیامبر خدا(ص) در هنگام حیاتشان در مقابل خلفا چه بوده است؟
ثبت دیدگاه